۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

ما ایرانیان مرده پرست و بت ساز هستیم


گویا در جامعه ایران هر کسی بمیرد عزیز می شود. فارغ از اینکه شخص مرده واقعا شایسته ستایش باشد یا نه پس از مرگ تنها و تنها باید او را ستایش کرد زیرا به موجب یکی از آلودگی های فرهنگی ما باید به مرده احترام گذاشت و این احترام گذاشتن هم بدان معناست که کسی نباید بگوید بالای چشمش ابرو بوده.
این موضوع ممکن است برای یک شخص درگذشته که از مردم عادی بوده کار خوبی باشد ولی زمانیکه پای یک شخصیت  سیاسی به میان می آید بسیار بد و بی معنا است.
زمانیکه یک شخصیت سیاسی سرشناس می میرد دیگر برای برخی افراد (بسته به محبوبیت فرد درگذشته تعداد و درصد این افراد هم متفاوت است) آن فرد تبدیل به بت می شود. بتی که نباید از هیچ بخشش ایرادی گرفت و فقط و فقط باید از او تعریف و تمجید کرد و اگر ایراد بگیری انواع و اقسام برچسب ها را می خوری.
در واقع می توان گفت مردن افراد و حتی چگونه مردن آنها رابطه ای مستقیم و خطی با غیر قابل انتقاد بودنشان دارد.
در تاریخ ما و به ویژه معاصر ما از این دست بت های مرده زیاد داریم که نیازی هم به آوردن نامشان نیست. بسته به خط فکری و ایدئولوژیک افراد هرکسی برای خود بتی ساخته و تراشیده و در نظر او تاریخ به دو بخش پیش از آن بت و پس از آن بت تقسیم شده است.
نکته جالب این است که بسیاری از پرستندگان بت های مختلف تاریخ معاصر حتی در زمان زندگی بت خود به دنیا نیامده اند. اگر اینگونه است پس به کدامین دلیل یک شخص روی کسی که اصلا در زمان زندگی اش زنده نبوده تعصب پیدا می کند؟ دلیلش مشخص است و چیزی نیست جز روضه ها و مرثیه هایی که از سوی افراد مسن تر که در زمان زندگی خود آن بت را دیده اند خوانده می شود و به مرور آن شخص جوان به مانند آن اشخاص پیر روی آن مرده تعصب پیدا می کند و سپس این دور تسلسل دوره به دوره و نسل به نسل ادامه پیدا کند و آن شخص هم همان روضه ها را برای افراد جوان تر از خود می خواند و حتی ممکن است بت تازه ای برای جوان ترها بتراشد و اینگونه است که این آلودگی فرهنگی در تک تک سلول های جامعه ریشه دوانده است و مرده های مختلف برای گروه های مختلف بت هستند و در واقع صاحب تقدس می باشند.
 این همان مکانیسمی است که دین سازان و دین فروشان برای جا انداختن دین در جامعه استفاده می کنند یعنی به شخص یا اشخاص یا موجوداتی تقدس می دهند و آنها بدین گونه مقدس و معصوم و غیر قابل نقد می شوند و پیروان دین مومن می شوند یعنی ایمان می آورند و زمانیکه انسان به چیزی ایمان آورد یعنی یک پرده سیاه و ضخیم در برابر خرد و اندیشه خود می کشد.
مهم نیست که ایمان به پیغمبر و امام و دین باشد یا به یک شخصیت سیاسی زنده یا مرده. در هر دو صورت انسان مومن حتی اگر درسخوانده و تحصیلکرده باشد یک متعصب بی منطق است..
 اما راه حل این آلودگی فرهنگی چیست؟
راه حل این معضل فرهنگی مشخص است. از نقد کردن هیچ شخص زنده یا مرده ای نباید بترسیم و از سویی باید بدون ترس بگوییم که از فلان شخصیت زنده یا مرده به دلایلی خوشمان نمی آید. نگران این نباشیم که اشخاصی که روی آن فرد تعصب دارند چه برچسبی به ما بزنند. هرچه بگویند مهم نیست چون انسان متعصب سخنش از روی منطق نیست.
البته در عین حال در نقد کردن یا اظهار عدم علاقه به هر شخصیت باید اخلاقیات را رعایت کرد یعنی از واژگان زشت  استفاده نکنیم و از سوی دیگر در اظهار نظر درباره هر شخصیتی از دروغ گفتن بپرهیزیم.
این بخش اول راه حل بود و در واقع بخش ساده تر آن بود زیرا همه برایمان اظهار نظر درباره شخص مورد تعصب دیگری ساده است اما چیزی که سخت است و در واقع بخش دوم این راه حل این است که خودمان روی هیچ شخص یا اشخاص زنده یا مرده ای تعصب نداشته باشیم و به دیگرانی که به مانند ما ممکن است او را دوست نداشته باشند برچسب نزنیم و بپذیریم که همه به مانند ما فکر نمی کنند.
البته یک نکته فراموش نشود و آن این است که هواداری و علاقه داشتن به هیچ شخصیتی ایرادی ندارد ولی زمانی مشکل پیش می آید که علاقه جای خود را به ایمان و تعصب و بت پرستی می دهد.

۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

15 خرداد ارتجاعی ترین شورش تاریخ معاصر


چند روز دیگر چهل و هشتمین سالروز شورش ارتجاعی و احمقانه پانزده خرداد است که همه گروه ها و اشخاص اسلامیست و چپ و جبهه (ضد) ملی در آن شرکت کردند و از آن حمایت کردند و جالب این است که این گروه ها و احزاب و اشخاص هنوز هم روی آن حماقت خود پا فشاری می کنند.
اسطوره روشنفکری بسیاری از تحصیلکردگان ایران هم از این شورش ارتجاعی حمایت جانانه ای کرد و حضور فعالی در بسیج کردن شورشیان داشت. می دانید او کیست؟ مهدی بازرگان که برای بسیاری اسطوره آزادیخواهی است.
از جناح های مختلف اصلاحاتچی و اصولگرای جمهوری اسلامی احزاب و جبهه ها و شوارهای دو زاریشان که خود را ادامه دهنده راه جنایتکار بزرگ خمینی می دانند که انتظاری نمی رفته و نمی رود.
تعجب من همیشه از چپ ها و جبهه ملی بوده که چگونه این افراد و گروه ها که مدعیان انسانیت و حقوق زنان و آزادی بودند از این تظاهراتی که اعتراضش به حق رای و انتخاب شدن زنان و برچیده شدن نظام فئودالی و ارباب و رعیتی بوده حمایت کرده اند و هنوز هم با وقاحت تمام یا خود را به نفهمی زده اند که انگار اتفاقی نیفتاده یا به مانند آخوندها با پررویی تمام دفاع می کنند.
این شورش ارتجاعی نخستین تلاش آخوندها برای تشکیل حکومت آخوندی بود و به نتیجه می رسید و آخوندها پانزده سال زودتر به قدرت می رسیدند امروز سرزمین ما ایران احتمالا دست کمی از افغانستان در دوران طالبان نداشت.

۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

فرصت طلبی اصلاح طلبان


همزمان با اوج گیری اختلاف باند احمدی نژاد و مشایی با خامنه ای و سایر آخوندها به یکباره محمد خاتمی با سخنرانی خود به خامنه ای از پشت دیوار چشمکی می زند و سپس محمد نوری زاد هم خوی حقارت پذیر اسلامی خود را آشکار می کند و نامه ای به راستی التماس آمیز به خامنه ای می نویسد و از آن سو کلمه و جرس و نوروز و رسا در کنار بی بی سی و رادیو فردا و تا حد زیادی صدای آمریکا با قدرت هرچه تمامتر به عنوان موتورهای تبلیغاتی مانور می دهند.
آن سو تر سو مصطفی تاجزاده و برخی دیگر همزمان مخالفان کلیت جمهوری اسلامی را کسانی معرفی می کنند که در جهت منافع باند احمدی نژاد گام بر می دارند و اینگونه است که این پازل تکمیل می شود.
آیا می توان پنداشت که همه اینها اتفاقی است؟ من نمی توانم و در واقع بدون توهین به کسی نمی توانم و نمی خواهم خود را به نفهمی بزنم و بگویم همه اینها از سر حادثه است در حالی که با ذره ای اندیشه می توان فهمید که خاتمی و نوریزاد و تاجزاده بی گمان نامه های خود را با هماهنگی هم اندیشان خود نوشته اند.
در واقع به نظر می رسد این جماعت کاملا منتظر این شکاف و اختلاف بین خامنه ای و احمدی نژاد بودند تا با درخواست ها و نامه های محبت آمیز خود به دوست قدیمی و گرمابه و گلستان خود خامنه ای دوباره به جایگاه پیشین خود بازگردند و این اختلاف برایشان به منزله یک فرصت طلایی بود.
اینکه خامنه ای و تیم او درخواست این جماعت را بپذیرد بحث دیگری است ولی یک نکته بازهم به مانند چندین و چند بار گذشته مشخص شد و آن این است که این جماعت مردم را تنها تا زمانی می خواهند که بتوانند از آنها استفاده کنند و دلیلش هم این است که مردم دیگر فهمیده اند که کلیت این رژیم را نمی خواهند و این جماعت هم فهمیده اند که تنها کسانی که می توانند متحدشان باشند رفقای سابقشان هستند زیرا آنها ممکن است باهم جنگ و اختلافاتی داشته باشند ولی دشمن مشترکشان مخالفین بنیادی جمهوری اسلامی هستند زیرا روزی که جای جمهوری اسلامی یک حکومت مدرن و سکولار باشد دیگر هیچکدام از آنها جایی در صحنه سیاسی نخواهند داشت پس می خواهند با خامنه ای به نقطه اشتراکشان بازگردند و آن نقطه اشتراک چیزی جز حفظ و نگهداری از جمهوری اسلامی نیست.
حال باید خامنه ای به قول معروف غلط کردم آنها را می پذیرد یا آنها را پس می زند.

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

رابطه اسلام و آخوند


بی گمان تا به امروز جملاتی از این دست را شنیده اید:

((آخوندها اسلام را خوب اجرا نمی کنند و اسلام حقیقی اینگونه نیست)).
یا
((من اسلام را از خانواده ام آموختم نه از آخوندها)).
یا
((اسلام به ذات خود ندارد عیبی)).

از این دست جملات بسیار است و مجال اشاره کردن به همه آنها نیست.

زمانیکه قرآن را به زبانی که می فهمیم می خوانیم و عملکرد آخوندها را هم می سنجیم می بینیم که پستی هایی که انجام می شود چیزی خلاف قرآن نیست. از دزدی و غارت تا کشتن و گردن زدن کافران و تا شلاق زدن و تجاوز به زنان به عنوان اسیر جنگی و برده داری و کنیز داری و قطع دست و پا و هر کار پست و وحشیانه دیگر همه و همه در متن قرآن هستند و آخوندها کاری خلاف قرآن و سنت محمدی انجام نمی دهند و عملکردشان از دید اسلامی (نه انسانی) درست است.

کسانی که خیلی به مسلمان بودن خود می نازند و از سویی از آخوندها دل خوشی ندارند یک چیز را همیشه فراموش می کنند. اسلام و اساسا هر دین و مکتب فکری وجود داشتن و ماندگاری خود را مدیون آخوندها و مبلغان آن است. اگر آخوندها نمی بودند اساسا اسلام قرنها پیش از بین می رفت. آخوندها بودند که زندگیشان را روی تبلیغ اسلام گذاشتند و از این راه تا همین امروز زندگی خود را می گذرانند. آخوندها بودند که هر کسی اندکی می خواست چیزی خلاف اسلام بگوید علیه او فتوا می دانند و خونش را حلال می کردند تا دیگر کسی جرات نکند بر علیه اسلام چیزی بگوید.
پس رابطه اسلام و آخوند یک رابطه کاملا دو طرفه و دیالیکتیک است یعنی از سویی آخوندها با استفاده از اسلام و در واقع اسلام فروشی کار و کاسبی می کنند و از سوی دیگر اسلام به دلیل وجود آخوندها ماندگار می ماند.

همه مومنین بدون استثنا با واسطه یا بی واسطه دین خود را از آخوند یاد گرفته اند.
یا پای منبر آخوند نشسته اند یا نوشته های آخوندها را خوانده اند یا دینشان را از خانواده خود گرفته اند (در واقع به ارث برده اند) و اعضای خانواده هم به مانند خود فرد با واسطه یا بی واسطه دینشان را از یک آخوند آموخته اند و این دور تسلسل ادامه پیدا می کند مگر اینکه فرد در جایی تلنگری بخورد و تلاش کند خود را از این دور تسلسل بیرون بکشد و زمانیکه شمار چنین افرادی در جامعه بیشتر شود دوره به دوره و نسل به نسل قدرت آن دور تسلسل کمتر و کمتر می شود.
اما این پاراگراف نیاز به یک توضیح اضافه دارد. ما ایرانیان در دوران معاصر علاوه بر آخوندهایی که از روی پوشش قابل تشخیص بودند و هستند شاهد به وجود آمدن آخوندهایی بودیم که از روی لباس قابل تشخیص نبودند و نیستند. آخوندهایی که ریش نداشتند و کت و شلوار می پوشیدند و می پوشند و برخی هم فکل کراواتی بودند و هستند ولی هدفشان با آخوندهای عمامه به سر یکی بوده و آن هم نگهداری از اسلام بود و در واقع آن تفکر عقب مانده اسلامی در سخنان و نوشته های اینها هم کاملا موج می زند. این تلاش از سوی این طیف از آخوندها همچنان ادامه دارد و همچنان ماله کشی زشتی های اسلام با قدرت هر چه تمامتر انجام می شود و در این میان برخی از این آخوندهای کت و شلواری از عنصر ملی گرایی و ناسیونالیسم هم تلاش می کنند سوء استفاده کنند و خود را ملی منقلی (مذهبی) معرفی می کنند.

با همه این تلاشهایی که از سوی آخوندهای عمامه ای و کت و شلواری می شوند آنها دیگر نمی توانند این دور تسلسل را با همان قدرت پیشین ادامه دهند و روز به روز از قدرت آن دور تسلسل کاسته می شود و این به دلیل یک عنصر بسیار مهم است و آن وجود تکنولوژی است. ماهواره و اینترنت مهمترین و کاربردی ترین بخشهای این تکنولوژی در سرزمین ما هستند. در دنیای واقعی هنوز هم به مانند 1400 سال گذشته سرکوب غیر مسلمانان وجود دارد و حکم ارتداد و حکمهای احمقانه دیگر صادر می شود ولی در دنیای مجازی اینگونه نیست و زیر پوست جامعه روشنگری در جریان است.

در عصر تکنولوژی زمان متحد روشنگری است.

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

فاطمه زهرا چه کرده که باید الگوی زن ایرانی باشد؟


دین فروشان و خدا فروشان شیعه یا بهتر است بگویم دستگاه آخوندیسم شیعه از چند قرن پیش و در واقع دوران صفویه تلاش کردند الگوهای مناسب برای زن ایرانی را فاطمه دختر محمد بن عبدالله و تا حدی هم زینب معرفی کنند.
با روی کار آمدن جمهوری اسلامی پس از وقفه ای که در دولتی بودن این تبلیغ الگو برای زن ایرانی به وجود آمده بود دوباره این موضوع ماهیت دولتی و حکومتی پیدا کرد.
البته در این میان از نقش مخرب علی شریعتی نمی توان گذشت. او نیز در معرفی دوباره فاطمه به عنوان الگوی زن ایرانی نقش زیادی داشت. سخنرانی فاطمه فاطمه است که بعدها با تلاش خانواده شریعتی و افرادی مانند محمد رضا شریفی نیا تبدیل به کتاب شد نمود این تلاش این روشنفکرنما است.
اگر از مزخرفاتی که کلینی و مجلسی و سایر این آشغالهای مفتخوار به نام حدیث به عوام الناس زورچپان کرده اند بگذریم و زندگی فاطمه را با مستندات تاریخی بسنجیم می بینیم که هیچ کار درخشانی نکرده این زن چون اساسا فرصتی نداشته. او نه ساله بوده که با علی ازدواج کرده و در طول نه سال شش بار باردار شده و چهار فرزند به دنیا آورده و در آخر هم بر خلاف ادعاهای احمقانه و دروغین دین فروشان شیعه همین باردار شدن های پی در پی او را کشته است.
تنها در یک نقطه تاریخ اسلام هم از او یاد شده و آن هم ماجرای باغ های فدک است که محمد در واقع این باغها را از یهودیان غارت کرد و چون بدون جنگ به دست آمده بود هیچ سهمی به سربازانش نداد و همه را تقدیم دخترش فاطمه کرد و ابوبکر پس از به خلافت رسیدن فدک را از اختیار فاطمه خارج کرد و فاطمه و ابوبکر بر سر این ماجرا دچار اختلاف شدند.
هیچ چیز دیگری در تاریخ از او نمی بینیم. تصویر حقیقی او یک دختر بدبخت عرب است که با به قدرت رسیدن اسلام سرنوشتی بهتر از سایر زنان و دختران عرب نداشته (البته چند زن انگشت شمار مانند خدیجه و عایشه و هند در این میان استثنا هستند).
طیفهای مختلف شیعه اعم از اصولگرا و اصلاحاتچی و نهضت آزادی و آخوندهای کت و شلواری روشنفکرنما یک بار برای همیشه با مستندات تاریخی معتبر بگویند که کار درخشان فاطمه چه بوده که باید الگوی زن ایرانی باشد؟
خود عربها او را اصلا حساب نمی کنند ولی ما ایرانیان به مانند همیشه کاسه داغتر از آش هستند.

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

خرمشهر هیچگاه فتح نشد بلکه آزاد شد


سوم خرداد بیست و نهمین سالروز آزاد سازی خرمشهر و بازپس گیری این بندر همیشه ایرانی به آغوش میهن است.
تقریبا از همان روزهای ابتدایی آگاهانه یا نا آگاهانه به جای واژه هایی مانند آزاد سازی یا بازپس گیری از واژه فتح برای خرمشهر استفاده شد و ما مردم هم که به مانند همیشه بدون اندیشیدن واژه ها را از دهان خود بیرون می ریزیم این بار هم همان روند را تا امروز ادامه دادیم و مرتب از واژه ((فتح خرمشهر)) استفاده می کنیم.
گویا ما مردم ایران اصلا برایمان مهم نیست که واژه ها با خود بار معنایی دارند.
زمانیکه درباره شهر یا کشوری از واژه فتح کردن استفاده می شود بدان معناست که یک نیروی نظامی به آنجا هجوم برده و آنجا را تصرف کرده ولی خرمشهر جزو خاک سرزمین ما بود و عراقیها با تجاوز به خاک ما آنجا را به زور در اختیار گرفته بودند و ما آنجا را از دست عراقیها آزاد کردیم.
امیدوارم ملت ایران زمانی برسد که اندیشیدن و درست اندیشیدن را یاد بگیرد و زمانیکه یاد گرفت خواهد دانست که واژه ها همراه خود بار معنایی دارند و نباید بدون فکر از آنها استفاده کرد.
آزاد سازی خرمشهر بدون دلاوری دلیر مردان میهن پرست ارتش ایران و همچنین مردم خرمشهر امکان پذیر نبود.
این شکم گنده های سپاهی برای آزاد سازی مناطق اشغال شده هیچ غلطی نکردند چون اساسا دانش این کار را نداشتند. بزرگ مردان ارتش بودند که در بهترین دانشگاه های نظامی تحصیلات نظامی کرده بودند و همچنین برابر خود اعدام فرماندهانشان را دیده بودند ولی شرف و میهن پرستیشان اجازه نداد که بگذارند بیگانه خاک کشورشان را تصرف کند.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

ترجیح دادن یک اسیدپاش به چندین بی گناه اعدام شده از سوی مدعیان حقوق بشر


از زمانیکه خبر حکم قصاص برای مجید موحدی کسی که صورت آمنه بهرامی نوا را با اسید نابود کرده بود روی خبرگزاری ها آمد روی این موضوع تمرکز بی مانندی شد که باعث توجه نشدن به زندانیان بی گناه در خطر اعدام از سوی مدعیان انساندوستی شد.
خبرهای اعدام سایر هم میهنان ما نهایتا بیست و چهار ساعت پیش از اعدامشان می آمد و کشورهای خارجی هم برایشان مهم نبود که ایرانیانی بی گناه زندگیشان را از دست می دهند. آن بدبخت هایی که اعدام می شدند نام و نشان نداشتند که دولت نروژ از آنها دفاع کند ولی از این اسیدپاش ستمیدیده باید دفاع شود تا برای آن کشور اعتبار دفاع از حقوق بشر باشد.
خود ایرانیان هم که با افتخار و ژست های انساندوستی و روشنفکری مشغول دفاع از بزرگترین ستمکش تاریخ مجید موحدی بودند و آن چندین و چند اعدام اساسا مهم نبودند.
چهار تن در یک گوشه و پنج تن در گوشه ای دیگر و سه تن در نقطه ای دیگر. روشنفکر نمایان هم با خود می گفتند:
مبادا از کاروان ژست گرفتن روشنفکری و انساندوستی عقب بیفتیم. مبادا دیگران متوجه نشوند که ما طرف اسیدپاش هستیم.به هر حال چه می شود کرد که ایرانی هستیم و عاشق ژست گرفتن هستیم و هر چیزی را قلابی اش را ترجیح می دهیم.پسفردا اگر کسی پرسید شما برای حقوق بشر چه کرده اید با افتخار می توان گفت ما جزو آن گروه عظیمی بودیم که از آن مظلوم بزرگ تاریخ مجید اسید پاش دفاع کرده ایم.این خودش کلی افتخار و اعتبار دارد. همه درباره ما و مقاله هایی که در تقبیح تصمیم آمنه نوشتیم و ارث پدرمان را از او طلب کردیم و او را به گوشه رینگ بردیم و با مشت های پی در پی تبدیل به بزرگترین ستمکار تاریخ کردیم صحبت می کنند.
حالا فردا اگر چهار حکم اعدام برای چهار زندانی سیاسی باشد و به فرض یک حکم اعدام هم برای کسی باشد که به یک دختر یا یک بچه بارها تجاوز کرده و او را کشته باشد فکر می کنید مدعیان حقوق بشر و انساندوستی (چه ایرانی چه خارجی) از کدام یک دفاع می کنند؟ بدون ذره ای شک از دومی چون مورد نخست که در واقع چهار مورد است افراد مشهوری نیستند و شاید نامشان را هم نفهمیم ولی مورد دوم خیلی به درد بخور است زیرا باعث می شود ژست روشنفکری بگیریم و یکی از نمادهای این ژست هم مخالفت با اعدام است و فلان وکیل فرار کرده از ایران با بی بی سی مصاحبه می کند و در سایتها مقاله می نویسد و از زشت بودن اعدام سخن می گوید ولی کسی از آن چند اعدامی سیاسی که احتمالا بی گناه هم هستند چیزی نمی گوید چون ژست روشنفکری اجازه نمی دهد.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

سوء استفاده از نام دکتر مصدق


امروز 29 اردیبهشت زادروز دکتر محمد مصدق است. نخست یاد این میهن پرست معاصر را گرامی می دارم.
برای من دکتر مصدق میهن پرستی است که کارنامه اش به مانند هر انسان نقاط سپید و سیاه در خود دارد و اساسا هیچ شخصیتی سپید مطلق یا سیاه مطلق نیست (البته آخوندها در این زمینه استثنا هستند!!!) و من به شخصه انتقاداتی هم به او دارم ولی این خدشه ای در میهن پرستی این مرد و هدف مقدسی که همانا رهایی ایران زمین از یوغ استعمار بود وارد نمی کند.
با سقوط دولت دکتر مصدق او برای بخشی از جامعه ایران تبدیل به یک اسطوره شد و با در گذشتش تبدیل به یک بت شد و نکته این است که پس از درگذشتش طیف های سیاسی مختلفی با آگاهی از تبدیل شدن این مرد میهن پرست به یک بت برای بخشی از جامعه ایران از نام او سوء استفاده کردند و خود را ادامه دهنده راه مصدق معرفی کردند.
نظریات این طیف ها و گروه های سیاسی گاه آنچنان با هم در تضاد بوده که به راستی انسان از تعجب وا می ماند. از گروه های لیبرال و جبهه ملی تا گروه های چپ مختلف تا مجاهدین و اسلامیست های نهضت آزادی همگی بدون استثنا خود را ادامه دهنده راه مصدق معرفی می کردند و می کنند و معمولا هم در نشستها و سخنرانیهایشان تصویری از دکتر مصدق می گذارند.
نکته بسیار مهم این است که خود دکتر مصدق تا پایان عمر از هیچ گروه و تشکیلات سیاسی اعلام حمایت نکرد و هیچ گروهی را ادامه دهنده راه خود معرفی نکرد و حتی از جبهه ملی و نهضت آزادی که از شورش ارتجاعی 15 خرداد هواداری می کردند هیچگاه حمایت نکرد و این هوشیاری این مرد بزرگ را می رساند زیرا نمی خواست کسی از نامش سوء استفاده کند.
از دید من همه این گروه ها و اشخاصی که هویت خود را از تابوت دکتر مصدق می گیرند و در نشست ها و سخنرانی هایشان از تصویر او استفاده می کنند به یک دلیل این کار را می کنند و آن دلیل این است که این گروه ها و اشخاص به آن اندازه به خود و سخنان و سپهر سیاسی که برای آینده ایران در نظر دارند اعتماد و اطمینان ندارند که بدانند با اقبال عمومی حداقل بخشی از جامعه ایران مواجه می شوند و به همین دلیل از نام و تصویر و اعتبار دکتر مصدق استفاده می کنند تا یک مارک معتبر روی سخنان خود بزنند وگرنه کسی که خودش به درستی و منطقی بودن سخنانش اعتقاد داشته باشد و بتواند از آنها دفاع کند نیازی به استفاده از تصویر و نام یک انسان در گذشته ندارد.
نکته تاسف بار این است این گروه ها تا به حال بیش از آنکه اعتبار دکتر مصدق را در جامعه نگه داشته باشند باعث صدمه خوردن اعتبار او شده اند.
روزگاری همگی راه افتادند دنبال خمینی و پشت دکتر بختیار را خالی کردند و این کار را ادامه راه مصدق خواندند و سپس خودشان در دولت موقت خمینی که همزمان با آن جنایت های بسیاری انجام می شد صاحب پست و مقام شدند و تنها زمانی کنار رفتند که خمینی آنها را کنار انداخت و در سخنرانی خود به مصدق هم بی احترامی کرد. روزگاری دوباره گروه هایی که خود را مصدقی می نامیدند به دنبال روباه جمهوری اسلامی محمد خاتمی راه افتادند و این کار را در ادامه راه مصدق معرفی کردند و در آن دوران هم باز جنایاتی بزرگ رخ داد که نیاز به بازگو کردنشان نیست. متاسفانه این رویه هنوز هم ادامه دارد و گروه ها و اشخاص مختلف راه خود را راه مصدق معرفی می کنند.
علاقه مندی به دکتر مصدق یا هر شخصیت دیگر هیچ ایرادی ندارد ولی گروه های سیاسی باید خودشان با خرد و اندیشه خود راهکار ارائه دهند و مانیفستشان را در پیشگاه مردم منتشر کنند نه اینکه مرتب از نام دکتر مصدق یا هر شخصیت دیگر برای بالا کشیدن خود سوء استفاده کنند.
یک نکته بسیار مهم دیگر این است که حدود شش دهه از سقوط دولت دکتر مصدق می گذرد و اساسا صحنه سیاسی جهان هر لحظه در حال تغییر است و امروز به نسبت آن دوران تغییرات بسیار زیادی در سیاست جهانی به وجود آمده و به همین دلیل هم اساسا نمی توان با همان سیاست های دکتر مصدق در دنیای امروز پیش رفت. سیاست یک علم است و علم پدیده ای پویا است که مرتب در حال تغییر و اصلاح خود است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

منبر صدای آمریکا و ماله کشی اسلامی


دیشب در برنامه افق صدای آمریکا درباره دولت احمدی نژاد و جن گیری و رمالی سخن گفته شد. مهمانان برنامه علی افشاری و محمد جواد اکبرین بودند و در بخشی هم سخنان احمد قابل در این زمینه پخش شد.
ویژگی و محتوای سخنان هر سه تن یک چیز بود.
چون در کتاب به اصطلاح مقدس اسلام بارها و بارها از جن و اجنه سخن گفته شده و سوره ای هم به نام جن در قرآن وجود دارد به قول معروف بسیار تابلو بود که بخواهند از اساس این مباحث را غیر اسلامی و ضد اسلامی معرفی کنند پس از راه معمول مسلمین یعنی ماله کشی یا همان تفسیر که اتفاقا بر اساس آیات همان قرآن کاملا ضد اسلامی است استفاده کردند و جن را یک مفهوم و نه یک موجود حقیقی و ملموس معرفی کردند و سپس گفتند هیچ نقشی در زندگی انسان ندارد و با این سخنان می خواستند هم از بار خرافی دینشان کم کنند و هم استفاده سیاسی ببرند از این تفسیرهای دو زاری.
ممکن است با این ماله کشی ها و تفسیرهای دو زاری بتوان سر مذهب زدگان ایران را کلاه گذاشت ولی کسی که قرآن را خودش با خرد و اندیشه خوانده باشد می داند که در قرآن در چندین آیه مختلف از قدرت اجنه سخن رانده شده که مشهور ترین داستانش ماجرای جنگ بدر است که خود قرآن می گوید لشگری از اجنه و فرشتگان آمدند.
سخنانی از این دست را دو هفته پیش محسن سازگار هم در منبر صدای آمریکا گفت.
به راستی چرا رسانه هایی مانند بی بی سی و صدای آمریکا زمانیکه می خواهند پیرامون چنین موضوعاتی برنامه اجرا کنند از یک اندیشمند و نویسنده مخالف اسلام دعوت نمی کنند و تریبون خود را صد در صد در اختیار ماله کشان اسلامی قرار می دهند؟ ما ایرانیان خوشبختانه در دو سه دهه اخیر نویسندگان و سخنوران بسیار آگاه در این زمینه کم نداشتیم ولی نباید تریبون به آنها داده شود بلکه تریبون باید در اختیار مفسرین یا بهتر است بگویم ماله کشان باشد تا گندی را احمدی نژاد بر قامت اسلام می زند بتوانند پاک کنند دلیل این امر هم مشخص است زیرا کشورهایی که بودجه این رسانه ها را می دهند از مذهبی بودن مردم ایران نهایت استفاده را می برند و با استفاده از مذهب از ایرانی سواری می گیرند و هیچگاه هم نمی خواهند که مردم ایران از حقایق امور آگاه شوند زیرا به اسلام نیاز دارند تا هر زمان که منافعشان در خطر افتاد از آن در جهت حفظ منافعشان استفاده کنند.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

28 اردیبهشت گرامیداشت خردمند بزرگ عمر خیام

28 اردیبهشت روز گرامیداشت شاعر و فیلوسف و ستاره شناس بزرگ سرزمینمان عمر خیام است.
خیام نخستین ایرانی است که در سروده هایش نخستین پایه خردگرایی یعنی شک و تردید را تبلیغ می کند.
سروده های خیام در ستایش زندگی و صد و هشتاد درجه در تضاد با فرهنگ مرگ پرستی حاکم بر جامعه ایران از زمان ورود تازیان است.
او زندگی کردن و لذت از زندگی را تبلیغ می کند.
او همچنین نخستین انسان در سراسر جهان بود که سال خورشیدی را محاسبه کرد و برای هر ایرانی مایه افتخار است.
سروده های خیام به ویژه در قرن 19 و اوایل قرن 20 که روشنگری با سرعت هرچه تمامتر در دنیای غرب انجام می شد به دهها زبان مختلف ترجمه شد و با استقبال بسیار زیاد روشفکران غربی رو به رو شد زیرا می دیدند چیزهایی را که خیام قرنها پیش گفته و به آنها رسیده آنها تازه دارند درباره شان سخن می گویند.
در پایان علاوه بر رباعیات عمر خیام پژوهش صادق هدایت درباره سروده های خیام را نیز برای دانلود قرار می دهم.



جوامع شرقی و مدرن نشدن روابط انسانها در آنها


یکی از تفاوتهای عمده جوامع غربی به ویژه در حدود پنج تا شش دهه اخیر با جوامع شرقی این است که روابط انسانها در غرب مدرن شده ولی در دنیای شرق هنوز روابط انسانها بر پایه سنت است.
حال ممکن است گروهی تصور کنند این به دلیل دموکرات بودن دنیای غرب است ولی از دید من این موضوع ارتباطی به دموکرات بودن ندارد و تجربه کشورهایی مانند هندوستان و ترکیه که کاملا دموکراتیک هستند ولی روابط انسانها در این کشورها و فرهنگهای حاکم بر جامعه آنها هنوز بر پایه سنت است این نکته را ثابت می کند.
بگذارید منظورم را از مدرن نشدن روابط انسانها در دنیای شرق با آوردن نمونه هایی بیان کنم.
به عنوان نمونه در فرهنگهای شرقی هنوز پدر و مادرها برای خودشان این حق را قائل هستند که در روابط شخصی فرزندانشان دخالت کنند و به او بگویند با فلان شخص رابطه داشته باش و با فلانی رابطه نداشته باش و حتی در انتخاب همسر از سوی او دخالت کنند و فرزندی هم که نتواند تایید پدر و مادرش را برای زندگی مشترک با کسی که دوست دارد بگیرد حتی اگر از نظر قانونی مشکلی نداشته باشد از سوی جامعه و حتی گاهی همنسلان خود طرد می شود و به نداشتن چیزهای احمقانه ای مانند حجب و حیا و اینگونه چیزها محکوم می شود.
نمونه دیگر مسائل جنسی است. در دنیای غرب به درستی از دوران تحصیل این مسائل به انسانها گفته می شود و خود جامعه هم صحبت کردن از این مسائل را که طبیعی ترین نیازهای انسان هستند بد نمی داند و این باعث می شود افراد از کودکی با این مسائل و ویژگی های بدن خود و بدن جنس مخالفشان آشنا شوند و به هنگام بلوغ جسمی یکباره دچار شک نشوند یا اینکه در کشورهای غربی چه از سوی سیستم آموزشی چه از سوی خانواده ها درباره این مسائل با فرزندان سخن گفته می شود و بر استفاده از وسایل پیشگیری نیز تاکید می شود و این راحت صحبت کردن درباره این مسائل از سوی خانواده باعث می شود تا اگر فرزند دچار مشکلی شد به نخستین کسانی که اعتماد کند و بداند که از او حمایت می کنند خانواده اش باشند و درست صد و هشتاد درجه مقابل این را در شرق می بینیم که اگر فرزند یک خانواده (به ویژه دختر) اینچنین مشکلاتی داشته باشد به آخرین کسانی اعتماد کند خانواده اش زیرا خانواده پیش و بیش از هرکسی او را سرزنش خواهد کرد زیرا بر اساس همان مفاهیم احمقانه ای مانند حجب و حیا دختر یا زنی را که با کسی جز در چهارچوب ازدواج همبستر شده باشد زشت می داند ولی این کار برای یک پسر یا مرد ایرادی ندارد.
نمونه های زیادی می توان از مدرن بودن روابط انسانها در دنیای غرب و مدرن نبودن روابط انسانها در دنیای شرق نام برد.

می توان خلاصه گفت پایه مدرن بودن روابط انسانها در دنیای غرب این است یک انسان بالغ خودش برای خود و زندگی اش تصمیم می گیرد و کسی به خود اجازه دخالت در این تصمیمگیری را نمی دهد و در واقع واژه ای به نام حریم خصوصی معنا دارد و کاملا برعکس در جوامع شرقی همه به خود اجازه دخالت در خصوصی ترین بخشهای زندگی انسان را می دهند.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

25 اردیبهشت - بزرگداشت سپهبد سخن فردوسی بزرگ



25 اردیبهشت روز گرامیداشت بزرگمرد تاریخ ایران فردوسی بزرگ است.
فردوسی بزرگ بی گمان یکی از سه شخصیت برتر تاریخ سرزمین ماست و نقشی که در برهه ای بسیار بسیار حساس در تاریخ ما داشته از او در کنار یک شاعر یک قهرمان ملی ساخته.
او درست در یک بزنگاه تاریخی که ایرانیان با یورش تازیان و شمشیر زور آنها همه هویت خود را از دست داده بودند و قیامهای میهن پرستانی مانند بابک و یعقوب لیث و مازیار هم در برابر تازیان متجاوز سرکوب شده بود شاهنامه را سرود و بی شک اگر او در آن بزنگاه تاریخی همت نمی گمارد و زندگی خود را در این هزینه نمی کرد امروز ما ایرانی نبودیم. امروز به مانند مصریان و سزمین های فتح شده دیگر از سوی تازیان خود را با افتخار عرب می دانستیم ولی این مرد بزرگ نگذاشت که اینگونه شود و با نگارش داستانهایی که سینه به سینه و نسل به نسل در میان ایرانیان گشته بود ایران و ایرانی را دوباره به هویت خود بازگرداند و بزرگترین سند هویت ما یعنی زبان پارسی را نجات داد.
بسیاری به اشتباه گمان می کنند که شاهنامه تاریخ است ولی اینگونه نیست. به جز بخش مربوط به پادشاهان ساسانی سایر بخشهای شاهنامه ترکیبی از واقعیت و افسانه که با هنر فردوسی بزرگ گاه آنچنان در هم تنیده شده اند که امکان جدا سازی آنها وجود ندارد.
باید این نکته را نیز بگویم که ارزش افسانه ها در شکلگیری فرهنگهای کهن مانند ایران زمین اگر بیش از تاریخ نباشد کمتر از آن نیست.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه

راحت قضاوت نکنیم


در طول هفته بی گمان خبردار شده اید که برای فردی که چند سال پیش به صورت یک دختر اسید ریخته بود حکم قصاص بریده شد.
نخست باید یک چیز را بگویم. اینکه من با فلسفه قصاص و چشم در برابر چشم و الی آخر کاملا مخالفم و آن را دقیقا همان قانون جنگل می دانم و قصدم هم دفاع از این حکم و از تصمیم این خانم نیست.
من هم می دانم که در بسیاری از کشورهای مدرن اینگونه مجازاتها به درستی وحشیانه تلقی می شود ولی زمانیکه این خبر را شنیدم یک لحظه از خودم پرسیدم اگر این کار با خود من یا خواهر من می شد آیا به همین اندازه راحت می توانستم درباره بد بودن قصاص سخن بگویم؟ راستش را بخواهید نتوانستم پاسخی محکم به این پرسش خود بدهم.
در اروپا و آمریکا حتی پیش از برداشتن مجازات اعدام اینچنین جرمهایی انجام می شد و اگر انجام می شد آیا به این میزانی بود که در کشور ما وجود دارد؟
من از کسی دفاع نمی کنم ولی با قضاوت یک بعدی در این زمینه کاملا مخالفم. اینکه راحت بگوییم این خانم و خانواده اش ستمکار است و فردی که قرار است قصاص شود ستمدیده است از دید من درست نیست.
این خانم تا به حال نوزده بار جراحی چشم و صورت شده و بی گمان اگر نوزده هزار بار هم جراحی شود هیچگاه به حالت قبل باز نمی گردد و البته این هم درست است که با اسید پاشیدن به صورت آن مرد هم صورت این خانم درست نمی شود.
اگر آن مرد زیر سن قانونی بود و این کار را کرده بود بی شک موضوع متفاوت بود ولی یک فرد بالغ و تحصیلکرده این کار را کرده.

راحت قضاوت نکنیم درباره این ماجرا و ماجراهایی از این دست.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

فرهنگ زشت شهید سازی و شهید پروری


یکی از بدترین نقاط سیاه فرهنگ ما بدون شک شهید سازی و شهید پروری است.
این آلودگی فرهنگی پیش از اسلام هم در سرزمین ما بوده ولی اسلام و به ویژه تشیع آن را صدها درجه بدتر کرد زیرا اصولا پایه شیعه گری روی این فرهنگ زشت بنا شده.
علی ابن ابیطالب و حسین بن علی که دو شخصیت بسیار مورد اتکا در آیین تشیع هستند و همچنین افرادی مانند ابوالفضل و بسیاری دیگر نماد شهادت و شهید پروری هستند.
نخستین نکته مهم این است که اصولا این واژه شهید بار خرافی به همراه دارد زیرا این لقبی بود که محمد به جنگجویانش می داد که در آخرت شهادت می دهند در حالی که تنها دروغی بود برای منافع شخص خودش و دینی که آورده بود.
دومین نکته مهم این است که شهید خواندن یک انسان خوب (نه یک تروریست و غارتگر) که کشته شده توهین به انسانیت اوست زیرا هیچ انسانی به قصد کشته شدن زندگی نمی کند. همگی زندگی را دوست دارند.
زمانی که روی کسی نام شهید گذاشته می شود یعنی مرگ این فرد اتفاق خوبی بوده و نزدیکان او باید به مردنش افتخار کنند در حالیکه این خلاف انسانیت است.
در وقایع دو سال اخیر ما ایرانیان که در واقع همگی بزرگ شده در آن فرهنگ زشت و خرافی و ضد انسانیت تشیع هستیم روی جانباختگان و کشته شدگان لقب زشت شهید را می گذاریم.
زمانیکه به کسی لقب شهید داده شد دیگر هیچگاه هیچکس به دنبال قاتل او نمی گردد.
از این فرهنگ زشت و ضد انسانی دست بکشیم و هم میهنان جانباخته خود را که بزرگترین دارایی خود را با جنایت یک گروه از دست دادند شهید ننامیم و به شعور و انسانیتشان بیش از این توهین نکنیم.
بگذاریم این شهادت و شهادت طلبی و شهید بودن باشد برای همان تروریست ها و جنایتکاران و مسلمانان واقعی و پیروان حقیقی محمد بن عبدالله نه برای انسانهایی آزادی و زندگی را می خواستند.