۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

احترام به عقیده یا احترام به آزادی عقیده؟


بی گمان تا به امروز جملاتی از این دست را شنیده اید یا شاید هم خودتان به کار برده اید:

((به عقاید دیگران احترام بگذارید)) یا ((عقاید همه محترم است)).
اساسا جملاتی با چنین مضمونی از سوی برخی افراد و گروه ها بسیار به کار برده شده.
این جملات دقیقا ساخته بخش مذهبی جامعه ایران و کاملا من در آوردی است.
در هیچ کشور مدرن و دموکراتیکی اینچنین قانونی وجود ندارد بلکه قانونی که وجود دارد این است که : ((به آزادی عقیده باید احترام گذاشت)) یعنی هیچکس را به زور نباید مجبور به داشتن یا نداشتن عقیده ای کرد و داشتن یا نداشتن عقیده ای خاص به خودی خود جرم نیست و نمی توان به مانند اسلام ناب محمدی با برچسبهایی ضد انسانی و ضد آزادی مانند کافر و ملحد و مرتد و منافق و محارب کسی را محکوم کرد.
اما چرا می گویم که بخش مذهبی جامعه ایران چنین چیزی را از خود ساخته؟
دلیلش این است که این دست جملات تنها درباره عقاید مذهبی به کار برده می شود. به عنوان نمونه اگر یک ایرانی لیبرال به یک ایرانی سوسیالیست بگوید که سوسیالیسم باعث بدبختی و جنایت شده و یا بالعکس اگر یک سوسیالیست چنین چیزی را به یک لیبرال بگوید کسی نمی گوید به عقاید دیگران احترام بگذارید. فقط درباره عقاید دینی چنین جملاتی بیان می شود.
به طور کلی در صحنه یک جامعه نسبتا آزاد زمانی که عقیده ای چه مذهبی چه سیاسی و چه در هر زمینه دیگر بیان می شود و تبلیغ می شود مخالف آن عقیده هم حق دارد که بر علیه آن عقیده صحبت کند یا بنویسد یعنی به محض اینکه عقیده ای از حالت خصوصی و درون اندیشه یک فرد خارج می شود و به صورت گفتار یا نوشتار یا به هر گونه دیگر بیان می شود بخشی با آن موافقت خود را اعلام می کند و بخشی هم مخالفت خود را. این طبیعت یک جامعه نسبتا آزاد (آزادی کامل در هیچ جای دنیا وجود ندارد) است.
حال کسی که ادعای آزادیخواهی می کند زمانیکه شخصی بر ضد عقاید مذهبی اش (درست یا اشتباه) سخن می گوید عصبانی می شود و رگ گردنش به مانند خیار بیرون می زند یا می گوید به عقاید دیگران احترام بگذارید یا عصبانیت خود را با دشنام دادن نشان می دهد.
این واکنش نشان می دهد که آن فرد یا آزادی و دموکراسی را نمی شناسد یا اینکه تنها مشکلش این است که خودش و همفکرانش آزاد نیستند که عقاید خود را بگویند و مشکلی با آزاد نبودن کسی که بر علیه دینش می نویسد و سخن می گوید ندارد.
اما دلیل این واکنش چیست؟
دلیل چنین واکنشی به مکانیسم باورهای مذهبی افراد بازمی گردد. بدان معنا که مذهب به طور کلی با منطق و استدلال میانه ای ندارد. پایه عقاید مذهبی افراد ایمان و تعصب است و این دو اساسا صد و هشتاد درجه با خرد و اندیشه در تضاد است.
چگونگی شکل گیری این باورها بسیار ساده است. افراد مذهبی دین و مذهب خود را در واقع به ارث می برند بدان معنا که چون در خانواده و جامعه ای به دنیا می آیند و بزرگ می شوند که در لحظه لحظه زندگیشان از نخستین روزهای به دنیا آمدن آنها شستشوی مغزی داده می شوند مثلا مسلمان می شوند. همان افراد اگر مثلا در یک خانواده مسیحی در آمریکا یا ایتالیا به دنیا می آمدند و بزرگ می شدند مسیحی می بودند یا اگر در اسرائیل و در یک خانواده یهودی به دنیا می آمدند یهودی می شدند. شاید ده درصد پیروان هیچ دینی هم با تحقیق پیرو آن دین نشده باشند.
منظور از توهین نکنید هم کاملا مشخص است. یعنی نباید چیزی بر ضد عقاید دینی نوشت.
نکته مهم در همین زمینه پیرامون اسلام و مسلمانان وجود دارد:
 مسلمین با افتخار از شکستن بت ها از سوی ابراهیم و همینطور محمد یاد می کنند. یک پارادوکس اساسی اینجا به وجود می آید که اگر باید به عقاید افراد احترام گذاشت چگونه است زمانیکه ابراهیم یا محمد بت هایی را که مقدسات یک قوم بودند را شکسته اند و پیروانشان با افخار از این کار آنها یاد می کنند؟ مگر مرتب از سوی مسلمین گفته نمی شود که باید به عقاید دیگران احترام گذاشت؟ ما که تنها درباره اسلام و ادیان دیگر می نویسیم یا سخن می گوییم ولی ابراهیم و محمد رفته اند و خدایان مردمانی را نابود کرده اند. به مانند این است که امروز کسی برود و کعبه را نابود کند یا مثلا گور حسین یا علی را نابود کند.
اساسا اگر قرار بود همه به عقاید هم احترام بگذارند نیازی به آزادی بیان و دموکراسی نبود.
در کشور ما ایران آزادی سخن گفتن علیه عقاید مذهبی نه تنها امروز و در این سی و چند سال وجود ندارد بلکه پیش از این هم وجود نداشته و شاید در آینده نزدیک هم به وجود نیاید اما خوشبختانه تکنولوژی این اجازه را می دهد که اگر در دنیای واقعی مذهبیون یا بهتر است بگویم اسلامیون به جرم دست کشیدن از اسلام یا نوشتن و سخن گفتن علیه اسلام کسی را محکوم می کنند جایی برای بیان دیدگاه ها باشد.
به امید ایرانی آزاد و آباد و به دور از خرافات.

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

علی بن ابیطالب چه خدمتی به ایران و ایرانی کرده که زادروزش باید روز گرامیداشت پدر باشد؟


امروز زادروز علی بن ابیطالب است که از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی از سوی آخوندها و اسلامیست ها زادروز این عرب به عنوان روز گرامیداشت مقام پدر معرفی شده است.
به نمونه هایی از کارهای درخشان این الگوی مردانگی اینجا اشاره می کنم:

کاری که علی پس از نیرومندی اسلام در آن حرفه ای بوده شبیخون زدن و دزدیدن اموال و زنان و دختران جبهه روبرو بوده است که الله او و دیگران را بابت این عمل ستایش می کرده است (تفسیر طبری - برگ 1373 و سیره ابن هشام - جلد 2 - برگ 269).

 همه کسانی که پس از مرگ محمد شادی کردند و به دست و پای خود حنا زدند به دستور ابوبکر و عمر و به دست علی در آتش سوزانده و خاکستر شدند ( تاریخ طبری - جلد 4 - برگهای 1354 و 1379 و 1380 و 1394 و 1407 و 1410 و 1464 و جلد 6 - برگهای 2420 و 2465 ).

نکته جالب دلیل کشتن علی توسط ابن ملجم بود که زمانی که زمانیکه حسن بن علی از او پرسید چرا این کار را کردی پاسخ داد زیر پدرت فرزندان بسیاری را بی پدر کرده بود ( تفسیر طبری - برگ 1373).


حال ببینیم ایشان به ایرانیان چه نیکی کرده که ایرانیان روز به دنیا آمدنش را روز پدر می دانند و برای مردنش خودشان را پاره می کنند. چند نمونه در این زمینه هم می آورم:

علی ابن ابیطالب از جانب خلیفه وقت عمر بن خطاب مسئولیت فروش بردگان و کنیزان ایرانی را در بازار مدینه به عهده گرفت (تاریخ ادوارد براون - جلد 1 - برگ 197 و مجمل التواریخ - زمخشری - برگ 92 و 93).

در غارت ایران توسط مسلمانان فرش بهارستان به 12 بخش تقسیم شد که بخشی از آن به علی رسید و آن را به 20 هزار دینار فروخت. این اعراب به اندازه متحجر و بیچاره بودند که ارزش فرش را پیشوایان مذهبشان نمی دانستند و فرش به آن بزرگی و با ارزشی را تکه کرده اند ( تاریخ طبری - جلد 5 - برگ 2116).

علی در آغاز خلافت خود عبدالله بن عباس پسرعموی خود را برای سرکوبی آزادیخواهان ایرانی به استخر فرستاد و آن حیوان در لباس انسان آنچنان تازش و ویرانگری کرد که شهر فیروز آباد به ویرانه ای تبدیل گشت و آنچنان خون در این شهر ریخته بود که حرکت نمی کرد و آب گرم ریختند تا خونهای ریخته شده حرکت کند و همه زنان و مردان و کودکان زنده مانده را به کنیزی و بردگی گرفت و برای خلیفه وقت علی ابن ابیطالب فرستاد تا پس از سوء استفاده از آنها در بازار مدینه بفروشدشان (مجمل التواریخ - زمخشری - صفحه 283 و تاریخ یعقوبی - جلد 2 - صفحات 120 و 121 و مروج الذهب - مسعودی - جلد 2 - صفحه 29).

بار دیگر علی سپاهی را برای تازش به استخر فرستاد و بازهم جنایات بی مانندی صورت گرفت و پس از کشتن همگان زنان و کودکان را به بردگی و کنیزی گرفتند و به دارالخلافه نزد علی فرستادند تا پس از سوء استفاده از آنها در بازار به فروش برسند و پولشان به صندوق مسلمین وارد و عادل ترین عادلان یعنی علی ابن ابیطالب اموال غارت شده و پول های ناشی از فروش بردگان و کنیزان را به عدالت میان تازشگران تقسیم کند و ما امروز به عنوان شیعه به عدل علی افتخار کنیم (فتوح البلدان - برگهای 149 و 150 و 157 تاریخ طبری - جلد 6 - برگ 2657 و جلد 7 - برگ 2722).

 مردم کدام سرزمین دنیا به این اندازه بی رگ و ریشه (یا بی مطالعه و نا آگاه) هستند که فرد یا افرادی را که خودشان یا به دستورشان چنین جنایاتی در سرزمینشان صورت گرفته را مورد پرستش قرار دهند و او را پیشوای خود بدانند؟
مگر ما ایرانیان خودمان در تاریخمان مردان بزرگ کم داریم که باید یک عرب که به دستورش در سرزمین ما جنایات فجیعی شده الگوی مردان ایرانی باشد؟
از زرتشت و کوروش و داریوش و آریوبرزن و فردوسی و بابک و یعقوب لیث و مازیار تا نادر شاه و کریمخان زند و ستار خان و باقر خان و رضا شاه و مصدق همگی دلیر مردانی بودند که برای این سرزمین جنگیده اند و از جان و عمر و آبرویشان مایه گذاشته اند.
علی بر ایران و ایرانی جز جنایت و ستم هیچ کار دیگری نکرده.
در سرزمینمان برای چند تن از بزرگان تاریخمان آرامگاه و ساختمان یادبودی آبرومند وجود دارد؟ آیا بابک که 22 سال با متجاوزان به این سرزمین جنگید و سرانجام با خیانت یک ایرانی دیگر به چنگ تازیان افتاد و بازهم ذره ای از شجاعتش کم نشد شایسته داشتن یک آرامگاه در کشورش نیست؟ بابک به ایران و ایرانی خدمت بیشتری کرده یا محمد و علی و فرزندان آنها؟ حال آنکه وجب به وجب ایران پر از گور نوادگان همان علی جنایتکار است و هیچکدامشان هم هیچ حرکت درخشانی در تاریخ انجام نداده اند.

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

ریشه این تجاوزها که به دستور حاکمان مسلمان انجام می گیرد از کجاست؟


بی گمان اخبار مربوط به تجاوز به زنان از سوی مزدوران حکام اسلامی در سرزمینهایی مانند لیبی و سوریه را خوانده و شنیده اید. اسلامیون انقلابی مصر هم در این زمینه کم نگذاشتند. در سرزمین خودمان هم دقیقا از همان روز 23 بهمن که اسلامیون به قدرت رسیدند این روند و این دستور بوده. تجاوزهایی که در دهه 60 در زندانها به دختران و زنان شد اوج آن بود (دوران طلایی امام منظورم است که قرار بود به آن برگردیم) و البته پس از آن هم این روند ادامه داشت و در این دو سال اخیر هم این روند بازهم سرعت گرفت. به راستی چرا در حکومت های اسلامی تجاوز به زنان مخالف و با دستور حاکمان صورت می پذیرد و چرا شخصی خود را صاحب این حق می داند که به یک زن یا دختری که مخالف اوست تجاوز کند؟
نکته جالب این است که بدون استثنا همه بانوانی که پس از تجاوزها به هر گونه توانستند از زندانهای جمهوری اسلامی خلاص شوند یک چیز را گفتند و آن این است که متجاوزان پیش از تجاوز از خدا می خواستند که این عمل را از آنها بپذیرد.
این نکته بیانگر آن است که این عمل از سوی آنها عملی درست است که خداوند تبارک و تعالی از انجام این عمل از سوی سربازان اسلام شادمان می شود.
کسانی که قرآن و همچنین تاریخ صدر اسلام را خوانده باشند می دانند که خود پایه گزار اسلام چنین دستوری هم در کتاب به اصطلاح آسمانی اش داده و هم در عملکرد خود که از آن با نام سنت یاد می شود انجام این کار مشاهده می شود.
من تنها به دو نمونه در این زمینه اشاره می کنم و دوستانی که کمی مطالعه کرده باشند می دانند نمونه ها در این زمینه بسیار بسیار زیاد است.
من به یک نمونه از آیات قرآن و یک ماجرای تاریخی اشاره ای گذرا می کنم تا دوستان ببینند که ریشه در کجاست.
کافی است آیه 24 سوره نساء را بخوانیم. ترجمه آیه این چنین است:

و زنان شوهردار [نيز بر شما حرام شده است] به استثناى زنانى كه مالك آنان شده‏ايد [اين] فريضه الهى است كه بر شما مقرر گرديده است و غير از اين [زنان نامبرده] براى شما حلال است كه [زنان ديگر را] به وسيله اموال خود طلب كنيد در صورتى كه پاكدامن باشيد و زناكار نباشيد و زنانى را كه متعه كرده‏ايد مهرشان را به عنوان فريضه‏اى به آنان بدهيد و بر شما گناهى نيست كه پس از مقرر با يكديگر توافق كنيد مسلما خداوند داناى حكيم است.

حال به نمونه تاریخی می رسیم.

نمونه تاریخی ماجرای صفیه زن یهودی است که زمانی که پدر و همسرش به دستور خاتم الانبیا محمد مصطفی و به دست شاه شاهان و مرد مردان سر بریده می شوند محمد با دیدن او از او خوشش می آید و او را در میان غنائم تقسیمی از آن جنگ برای خود بر می دارد و همان شب هم بدون صبر کردن صد روزه که از قوانین خود قرآن است به او تجاوز می کند.

اسناد تاریخی در نوشته های معتبر تاریخ اسلام وجود دارد و چیزی نیست که اساسا قابل انکار باشد و انکارش دقیقا ماله کشی آخوندی است.

کسی که پیرو چنین آیین اهریمنی است کافی است در مغزش به این نتیجه برسد که می تواند به زنی که در برابرش است القاب ضد انسانی مانند کافر یا منافق یا ملحد و مرتد بدهد و آن زمان او بر طبق قرآن و سنت محمد مجوز هر کاری را دارد و به همین دلیل است که اسلام پتانسیل این را دارد که از هر پیرو خود یک جنایتکار و متجاوز بسازد.


رو در واسی دیگر نباید داشته باشیم. اینها حقایق تاریخی و قرآنی هستند که باید صاف و پوست کنده بیان شوند. مهم نیست که بیشتر ایرانیان مسلمانند. حتی یک درصد هم با تحقیق مسلمان نیستند. همگی چون در خانواده مسلمان به دنیا آمدند مسلمان شدند و اگر در خانواده مسیحی یا یهودی به دنیا می آمدند آن ادیان را به ارث می بردند.
ماله کشان حالا در بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو فردا و این دست رسانه ها می نشینند و می گویند به اعتقادات مردم باید احترام گذاشت. به چه چیز این اعتقاداتی که پایه گزارش یک متجاوز بوده می توان احترام گذاشت؟
این اسلام است که مجوز تجاوز می دهد. حالا حاج خانم شیرین عبادی و مفتخواران کت و شلواری که یگانه ماموریتشان حفظ بیضه مبارک دین محمدی است. بگویند اسلام با حقوق بشر تضادی ندارد. کسی که خود قرآن را بخواند از شدت ضدیت با انسانیت بالا می آورد. ماله کشان و عمامه به سران هر مزخرفی می خواهند بگویند. در واقعیت این مانیفست توحش تغییری ایجاد نشده و نخواهد شد.

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

امیر ارجمند چه کاره جنبش است؟


این مطلب را می خواستم دیروز منتشر کنم و در آزادگی لینک کنم ولی چون دیدم همه توجه روی تجمع 22 خرداد است و شمار زیادی از کاربران هم خواسته بودند لینک های از دید خودشان تفرقه برانگیز گذاشته نشود امروز منتشرش کردم.
نمی دانم چند تن از دوستان گفتگوی اردشیر امیر ارجمند با بنگاه سخن پراکنی بریتانیا (بی بی سی) و همینطور بخش سوم گفتگوی او با رسا را دیده اند ولی خب من بر خلاف بیشتر زمانها که فرصت دیدن چنین گفتگوهایی با چنین اشخاصی را نداشتم این بار شانس این را پیدا کردم که این فرصت را داشته باشم و ببینم که ایشان چه می گویند.
من به شخصه تا روزی که زنده هستم هوادار هیچکدام از دست اندرکاران سابق و حاضر جمهوری اسلامی و اصولا هر شخص معتقد به اسلام سیاسی نخواهم بود اما دوستانی که برای موسوی یا کروبی یقه پاره می کنند خودشان بارها شنیده اند و خوانده اند که این آقایان خود را نه تنها رهبر نمی دانند بلکه خود را پیرو مردم می دانند و حال شخصی از غیب که به مانند بسیاری دیگر از هوادارن و مسئولان سابق جمهوری اسلامی مشخص نیست چگونه و با چه مکانیسمی توانسته از کشور خارج شود با این ادعا که من چون مشاور فلانی هستم پس حتما اختیارات ویژه ای دارم ظاهر شده است.

دو مبحث در سخنان این جناب بود که من تصمیم گرفتم درباره شان بنویسم:

نخست اینکه ایشان فرمودند (نقل به مضمون) قانون اساسی چهارچوب حرکت جنبش است و باند حاکم امروز جمهوری اسلامی تنها به بخشی از قانون اساسی توجه می کند و حقوق ملت را زیر پا می گذارد.
نمی دانم دوستان آیا متن قانون اساسی جمهوری اسلامی را تا به حال خوانده اند یا خیر. این قانون اساسی در کنار تبعیض های مختلف و وحشتناک جنسیتی و عقیدتی دو اصل بی مانند دارد که اصل 4 و اصل 110 هستند که من خیلی ساده هرکدام را توضیح می دهم و دوستان اگر خواستند خودشان مراجعه کنند و بخوانند. در اصل 4 گفته شده کلیه قوانین کشور و سایر اصول قانون اساسی اجرایشان منوط به این امر است که بر طبق تشخیص شورای نگهبان با موازین اسلام همخوانی داشته باشد. اصل معروف 110 هم که مورد آشنایی دوستان بوده از پیش که در واقع عزل و نصب هر مقامی در کشور (حتی آنهایی که در انتصابات این رژیم به قدرت می رسند) با اوست و اگر او کسی را نخواهد آن شخص در قدرت نخواهد بود.
حال آیا حرکت در چهارچوب این قانون اساسی تبعیض آمیز که اساسا فلسفه و گوهره وجودی آن آفریدن حکومتی متحجر است بازی با قوانین رژیم نیست؟ این قانون اساسی چه ظرفیتی برای دموکراسی دارد زمانیکه هرچیزی را با تشخیص تضاد داشتن یا نداشتنش با اسلام از سوی چند مفتخوار و گردن کلفت عمامه به سر می توان انجام داد یا جلوی انجامش را گرفت؟
خب اگر این قانون اساسی چهارچوب حرکت ملت ایران بود که اساسا خود شما و موسوی و کروبی در اینجا نبودید زیرا قانون اساسی می گوید که شکایات از انتخابات (بدنم کهیر می زند زمانیکه نام این دلقک بازیهای انتصابی رژیم را انتخابات می گذارم) را به شورای نگهبان باید برد و رای شورای نگهبان هم دو سال پیش این بود که تقلبی نشده. اگر در چهارچوب قانون اساسی می خواهید گام بردارید پس نباید اعتراضی داشته باشید.

اما بخش دومی از سخنان ایشان که می خواهم پیرامون آن چند خطی بنویسم این بود که خودشان را در جایگاه یک مبصر یا شاید هم یک ناظم قرار دادند و گفتند فلان گروه به فلان دلیل و گروه دیگر به بهمان دلیل جزو خطوط قرمز جنبش هستند.
اگر بحث کارنامه گروه ها و طیف های فکری باشد کارنامه هیچ گروهی سیاه تر از دست اندرکاران سابق جمهوری اسلامی نیست. این واقعیت است که جنایتبارترین دوره چهارصد سال اخیر ایران این سی و دو سال به گونه عام و ده سال خمینی (دوران طلایی امام) به گونه خاص هستند و حال کسی که پیرو آن جنایتکار بالفطره است به خود اجازه می دهد از دموکراسی و حقوق بشر سخن بگوید.
اگر فرض کنیم هواداران حکومت مشروطه و هواداران مجاهدین روی هم فقط و فقط ده درصد ایرانیان را شامل شوند بدان معناست که این آقا (و دوستانش) بیش از هفت میلیون ایرانی را اساسا به رسمیت نمی شناسند و آن وقت از حقوق بشر سخن می گویند. ایشان و همفکرانشان اگر حقوق بشر میشناخت و مفاد سی گانه آن را خوانده بود و اعتقاد داشت در بیانیه شورایی که سخنگوی آن است از یکی از جنایتکاران بزرگ قرن گذشته با افتخار یاد نمی کرد.
جالب این است که ایشان می گوید کسانی که خواهان بازگشت سلطنت غیر پاسخگو(که هر انسان دموکراتی با آن مخالف است) هستند خط قرمز جنبش هستند ولی خود ایشان و همفکرانشان از قانون اساسی حمایت می کنند که غیر پاسخگو بودن ولی فقیه آن صد و شاید هزار برابر هر پادشاهی در هر دوره ای از تاریخ باشد.

زمانیکه این دو فراز از سخنان ایشان را در کنار هم بگذاریم به یک نتیجه جالب می رسیم. مشروطه خواهان سکولار و مجاهدین که با بخش دومی که به آن اشاره کردم اساسا جزو مردم نیستند. این گروه ها به کنار. با مبنا قرار دادن بخش نخستی که به آن اشاره کردم هم که نیروهای سکولار چپ و راست و جمهوریخواه هم که اساسا به این رژیم و قانون اساسی تبعیض آمیزش باور ندارند و خود را ملزم به عملکرد در چهارچوب آن نمی دانند نباید به شکم خود صابون بزنند. حال که می ماند؟ اصلاح طلبان و رفقای نهضت آزادی و به قول خودشان ملی مذهبی و توده ای های سابق. به به عجب دموکراسی شد. البته اگر منظور ایشان دموکراسی اسلامی باشد این نظریه پردازی قابل درک است. حقوق بشر اسلامیست دیگر. کاری نمی توان کرد.
جالب این است که شعار تکثر هم می دهند و تکثر را هم در چهارچوب قانون اساسی می دانند. به هر حال تکثرشان هم از نوع اسلامیست.

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

رادیکال شدن در نظر اسلامیست ها به چه معناست؟


بی گمان شما هم در دو سال گذشته بارها و بارها از زبان جریانات اصلاح طلب و اساسا کسانی که هنوز به اسلام سیاسی و حکومت دینی باور دارند شنیده اید که : ((باید جلوی رادیکال شدن جنبش را گرفت.)) یا ((رادیکال شدن جنبش به سود حکومت است.)).
این گروه اسلامیست هیچگاه بی پرده و به قول معروف صاف و پوست کنده نگفتند که منظورشان از رادیکال شدن چیست و چرا این اندازه با آن مخالفند و تنها به این جملات کلی و بی محتوا بسنده می کنند.
اما یک نکته در کلام این طیف کاملا مشخص است و آن منظورشان از افراد رادیکال است. افراد رادیکال از دید این گروه کسانی هستند که کلیت جمهوری اسلامی و آرمانهای امام و قانون اساسی اش را در هیچ شکلی نمی خواهند.
با این نتیجه گیری به سادگی می توان فهمید که منظور این جماعت از رادیکال شدن بیش از آنکه در عملکرد باشد در خواسته هاست بدان معنا که این طیف نمی خواهند خواسته های مردم بیش از چیزی باشد که مد نظر آنهاست.
برخورد و دشمنی این افراد با واژه سکولاریسم و ترسی که وجود یک حکومت سکولار دموکرات در ایران در وجودشان می اندازد به خوبی نمایان گر منظور آنهاست.
مقالات و نوشته های سایتهایی مانند جرس و کلمه و نوروز و سهام نیوز و برنامه ها تلویزیون رسا و همچنین بیانیه های این شورایی که اعضایش مشخص نیست و حتی پیش از آن بیانیه های خود آقای موسوی به خوبی ترس این جماعت از افراد و نیروهای سکولار و دشمنیشان به آنها را نشان می دهد.
به تازگی هم که یکی از اسلامیست های سرشناس ایرانی یعنی آقای عزت الله سحابی درگذشت دوباره این جماعت با پخش سخنانی از او در رد رادیکالیسم تلاش در پیشبرد اهداف خود دارد و با زیرکی تمام از یکی از آلودگی های فرهنگی ما یعنی مرده پرستی بهترین استفاده ممکن را به سود خودشان می کنند.
نکته مهم دیگر راهکار این افراد این است که سکولارها (یا به قول خودشان رادیکال ها) را متحدان احمدی نژاد و خامنه ای می دانند و در واقع ترور شخصیت می کنند و جالب این است که خامنه ای و بیت رهبری رفقای سابق خودشان هستند که تا پیش از خرداد دو سال پیش آبگوشت بزباششان را باهم نوش جان می کردند و حالا از پشت پنجره به رهبری چشمک می زنند و برایش ناز و ادا و عشوه می آیند که آنها را ببخشد.
این جماعت و رسانه هایشان نه نگران مردم و کشور هستند نه نگران منافع ملی. تنها و تنها یک نگرانی دارند و همانگونه که بارها افراد مختلف این طیف گفته اند نگرانیشان از بین رفتن انقلاب و آرمانهای امام راحل است و دعوایشان هم با خامنه ای و احمدی نژاد سر ملت و کشور نیست بلکه بر سر این است که به گفته خودشان انقلابشان را در خطر می بینند.
به هوش باشیم هم میهن که دوباره کسی بر گرده مان سوار نشود.

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

سپاس از سایت پارس دیلی نیوز برای قرار دادن لینک آزادگی


دوستان بی گمان سایت پارس دیلی نیوز را می شناسند.
این سایت یکی از معتبرترین سایت های خبری ایرانی است که افراد با هر خط فکری می توانند دیدگاه خود را در آن مطرح کنند.
پس از درخواست های بسیار از مدیریت این سایت سرانجام مدیریت این سایت لینک آزادگی را زیر خبرهای خود قرار داد.
به عنوان یک کاربر آزادگی از مدیریت سایت پارس دیلی نیوز نهایت سپاسگزاری را دارم.

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

درخواستی از دوستان عزیزم در آزادگی


من از نخستین روزهای آغاز به کار آزادگی در این سایت عضو شدم و از مدیریت این سایت بابت فضای آزاد و بدون سانسوری که به وجود آورده نهایت سپاسگزاری را دارم و امیدوارم این سایت همیشه اینگونه باشد اما روی سخنم با کاربران سایت است.
دوستان عزیزم متاسفانه بالای نود درصد لینکهایی که در آزادگی قرار می گیرد لینکهایی هستند که از سایتهای خبری گذاشته می شوند و لینکهایی که کابران سایت با قلم خودشان و در وبلاگ خودشان آفریده اند بسیار کم است.
برخی از دوستان هم مطالب سایتهای خبری و تحلیلی را در وبلاگ خود کپی می کنند و لینک می کنند.
من نمی گویم اخبار مهم نیستند و نباید لینک کرد. اخبار و لینکهای خبری و تحلیلها و مقالات نویسندگان و تحلیلگران سرشناس هم باید باشد و ایراد من بودن چنین لینکهایی نیست بلکه ایراد نبود لینکها و مطالبی است که از سوی خود کاربران آفریده شده باشد.
ساخت یک وبلاگ بسیار ساده است و از دوستان می خواهم کمی همت کنند با ساخت یک وبلاگ و نوشتن دیدگاه های خود در پستهای وبلاگ کمک کنند که لینکهای این سایت کمی از این حالت فاصله بگیرد.
بیاییم از این فضای بدون سانسوری که مدیریت آزادگی در اختیارمان گذاشته است در کنار گذاشتن لینکهایی از سایتهای دیگر لینکهایی را بگذاریم که خودمان آفریننده آنها بوده ایم.
سپاس از همگی بابت خواندن این چند خط.

از مرگ عزت الله سحابی ناراحت نشدم ولی از مرگ دخترش غم در وجودم رخنه کرد


از آنجایی که من مخالف شدید خود سانسوری و مرده پرستی و مقدس شدن مردگان هستم این مطلب را می نویسم. چند پست پیش هم درباره مرده پرستی نوشتم.
من به جز آخوندها (از هر نوعی و با هر تفکری) از مرگ کسی خوشحال نمی شوم و این موضوع درباره آقای عزت الله سحابی هم صادق بود. من از مرگ این مرد شادمان نشدم ولی افسوس هم نخوردم که مثلا حیف شد رفت یا مرد بزرگی را از دست دادیم یا این مرد خدمات زیادی کرده بود. هیچکدام از این جملات را در ذهن خودم نگفتم چون اساسا ایشان و افرادی از جنس فکری ایشان مانند پدرش یدالله سحابی یا برادرش فریدون صحابی یا دیگرانی مانند بازرگان و یزدی و صباغیان و حبیب الله پیمان و بنی صدر و بسیاری دیگر هیچ دستاورد مثبتی که برای ایران و ایرانی نداشتند هیچ بلکه تمام کارنامه شان در پنجاه سال اخیر تلاش برای به قدرت رساندن و نگهداری اسلام در صحنه سیاست ایران بوده و دستاورد نا خود آگاه (برای برخی آگاهانه) این تلاش جنایاتی بوده که در چهارصدر سال اخیر ایران بی مانند بود..
اگر نوشته های آقای سحابی را بخوانیم یا فعالیت های سیاسی و حضورش در ابتدای این انقلاب و حتی دیدگاه هایش پس از کنار گذاشته شدنش را ببینیم همه و همه تلاش او برای یک چیز را نشان می دهد. حکومت اسلامی و با گذشت بیش از سه دهه گمان می کنم برای بسیاری از ایرانیان ماهیت حکومت اسلامی روشن شده باشد.

نکته مهم این است که مرگ آقای سحابی و اصولا هر شخصیتی باعث تغییر کارنامه او نمی شود.

با همه توضیحاتی که در بالا دادم باید بگویم او یک پدر بود و هر که باشد و در هر شرایطی باشد برای فرزندش عزیز است و طبیعی ترین حق یک فرزند است که پس از درگذشت پدرش برای او سوگواری کند و یک فاجعه و جنایت وحشتناک است که فرزندی در مراسم خاکسپاری پدرش به قتل برسد. آخر خاکسپاری یک مرد هشتاد و یک ساله چه خطری دارد که خانواده او در حالی که هنوز در سوگ درگذشتش هستند داغی تازه را تحمل کنند؟ در کجای تاریخ ایران دختری در حال خاکسپاری پدرش به قتل رسیده؟ در چه دوره ای زندگی می کنیم؟
همگی می دانستیم که با یک رژیم وحشی سر و کار داریم ولی آخر تا این حد که دختر در حال خاکسپاری پدرش به قتل برسد و پس از آن هم تریبون های دروغ جمهوری اسلامی کار همیشگی خود یعنی دروغ پراکنی را انجام دهند؟
این چه هیولائی است که در این سی و دو سال هر روز وحشتناک تر شده؟ این هیولا همان حکومت اسلامی است و دستاورد همان اسلام سیاسی است.
برای نابودی این هیولا چه باید کرد؟ فقط و فقط یک چیز را در پاسخ این پرسش می دانم و آن این است که آخوند و حکومت های دینی با راهپیمایی سکوت و کارهای مدنی و این دست کارها از بین نمی روند و هیچگاه اصلاح هم نمی شوند.
آقای سحابی در همه دوران پس از کنار گذاشته شدن از دستگاه حاکمیت جمهوری اسلامی تلاشش اصلاح این رژیم بود و نه تنها این رژیم حتی ذره ای اصلاح نشد بلکه در خاکسپاری خودش دخترش را هم به قتل رساند.

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

ادیان و ایدئولوژی های انسان کش


بی گمان خبر سنگسار شدن دختر مسلمان زاده ای را که در اوکراین در یک مسابقه زیبایی شرکت کرده شنیده اید.
هر کسی که هنوز انسانیت در وجودش مانده باشد برای این توحش آشکار و هزاران توحش از این بدتر که ادیان به طور عام و ادیان ابراهیمی به طور خاص برای بشریت آورده اند اشک می ریزد.
علاوه بر این سه دین این ویژگی را دو مکتب فکری و ایدئولوژی دیگر در قرن گذشته هم دیدیم. نخست کمونیسم بود که در کشورهایی مانند روسیه و چین و کوبا پیاده شد و جنایاتی با توحش تمام از سوی ایدئولوژی زدگان کمونیست انجام شد و هنوز هم ادامه دارد و دیگری نازیسم در آلمان بود که توانسته بود از انسانها موجودات وحشی و درنده بسازد.
اما به راستی چرا و چگونه برخی مکتب های فکری و ایدئولوژی از انسانها جنایتکارانی درنده خو می سازند؟
پاسخ مشخص است. پیروان این ادیان و ایدئولوژی ها در دوران نخستین شکل گیریشان  یا برای منافع شخصی و یا از روی نا آگاهی و در عین حال اعتقاد پیرو آنها می شدند اما پس از آن و به ویژه در چند قرن اخیر که دانش انسان روز به روز در حال گسترش است کلید بقای این ادیان و ایدئولوژی ها در یک چیز است و آن چیزی نیست جز شستشوی مغزی.
این شستشوی مغزی گاه با همراهی و همکاری خانواده و از روز نخست به دنیا آمدن انسان در یک خانواده مسلمان یا مسیحی یا یهودی یا پیرو هر دین و مکتب دیگر انجام می شود و گاه با تلاش و سرمایه گزاری های بی مانند حکومت ایدئولوژیک حاکم بر جامعه.
این شستشوی مغزی تلاشش ایجاد یک چیز در ذهن و اندیشه فرد است و آن چیزی نیست جز ایمان که بزرگترین پایه تعصب را شکل می دهد و انسان مومن دیگر خرد و اندیشه خود را در واقع تعطیل کرده است.
اگر چیزی یا کسی با ایدئولوژی که او آموخته مطابقت نداشته باشد باید کمر به نابودی آن بست.
به همین دلیل است که نخستین جایی که باید دست دین فروشان یا به قول دکتر اسماعیل نوری علا دینکاران و انسانهای ایدئولوگ از آن کوتاه شود و اساسا قطع شود نهاد آموزش و پرورش است زیرا این نهاد گلو گاه شستشوی مغزی این ادیان و ایدئولوژی هاست.
در همین ماجرای وحشیانه سنگسار این دختر زیبا در اوکراین افرادی چون کاری که این دختر می کرد و ظاهری که این دختر مسلمان زاده داشت یا ایدئولوژی که مغزشان با آن شستشو داده شده بود هماهنگی و همخوانی داشت او را شایسته این برخورد وحشیانه دیدند.
این ویژه مسلمانان هم نیست. کلیسای کثیف کاتولیک انسانها را به جرم اعمالی که بر خلاف کتاب مقدس انجام می دادند زنده زنده در آتش می سوزاند یا کاهنان یهود هم جنایات بسیاری کردند یا حتی موبدان زرتشتی در سرزمین خودمان در دوران پیش از اسلام.
در قرن گذشته هم مثلا کمونیست ها هرجا به قدرت رسیدند چون مالکیت خصوصی جرم بود اموال شخصی انسانها را که شاید سالها برای بدست آوردنشان کار کرده بودند و عرق ریخته بودند به زور تصاحب می کردند و اگر کسی هم مخالفتی می کرد به سادگی هرچه تمامتر او را می کشتند یا نازی ها میلیون ها انسان را به جرم اینکه آنها از نژاد پست (بر طبق نظر نازیها) بودند قتل عام می کردند.
در همگی این موارد سربازان یا افراد عادی جامعه که در این جنایات دست داشتند یا آنها را انجام دادند بیش از همه برای یک چیز بوده و آن شستشوی مغزی بوده که روی آنها انجام شده.

مهمترین نتیجه ای که می خواهم از این نوشته بگیرم این است که:

نخستین جایی که در هر سرزمین مدرن باید دست دین و ایدئولوژی از آن قطع شود نهاد آموزش کشور است.

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

هدف راه سبز امید از تشویق به راهپیمایی سکوت چیست؟


بی گمان همگی بیانیه شورای هماهنگی راه سبز امید را خوانده اند که مردم را دعوت به دو ساعت راهپیمایی سکوت کرده که با توجه به منطقه راهپیمایی بیشتر به پیاده روی عصرانه شباهت دارد تا راهپیمایی اعتراضی.
چیزی که بسیاری به آن معترض هستند این است که چرا باید این راهپیمایی با سکوت و بدون شعار باشد؟
البته ما ملت هم خیلی دیر تصمیم گرفتیم که این پرسش مهم را از این آقایان و خانمها بپرسیم. اگر این پرسش را در همان خرداد دو سال پیش از آنها می پرسیدیم و از آن مهمتر نخست این پرسش را از خود می پرسیدیم شاید طلائی ترین و با ارزش ترین فرصت ملت ایران در سی و دو سال اخیر یعنی 25 خرداد را از دست نمی دادیم.
سخن از گذشته کافی است. می روم سراغ پاسخ به پرسش مورد نظر.
پاسخهای مختلفی به این پرسش داده شده و احتمالا داده می شود ولی پاسخی که من می دهم این است که:

این شورا با تشویق به راهپیمایی سکوت و حضور مردم در این حرکت چشم به سه هدف بسیار مهم دارد.

1- با حمایت مردم از این طرح این شورا در برابر نیروها و تشکل های سکولار ادعا می کند  که مردم از این شورا حمایت می کنند و این شورا را نماینده خود می دانند و سکولاریسم در ایران هواداری ندارد.

2- با حضور مردم در این راهپیمایی برای مدتی خشم مردم فروکش می کند به ویژه پس از به قتل رسیدن هاله سحابی و در واقع این راهپیمایی و سایر راهپیمایی های سکوتی که این شورا آنها را برنامه ریزی کرده و می کند و خواهد کرد برای این شورا نقش یک سوپاپ اطمینانی را بازی می کند که هنگامی که سطح خشم و نا رضایتی مردم به جای خطرناکی رسیده که اگر درست هدایت شود می تواند کلیت این میراث کثیف خمینی را از ریشه در آورد جلوی این اتفاق را می گیرد.

3- با حضور بدون شعار مردم در این تجمع این شورا و اصولا این طیف فکری دوباره به مانند دو سال گذشته ابزار لازم برای معامله با رفقای سابق خود در بیت رهبری را دارد و ما مردم در واقع ابزار لازم برای معامله این افراد با دوستان سابق خود هستیم کما اینکه در دو سال گذشته نیز در نظر این طیف همین نقش را داشته ایم.