۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

نمی توان تنها نیمی از نتایج یک رفراندوم را تایید کرد


در چند وقت اخیر بارها شماری از افرادی که مخالف شاهزاده رضا پهلوی و طبیعتا نظام پادشاهی هستند در مقالات خود با استناد به رفراندوم سال 58 و انقلاب پیش از آن می گویند مردم دیگر پرونده نظام پادشاهی (البته این نویسندگان به گمانم عامدانه سلطنت را پادشاهی یکی معرفی می کنند) را بسته اند و دیگر نظام پادشاهی به ایران باز نخواهد گشت.
درباره اینکه آیا جامعه امروز ایران ممکن است روزی به نظام پادشاهی رای دهد من اصلا هیچ پیش بینی ندارم که آیا اینگونه است یا خیر اما نکته ظریفی که پیش از این هم چندین بار به آن در بحث اخلاقیات اشاره کرده ام و انتظار دارم حداقل افرادی مانند آقای محمد امینی که جلوی دوربین تلویزیون خیلی مدعی اخلاق در صحنه سیاسی هستند به آن توجه کنند این است که یکی از غیر اخلاقی ترین کارهای ممکن است که دیدگاه شخصی خود را به مردم و ملت تعمیم بدهیم و از سوی ملت و مردم سخن بگوییم. ملت ایران در کجا به آقای امینی یا آقای مشیری و بسیاری دیگر از افراد نمایندگی داده که اینها مرتب از زبان ملت و مردم سخن می گویند؟
اما نکته مهمتر استناد این مقاله نویسان و مجریان تلویزیونی به رفراندوم 33 سال پیش جهت بسته شدن پرونده نظام پادشاهی است.
نخحست اینکه در رفراندوم سال 58  اصلا نامی از نظام پادشاهی نبود. پرسش مشخص و صریح این بود که ((جمهوری اسلامی آری یا نه؟)) که گمان می کنم کسی شک نداشته باشد که اکثریت مطلق ایرانیان به جمهوری اسلامی رای آری دادند و به استناد آن رفراندوم نظام پادشاهی خلع ید شد و این جمهوری پربرکت روی کار آمد.
حال چگونه است که برای این هم میهنان رای آری مردم ایران به جمهوری اسلامی فاقد اعتبار است و می توان بر علیه آن رای قاطع که احتمالا شماری از این نویسندگان یا مرشدان فکری آنها نیز در آن شرکت داشتند فعالیت کرد ولی به استناد آن انقلاب و رفراندوم به دنبال آن دیگر پرونده نظام پادشاهی بسته شده؟
چه منطقی پشت این برخورد دوگانه است؟
اگر آن انقلاب و آن رفراندوم برای این هم میهنان معتبر است و به استناد آن خودشان و رفقایشان پرونده نظام پادشاهی را بسته اند نمی توانند از بعد دیگر آن انقلاب و رفراندوم چشم پوشی کنند. با هیچ منطقی نمی توان این کار را کرد.
واقعیت روشن این است که هرکسی که امروز مخالف تمامیت این جمهوری پربرکت است حداقل احتمال می دهد که جامعه امروز ایران رایی جز رای پدران و مادرانش دارد.
درباره چرایی این برخورد دوگانه امیدوارم این هم میهنان خودشان پاسخگو باشند ولی چیزی که از بیرون به نظر من می رسد ترس این جماعت از شاهزاده رضا پهلوی به عنوان یک رقیب سیاسی است و همین سبب می شود که شماری از کسانی که چنین دیدگاهی دارند و حتی خود را سکولار می دانند با پسمانده های جمهوری پربرکت نیز همبسته شوند. در واقع شماری از اینها ایران را تنها برای پیاده شدن دیدگاه و ایدئولوژی خود می خواهند و حتی اعتقادشان به دموکراسی نیز تا جایی است که در چهارچوب ایدئولوژیک آنان بگنجد تا جایی که شماری از آنها حتی بودن گزینه نظام پادشاهی و به رای گذشته شدن آن را در فردایی که هنوز نیامده مجاز نمی دانند و با چنین دیدگاه هایی دیگران را به دیکتاتوری محکوم می کنند.
اگر کسی نه تنها در کلام بلکه به راستی دموکرات است در فردای ایران مردم را شایسته آن می داند که در این مهم رایشان قابل استناد باشد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

10 تیر 2571

۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

شاهزاده گرامی روی هر موضوعی نباید انعطاف به خرج داد


انعطاف پذیری یکی از ویژگی هایی است که هر سیاستمداری باید داشته باشد تا بتواند به بیشترین درصد ممکن از اهداف خود برسد و بزرگترین سیاستمداران دنیا نیز گاهی مجبور می شوند بر سر موضوعاتی انعطاف به خرج دهند و کمی از خواسته هایشان کم کنند تا به اهداف اصلی خود برسند.
در میان ایرانیان امروز شاهزاده رضا پهلوی به خوبی این انعطاف پذیری را در جهت همبستگی مخالفین جمهوری اسلامی به خرج داده و می دهد و این کار بسیار شایسته تقدیر است و ای کاش سایرین هم کمی به جای تعصب روی ایدئولوژی و یا روی سیاسیون مرده زنده انعطاف پذیری را می آموختند.
با همه اینها هیچ سیاستمدار میهن پرستی روی برخی اصول نباید انعطاف به خرج دهد. در جامعه ایران با شرایط فعلی می توان به اصولی مانند تمامیت ارضی ایران - احترام به هویت ملی - احترام به رای مردم - جدا شدن نهاد دین از نهادهای حکومتی و چند موضوع دیگر اشاره کرد.
انتقاد من به شاهزاده رضا پهلوی از آنجایی آغاز شد که ایشان از فاجعه ای به نام فدرالیسم برای آینده ایران دفاع کردند تا بلکه گروه ها و احزاب محلی به ویژه احزاب کرد که در میان اقوام ایرانی تا حدی پایگاه دارند به صف این همبستگی ملی بپیوندند که البته ایشان پس از مدتی متوجه اشتباه خود در این زمینه شدند و دیگر نامی از فدرالیسم برای ایران بر زبان نیاوردند و به جای آن از عدم تمرکز سخن گفتند.
اما چهارشنبه شب برابر با 31 خرداد شاهزاده در برنامه افق صدای آمریکا بحثی داشتند با حسن شریعتمداری درباره سکولاریسم که البته بحث از سوی آقای شریعتمداری به جاهای دیگری کشیده شد و ایشان نتوانستند بحث را در چهارچوب مشخص آن نگاه دارند و پیرامون موضوعات گوناگونی سخن گفتند از جمله ناسیونالیسم و گرایش به هویت ملی و دفاع از تمامیت ارضی کشور و عشق به آب و خاک با برچسب های خاک پرستی و باستانگرایی محکوم کردند و از آن بدتر واکنش شاهزاده به این سخنان ضد ایرانی این جناب بود که در کمال بی توجهی بی آنکه مخالفتی با این دیدگاه ضد ایرانی مخالفت خود را ابراز کند گفتند که بیشتر سخنان او را تایید می کنند.
آخر این دیدگاه ضد ایرانی چه تاییدی دارد؟
نکته دیگری که در این گفتگو بود و کمتر به آن توجه شد انتقاد تلویحی شاهزاده از پدربزرگ خویش یعنی رضا شاه بزرگ برای کشف حجاب بود و من اینگونه گمان می کنم که این انتقاد کردن برای راضی کردن بخشی از مخالفین ایشان بوده باشد و بسیار هم کار اشتباهی بوده.
خیلی ساده است امروز بنشینیم و از آزادی پوشش سخن بگوییم و به راحتی به مانند چپول ها و بخشی از اسلامیون بگوییم کشف حجاب با حجاب اجباری تفاوتی ندارد حال آنکه تفاوتش از زمین تا آسمان است و تاثیراتش در نقش زنان پس از کشف حجاب و پس از حجاب اجباری نمایان است. مگر مردان احمق سنتی در جامعه آن روز می گذاشتند همسر و دخترشان از آزادی پوشش استفاده کند؟ بر سر خواهر و مادر و همسر و دختر خود می کوبیدند که آنها آنگونه زندگی کنند که خودشان می خواهند.

امیدوارم از این پس انعطاف پذیری هایی شاهزاده به خرج می دهند اینگونه بی جهت نباشد و سرانجام کار به جایی نرسد که ایشان تبدیل به کسی شده باشند که مخالفت خونیشان خواستار آن هستند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

1 تیر 2571

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

آقای حسن شریعتمداری ملی گرایی شما و امثال شما عقیم است


میهمانان برنامه افق چهارشنبه شب برابر با 31 خرداد ماه شاهزاده رضا پهلوی و آقای حسن شریعتمداری فرزند آخوند حسن شریعتمداری و از جمهوریخواهان سرشناس ایرانی بودند.
به بخش های مختلف سخنان گفته شده در این برنامه چه از سوی شاهزاده و به ویژه از سوی حسن شریعتمداری نقدهایی وارد است اما مهمترین بخش از دیدگاه های ایشان که وظیفه ملی هر میهن پرستی است آن را نقد کند و در برابرشان واکنش نشان دهد سخنان ایشان در باب هویت ملی و تازش به گرایش ایرانیان به تاریخ ملی و درخشان خود در پیش از اسلام بود که ایشان از آن به عنوان باستانگرایی یاد کردند.
تاریخ معاصر ایران به خوبی نشان می دهد که چپ ها و اسلامیون دشمنی دیرینه ای با هویت ملی ایران و تاریخ کهن ایران زمین داشته اند. از همان زمانی که با به قدرت رسیدن رضا شاه بزرگ هزاره فردوسی برگزار شد و تخت جمشید و پاسارگاد و سایر بناهای باستانی و ملی ایران زمین مرمت شد تا پایان دوره پهلوی و پادشاهی محمدرضا شاه می توان گفت تقریبا همه مخالفین حکومت پهلوی حتی کسانی که خود را به اصطلاح ملی می دانستند با هویت ملی ایران گرفتاری داشتند و یا در بهترین و خوشبینانه ترین حالت به آن توجهی نداشتند و اصلا برایشان مهم نبوده.
با به قدرت رسیدن جمهوی پربرکت بدست همان مخالفین و دشمنی دیرینه ای که اسلامیون با هویت ملی ایران داشتند تلاش شد که هرچه بیشتر از هویت ملی فاصله گرفته شود و ایران به عنوان یک کشور با هویت اسلامی معرفی شود که جامعه ایران به خوبی در برابر آن ایستاد و هر روز بیش از دیروز به سمت شناخت و احترام به بزرگان تاریخ کهن خویش پیش رفت و در اینجاست که هم این جمهوری پربرکت احساس خطر می کند و با بودجه بی حسابی که در اختیار ندارد و همینطور مزدورانی که متاسفانه همیشه در میان ایرانیان بوده اند تلاش می کند که با این گرایش به هویت ملی (یا به قول آقای شریعتمداری باستانگرایی) مقابله کند و از آن سو بسیاری از کسانی هم که خود را مخالف این جمهوری پربرکت می دانند با هر مرام و عقیده ای مرتب در نفی و مقابله با آن می نویسند و سخن می گویند.
امثال آقای شریعتمداری ملی گرایی مد نظرشان بسیار سطحی است و به گفته خودشان تنها در حد دفاع از منافع ملی در صحنه سیاسی خلاصه می شود و هویت ملی در آن جایی ندارد و با برچسب باستانگرایی با آن نیز مقابله می شود. اینگونه ملی گرایی و ناسیونالیسم که هیچ ریشه ای در تاریخ و هویت ملی ندارد ملی گرایی عقیم و بسیار ناقص است.
در دنیایی که حتی بسیاری از کشورها تلاش می کنند با جعلیات برای خودشان تاریخ و هویت بسازند در سرزمینی مانند ایران که چند هزار سال قدمت تاریخی دارد و صاحب یک هویت ملی بسیار کم نظیر است کسانی پیدا می شوند گرایش و علاقه به هویت ملی را محکوم می کنند.
جامعه ای که هویت ملی نداشته باشد دیر یا زود به پوچی و بن بست خواهد رسید. همان کشورهای غربی که امثال آقای شریعتمداری در آن زندگی می کنند از رنسانس بدین سو همه بخش بزرگی از تلاششان این بوده که تاریخ ملی خود را داشته باشند.
سرزمینی مانند ایران بدون توجه به تاریخ ملی و هویت ملی خود هیچگاه به مدرنیته نخواهد رسید و چه تلخ است که توده جامعه ایران این درک را دارند ولی کسانی خود را صاحب نظر می دانند هنوز از درک آن عاجزند. شاید منافعشان در خطر می افتد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد

1 تیر 2571

۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

آقایان نواندیش دینی آزادی مد نظر شما تنها به درد خودتان می خورد


پس از انتشار ترانه نقی از شاهین نجفی دستگاه آخوندسم شیعه که تاریخش تروریست بودنش را نشان می دهد و البته این سنت را از پایه گزار اسلام به ارث برده اند به مانند همیشه دستور ترور را صادر کرد.
از سویی ایرانیان آزاده با هر دیدگاه سیاسی از آزادی بیان شاهین نجفی حمایت کردند و از سوی دیگر اسلامیست های مخالف خامنه ای و آخوندهای کت و شلواری (که خودشان و دوستدارانشان آنها را روشنفکر و نواندیش دینی معرفی می کنند) ابتدا سکوت اختیار کردند ولی با گذشت چند روزی نامه ای از سوی چهار تن از آنها که عبارت بودند از: عبدالعلی بازرگان - محسن کدیور - صدیقه وسمقی و حسن یوسفی اشکوری  خطاب به مفتخواران عمامه به سر منتشر کردند. متن کامل نامه را می توانید از اینجا مطالعه کنید.
چند نکته جالب در این نامه بود که خالی از لطف نیست اشاره ای به آنها داشته باشم:

در بخش نخستین این نامه آمده:

 از یک سو ، برخی افراد باورهای دینی و اعتقادات مذهبی دیگران را به بهانه های سیاسی یا غیرسیاسی به تمسخر می گیرند و با اشاعه گفتار یا تصاویر زشت وناپسند، با سوء استفاده از آزادی بیان و آزادی عقیده ، عواطف صدها میلیون دین دار را جریحه دار می کنند. به زعم آنان دوران دینداری به پایان رسیده و دینداران اگر می خواهند در دنیای مدرن زندگی کنند، باید مقتضیات آنرا بپذیرند . این عده به غلط ، آزادی اهانت به باورهای دیگران و لزوم بردباری در برابر آن را از مقتضیات دنیای مدرن می شمارند و رفتار خود را تابوشکنی می خوانند. به این ترتیب در این دیدگاه آزادی بیان مطلقا هیچ مرزی نمی شناسد.

سو استفاده از آزادی بیان به چه معناست؟ آیا هرکسی می خواهد چیزی بنویسید یا سخنی بگوید باید نگران این نباشد که آیا دیگران از نوشته یا سخن او ناراحت می شوند یا خیر؟ به هیچ وجه اینگونه نیست. اساسا آزادی بیان به وجود آمد که انسان ها را از شر این زنجیرها نجات دهد.
هیچ فرد بی دینی با دین یک انسان دیندار کاری ندارد و بر خلاف مومنین و به سنت ادیان ابراهیمی به زور نمی خواهد کسی را پیرو خود کند بلکه تنها دیدگاه خود را بیان می کند ولی چون ذات ادیان به گونه عام و اسلام به گونه خاص با آزادی و آزادگی در تضاد است پیروان این دین و حتی کسانیکه خود را نواندیش این دین می دانند به بهانه های مختلف می خواهند دهان مخالفینشان را ببندند.

اما بخش جالب این نامه جایی است که این چهار تن به معرفی اسلام رحمانی می پردازند و اینگونه آغاز می کنند:

 اسلام اگر چه خود را دین حق معرفی می کند، اما تنوع و تکثر ادیان و آئینها، اعم از حق و باطل، حتی کفر و شرک و الحاد را به عنوان واقعیت در دنیا  پذیرفته است و خواستار همزیستی مسالمت آمیز همه جوامع است.

اینها کسانی هستند که خود را نواندیش می دانند و من به دلیل وجود همین عقاید در آنهاست که تفاوتی میان اینها و آخوندها قائل نیستم. هنوز پس از گذشت 1400 سال از به وجود آمدن اسلام عقاید را به حق و باط و کفر و شرک و الحاد تقسیم بندی می کنند و عقیده خود را حق مطلق و بی عیب معرفی می کنند. این دسته بندی عقاید به دسته بندی انسانها نیز منجر خواهد شد و انسان ها نیز با برچسب های کافر و ملحد و مشرک و این مزخرفات معرفی خواهند شد. دقیقا همین کاری که جمهوری پربرکت از سی و چهار سال پیش انجام داده و خودی و غیر خودی به وجود آورده.

اما فراز جالب دیگر از این نامه اینچنین است:

 گرچه مرزبندی روشن در مورد انتقاد و اهانت و استهزاء کار دشواری است، اما از آنجا که بر اساس مبانی فقهی، توهین مادامی که صریح نبوده ویا عرفا توهین تلقی نشود قابل اعتنا نیست، لذا نقد را نمی توان عقلا ، عرفا و شرعا با اهانت و استهزا همسو دانست. قابل توجه آنکه  بر اساس بند ۲ ماده بیستم میثاق بین المللی مدنی سیاسی (هر گونه دعوت به تنفر ملی یا نژادی یا مذهبی که محرک تبعیض یا خصومت یا اعمال خشونت باشد بموجب قانون ممنوع است.) اهانت به باورهای مذهبی از مصادیق «گفتار نفرت زا» (hate speech) است که باورهای دینداران را تحقیر می کند، و می باید به عنوان جرم تلقی شود، و مرتکبین چنین تجاوز مجرمانه ای در دادگاهی مدنی در حضور هیأت منصفه (انتخاب تصادفی از میان شهروندان) به حکم قانون محاکمه می شوند. مجازات چنین جرائمی، هرچه باشد، به استناد «قاعده تناسب جرم و مجازات» مسلما اعدام نیست.

به راستی انسان از این مرزبندی دقیق میان توهین و انتقاد لذت می برد.
چه کسی دعوت به تنفر کرده؟ اسلام یا مخالفین اسلام؟ اسلام که اساسا با تنفر رشد کرده. تنفر از یهود - تنفر از کافر و تنفر از هر غیر مسلمان دیگر در آیات مدنی قرآن و سنت پیشوایان اسلام از محمد تا سایرین موج می زند و جالب تر نفسیر احمقانه ای است که از ماده بیستم میثاق مدنی می کنند. کجا یک مخالف اسلام در جامعه ایرانی به مسلمانان توهین کرده؟ در عوض مسلمانان جامعه ایران همیشه به سنت اسلام غیر مسلمانان را نجس و کثیف می دانستند ده ها نمونه تحقیر و تنفر دیگر غیر مسلمانان از سوی مسلمانان وجود دارد. کدام ایرانی مخالف اسلام در نوشته یا سخنان خود آزادی مسلمانان را زیر سوال برد. همیشه از آزادی عقیده و بیان سخن گفته شد اما مسلمانانی که این جماعت نواندیشانشان هستند همیشه تنها آزادی را برای خود خواستند.
جالب تر جمله پایانی این پاراگراف است که در بودن مجازات در این زمینه شکی ندارد بلکه تنها اعدام را رد می کند.


اما در بخش دیگر این نامه دوباره این جماعت آخوندها دست به دامن شماره و عدد می شوند و از شمار مسلمین بر محدود کردن آزادی بیان استفاده می کنند و اینچنین می گویند:

اینکه امری اهانت است یا نه، تلقی اکثر باورمندان همان دین و مذهب بهترین معیار است. هنر یا طنز یا کاریکاتور یا قالبهای دیگر، مجوز اهانت و تحقیر و استهزاء نیست. اگر اهانت و تمسخر یک نفر جرم محسوب می شود، اهانت و تمسخر و تحقیر باورهای سیصد میلیون شیعی یا یک میلیارد و نیم مسلمان نیز به طریق اولی جرم است.

اساسا در دنیای مدرن اینچنین چیزی نیست و باورهای اکثریت جامعه به هیچ وجه محدود کننده آزادی بیان و قلم اقلیت نبوده و نیست.

در بخشهایی از این نامه نیز این گروه به مانند همیشه تلاش کردند که اسلام را در زورق بپیچند و یک دین آزاد معرفی کنند که به سادگی با استفاده از خود قرآن می شد به تک تک این موضوعات پاسخ داد ولی به دلیل طولانی شدن این نوشته از آن چشم پوشی می کنم.

به فاصله چند روز پس از این نامه عبدالکریم سروش از عوامل برجسته انقلاب فرهنگی در ابتدای انقلاب  نیز مقاله ای در این زمینه منتشر کرد که دوستان می توانند آن را از اینجا مطالعه کنند و پس از او نیز اکبر گنجی هم مقاله ای نوشت و با دروغ های خود که به سادگی با آیات قرآن می توان دروغ بودن آنها را اثبات کرد از اسلام یک چهره رحمانی و مظلوم معرفی کرد که امروز گروهی کمر به نابودی آن بسته اند که می توانید از اینجا آن را بخوانید تا جنس آخوندهای کت و شلواری حسابی جور شود. این دو نوشته نیز خیلی با آن نامه تفاوتی ندارد.
در مقاله اکبر گنجی یک بخش جالب و کمدی وجود دارد که بد نیست به آن بپردازم. ایشان می نویسند:

چیزی به نام اسلام وجود ندارد، آن چه وجود دارد، اسلام هاست. به همین نحو با مارکسیسم ها، لیبرالیسم ها، مسیحیت ها، یهودیت ها و...مواجه هستیم.اسلام ها حداقل بر سه نوع اند:اسلام بنیادگرایانه، اسلام سنت گرایانه و اسلام مدرنیستی. اما گروهی با نادیده گرفتن این واقعیت اسلام را به اسلام بنیادگرایانه فرو می کاهند. این گروه مدعی اند که اسلام همان چیزی است که آیت الله های بنیادگرای صادر کننده ی حکم ترور می گویند. به گمان اینها کار نوگرایان مسلمانی که می کوشند قرائتی از اسلام برسازند که با دموکراسی و حقوق بشر سازگار باشد، نادرست و آب در هاون کوبیدن است. اگر اسلام همان باشد که فقیهان بنیادگرای خشونت طلب می گویند، فرمان نابود کردن اسلام شاید به گونه ای موجه شود.

یک نکته جالب در این زمینه این است که زمانیکه پای زیر شلاق نقد بردن اسلام در کنار سایر ایدئولوژی ها به میان می آید اسلام تبدیل به مقدسات میلیون ها تن می شود و زمانیکه پای قرائت های مختلف در میان است اسلام از سوی این جماعت در کنار لیبرالیسم و مارکسیسم قرار می گیرد. به فرض که این همسنگی نا مانوس را بپذیریم. چند تن در دنیای غرب تا به حال اصل مارکسیسم و اصل اندیشه های مارکس و همینطور اصل لیبرالیسم را بدون اشاره به قرائت های مختلف آن به شدیدترین شکل ممکن زیر شلاق نقد برده اند؟ هیچکس هم به بهانه توهین به اعتقادات دیگران آنها را به صلیب نکشید. حتی بسیاری زمانها معتقدان به یک مکتب سیاسی نیز از این دیدگاه ها در امان نماندند.
اما یک نکته وجود دارد و آن هم این است که لیبرال یا کمونیست ها مکتب خود را مقدس نمی دانند ولی مسلمانان و پیروان هر دینی دین خود را مقدس می دانند و تفاوت بزرگ دیگر این است که اسلام و همه ادیان یک مانیفست دارند که خودشان آن را کتاب مقدس می دانند و هرکسی بخواهد ادیان را بشناسد معتبرترین سند برایش همین کتاب به اصطلاح مقدس این ادیان است نه دیدگاه فلان دین فروش و فلان معتقد به دین و این یگانگی کتاب سبب می شود که اسلام ها وجود نداشته باشد بلکه یک اسلام وجود داشته باشد.

اصل حرف این حماعت این است که نقد تنها همان چیزی است که آنها می گویند و به اصل اسلام نباید وارد شود بلکه تنها باید به اجرا کنندگان امروز اسلام وارد شود و اگر به اصل دین انتقادی صورت گرفت توهین به مقدسات میلیون ها تن و ائمه معصومین و این دست مزخرفات محسوب می شود و اتفاقا با گسترش هرچه بیشتر روشنگری در جامعه ایران هر روز شمار بیشتری می فهمند که مشکل از اصل اسلام است و نه اجرا کنندگانش.
این جماعت اساسا ذره ای برای آزادی بیان و عقیده ارزشی قائل نیست و آن را تنها تا جایی می پذیرد که به باورهای خودشان خدشه ای وارد نشود. به جای آنکه از آزادی بیان شاهین نجفی ها و سعیدی سیرجانی ها و فریدون فرخزادها و کوروش آریامنش ها و ده ها انسان آزاده زنده و مرده دیگر به عنوان کسانیکه خود را آزادیخواه می دانند دفاع کنند از بیضه مبارک دین محمدی دفاع می کنند تا مبادا ضربه ای به آن وارد شود.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

18 خرداد 2571

۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

شورش 15 خرداد سند دروغگویی بخشی از انقلابیون 57 است


نمی دانم چرا تا به حال آنگونه که شایسته است به شورش ارتجاعی 15 خرداد که بی گمان نخستین تلاش دستگاه آخوندیسم شیعه پس از انقلاب مشروطه برای به دست آوردن همه جانبه قدرت سیاسی بوده پرداخته نشده است.
البته از بخشی که مغزشان در 28 مرداد یخ زده و مبدا تاریخ برایشان 28 مرداد است و دلیل همه مشکلات را در سقوط یکی از سیاسیون بی دستاورد تاریخ معاصر ایران می داند نمی توان انتظاری داشت ولی نمی دانم چرا افراد و مورخانی که در میهن دوستی و همینطور نداشتن حب و بغض از سویشان شکی ندارم تا به حال آنگونه که شایسته و بایسته است به این شورش ارتجاعی نپرداخته اند.
نخست ببینیم اساسا انقلاب سفید چه بود؟
انقلاب سفید اصلاحاتی بود که زیر نظر شخص محمدرضا شاه پهلوی برای سرعت بخشیدن هرچه بیشتر به پیشرفت کشور و جامعه انجام شد که در ابتدا شش اصل اساسی داشت و به مرور زمان به نوزده اصل تبدیل شد و اساسا جامعه ایران را متحول کرد و می توان گفت در 15 سال پایانی دوره پهلوی با آغاز و گسترش طرحهای انقلاب سفید وضعیت رفاهی و تحصیلی جامعه ایران چه از نظر کمی و چه از نظر کیفی به یکباره ارتقا بی مانندی پیدا کرد و در بالاترین رده های جهانی قرار گرفت.
برای آگاهی بیشتر از طرحهای انقلاب سفید می توانید کتاب ((انقلاب سفید)) نوشته شخص محمدرضا شاه پهلوی را از اینجا دانلود کنید.
اما مشکل دستگاه آخوندیسم شیعه بیش از همه با دو اصل انقلاب سفید بود.

اصل نخست : اصلاحات ارضی و الغای نظام ارباب و رعیتی.

این بدان معنا بود که زمینهای کشاورزی از فئودال ها و زمین داران بزرگ که کشاورزان را به رعیتی می گرفتند خریداری شده و به صورت رایگان به کشاورزان داده شد تا آنها روی زمینهای خودشان کار کنند و دیگر رعیت کسی نباشند.
امروز ما به سادگی می گوییم نظام ارباب و رعیتی نابود شد ولی عمق فاجعه را باید از کسانی پرسید که خودشان این ستم را دیده اند و آن زمان می فهمیم که چه کارهای کثیف و ضد انسانی از سوی این مالکان فئودال انجام می شد.
شاید یکی از کثیف ترین این کارها این بود که هر رعیتی که ازدواج می کرد تازه عروس شب نخست در اختیار ارباب بود و رعیت هم به دلیل نیازمندی مالی نمی توانست هیچگونه شکایتی به دستگاه قضایی ارائه بدهد. این تنها یک نمونه از این کارهای  ضد انسانی است که زیر این نظام ارباب و رعیتی انجام می شد.
این مالکان و اربابان جزو متحدان اصلی دستگاه آخوندیسم شیعه بودند و بخش عمده ای از پول آخوندها از سوی این مالکان تامین می شد و با از بین رفتن نظام ارباب و رعیتی منافع مالی آخوندها نیز به خظر افتاده بود.

اصل پنجم : اصلاح قانون انتخابات و دادن حق رای و حق انتخاب شدن به زنان

تا پیش از آن زنان در کنار دیوانگان و قاتلان و پسران نابالغ جزو کسانی بودند که نه حق انتخاب شدن و نه حق انتخاب کردن داشتند و بی گمان دستگاه آخوندیسم شیعه حتی بیش از اصلاحات ارضی با فعال شدن هرچه بیشتر زنان در عرصه اجتماعی مشکل داشت و مخالفت داشت و آن را مخالف اسلام می دانست. تلگرافی که خمینی به پادشاه ایران در 17 مهر سال 41 می زند خود بیانگر این نکته است :



((حضور مبارک اعلیحضرت همایونی

پس از اهداء تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن‌های ایالتی و ولایتی اسلام را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زنها حق رای داده است و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است.

بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است.

مستدعی است امر فرمائید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگوئی ملت مسلمان شود.

الداعی روح الله الموسوی))

در کنار خمینی آخوندهای دیگر نیز مانند شریعتمداری (که بسیاری همچین آشغالی را یک آخوند مدرن می دانند) و حائری و گلپایگانی به مخالفت برخواستند و 11 روز پس از تلگراف خمینی در تاریخ 28 مهر تلگرافی را این بار به نخست وزیر وقت اسداله علم فرستادند  که از این قرار بود :

(( مطمئن باشید تخلف از قوانین اسلام و قانون اساسی و قوانین موضوعه مجلس شورا، برای شخص جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد....علمای اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین، در امور مخالف با شرع ساکت نخواهند ماند)).

گروه دیگری که در همه این مراحل درکنار این مفتخواران عمامه به سر بود گروه تازه تاسیس نهضت آزادی و سه عضو برجسته آن طالقانی - بازرگان و سحابی بود. این گروه اسلامیست نیز تا پایان این بخش از اعتراضات یعنی خود روز 15 خرداد در کنار آخوندها بود و به همین دلیل است که من هیچگاه باور نمی کنم که این افراد خمینی را نمی شناخته اند. همینطور بخشی از به اصطلاح ملیون (حیف نام ملی که برای آنها به کار برده شود) و چپ ها نیز که طبیعتا باید مدافع حقوق کارگرهایی می بودند که در طرحهای انقلاب سفید توجه ویژه ای به آنها شده بود و پس از به اجرا درآمدن طرحها وضعیت معیشتی آنها فوق العاده بهتر شده بود در این اعتراضات حضور فعال داشتند. این به اصلاح ملیون و چپ ها و مجاهدین همگی دروغ می گویند که خمینی را نمی شناختند چون حکومت کتاب هایش را ممنوع کرده بود. خمینی کسی بود که آنها پانزده سال پیش از انقلاب نیز به دنبالش راه افتاده بودند.

در نخستین روزهای بهمن ماه سال 41 قم مرکز شورش مدارس آخوندی شده بود و ماموران امنیتی نیز به سختی آنها را سرکوب کردند و در چهارم بهمن ماه یعنی دو روز پیش از رفراندوم انقلاب سفید پادشاه ایران در قم سخنرانی ایراد کرد و دستگاه اخوندیسم شیعه را ارتجاع سیاه نامید و آنها را افرادی معرفی کرد که مغزشان از هزار سال پیش تا به حال یخ زده. توصیف شاه از آخوندها اینگونه بود:

((همیشه یک عده نفهم که مغز آنها تکان خورده  سنگ در راه ما می انداختند زیرا مغز آنها تکان خورده و قابل تکان خوردن نبوده....ارتجاع سیاه اصلا نمی فهمد و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده، او فکر می کند که زندگی عبارت از این است که چیزی یا مالی به ظلم و بیکاری و یا به بطالت و یا از این قبیل بدست آورد و غذایی بخورد و سر به بالین بگذارد ... ولی مفت‌خوری دیگر از بین رفته است در لوایح ششگانه برای همه فکر مناسبی شده ....مقرراتی که امروز وضع کردیم از مقررات سایر ملل اگر جلوتر نباشد عقب‌تر نیست... اما چه کسانی با این مسایل مخالفت می کنند؟ ارتجاع سیاه کسان نفهمی که درک ندارند و بد نیت هستند...)).

با تصویب اصول انقلاب سفید در ششم بهمن که به ویژه با استقبال گسترده زنان ایرانی بود اعتراضات آخوندها دوباره آغاز شد و محمدرضا شاه در سخنرانی خود قانون پیشین انتخابات را مایه ننگ ایران و ایرانی دانست که به دنبال این سخنرانی 9 تن از آخوندها که عبارت بودند از :  مرتضی حسینی لنگرودی، احمد خمینی زنجانی، محمد حسین طباطبایی، محمد موسوی یزدی، محمد رضا موسوی گلپایگانی، سید کاظم شریعتمداری، روح الله موسوی خمینی، هاشم املی، مرتضی حائری
به این اصل و این سخنرانی شاه اعتراض شدیدی کردند و پادشاه ایران در یک سخنرانی تاریخی و بی مانند در تاریخ 22 اسفند با لحن بسیار تندی خطاب به آخوندها گفت :

((باز یکی دو هفته ای است که همین طور که سرمای زمستان دارد کم می شود، می بینم یا می شنوم که مثل مارهای افسرده ای و چون اینها در کثافت خودشان غوطه ور هستند باید گفت مثل شپش های افسرده ای که دارد کم کم اشعه آفتاب به آن ها می خورد مثل این بدبخت ها فکر می کنند. بله موقع خزیدن در کثافت خودشان دو مرتبه رسیده است. این عناصر فرومایه اگر ازخواب غفلت بیدار نشوند چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید به آن زندگی ننگین و کثافت شان خاتمه داده شود.)).

در آستانه نوروز خمینی آن جمله معروف را گفت که ((امسال روحانیت عید ندارد)).

در دوم فروردین در مجلس روضه خوانی در قم آخوندها به تمجید از خمینی پرداختند و با سرکوب شدید ماموران حکومتی مواجه شدند.

پادشاه ایران در سخنرانی خود در تاریخ 5 خرداد در کرمان در پاسخ به مخالفین اصلاحت گفت :

(( دو دسته هستند که در جریان اصلاحات ارضی مخالفند، یکی مرتجعین سیاه و دیگری خائنین سرخ. شاه هم چنین گفت که از زمان انقلاب مشروطیت تا به حال عده ای روحانی تحت فرمان یک دولت خارجی عمل کرده اند و هنوز مشغول طرح و برنامه هستند و افزود که وی از ارتجاع سیاه بیش از ارتجاع سرخ متنفراست)).

در 13 خرداد برابر با روز عاشورا خمینی در یک سخنرانی بسیار تند خطاب به پادشاه ایران گفت :

(( من به شما نصیحت می کنم آقای شاه، من به تو نصیحت می کنم دست از این اعمال بردار من میل ندارم که اگر روزی اربابها بخواهند تو بروی مردم شکرگزاری کنند.... من نمی خواهم تو اینطور باشی من میل ندارم تو مثل پدرت بشوی، نصیحت مرا بشنو، از علمای اسلام بشنو، اینها صلاح ملت را می خواهند، اینها صلاح مملکت را می خواهند، از اسراییل نشنو، اسراییل به درد تو نمی خورد.
بدبخت بیچاره چهل و پنج سال از عمرت میرود، یک کمی تامل کن، یک کمی تدبیر کن، یک قدری عواقب امور را ملاحظه کن، کمی عبرت بگیر، عبرت از پدرت بگیر، اگر راست می گویند که تو با اسلام و روحانیت مخالفی، بد فکری می کنی، اگر دیکته می کنند و به دست تو می دهند در اطراف آن فکر کن. چرا بی تامل حرف می زنی؟ آقای شاه ! اینها می خواهند تو را یهودی معرفی کنند که من بگویم کافری تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند.... ... مگر با رفتن چند زن به مجلس مملکت مترقی می شود؟ مملکت با برنامه های اسراییل درست نخواهد شد....))

به دنبال این سخنرانی دزدان و مفتخواران دیگر جامعه ایرانی یعنی بازاریان بازار را بستند و دست به راهپیمایی زدند.

بامداد روز 15 خرداد ماموران حکومتی خمینی را دستگیر کردند و به باشگاه افسران آوردند و از همه تاسف آورتر فریاد خمینی را آزاد کنید از سوی دانشجویان بود. دانشجویی که می باید شعورش بیش از عوام باشد به مانند گوسفند به دنبال عوام راه افتاده بود.

در سطح شهر نیز لات ها و چاقوکش ها به رهبری طیب حاج رضایی مشغول چاقوکشی و اذیت و آزار زنان بی حجاب و همینطور حمله به پاسگاه ها و پادگان های ارتش بودند.

دولت اسداله علم با شدت عمل در برابر این خرابکاری ها عمل کرد و شماری از خرابکاران نیز کشته و دستگیر شدند. به دنبال سرکوب این شورش آشغال های نهضت آزادی بیانیه ای دادند بدین شرح :

(( شما مردم مسلمان ایران می دانید که قیام مراجع عالیقدر و روحانیون بزرگوار علیه مظالم دستگاه حاکمه و دیکتاتوری است و به هیچ وجه این مبارزه ی مقدس با موضوعات ظاهری اصلاحات ارتباط ندارد)).

خمینی که صبح 15 خرداد دستگیر شده بود با تلاش افرادی مانند مظفر بقایی و تیمسار حسن پاکروان و آخوندهایی مانند شریعتمداری و مرعشی و میلانی که او را تبدیل به شخص اول روحانیت شیعه کردند و تفسیری که از اصل دوم قانون اساسی ارائه دادند آزاد و تبعید شد ولی این اژدهای خونخوار بازگشت و با کینه تمام بازگشت و این خاک پاک و فرزندانش را با تنفر تمام نابود کرد و کسانی که خمینی را آوردند و برایش مقاله نوشتند و به زیر عبایش رفتند و سپس گفتند ما خمینی را نمی شناختیم و این تقصیر شاه بود همگی دروغ می گویند. خمینی کارنامه اش روشن بود.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی

به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

14 خرداد 2571



۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

سقوط روشنفکری ایران و اسطوره های سیاسی بی دستاورد


درباره سقوط روشنفکری در جامعه ایران دیدگاه های متفاوتی وجود دارد که هر کدام هم استدلالهایی پشت خود دارد ولی من تروراحمذ کسروی به وسیله اسلامیون را نقطه سقوط روشنفکری در جامعه ایران می دانم.
احمد کسروی با وجود اینکه خودش در دوران رضا شاه بزرگ مخالفت هایی با دستگاه دولت داشت ولی تا پایان عمر در نوشته های خود از رضا شاه به نیکی یاد می کرد.
با مرگ کسروی دیگر تقریبا همه کسانی که خود را روشنفکر می دانستند انسان هایی ایدئولوگ بودند که منافع شخصی و حزبی و ایدئولوژیک خود را بر منافع میهن و جامعه برتر می دانستند و از همین رو از آن زمان بدین سو اسطوره های سیاسی این لایه باریک از جامعه کسانی هستند که یا هیچ دستاورد مثبتی برای کشور نداشتند یا دستاورد بسیار اندکی داشتند.
متر و معیار بررسی کارنامه یک سیاستمدار نه اخلاق او نه کارهای خوب او در زندگی و برخوردهای شخصی نه چگونگی به قدرت رسیدن و چگونگی کنار رفتنش نه چگونگی مرگش و نه هیچکدام از این موارد حاشیه ای است.
متر و معیار بررسی یک سیاستمدار و یا یک شخصیت سیاسی تنها و تنها دستاوردهای اوست و نه هیچ چیز دیگر.
کسانی که خود را روشنفکر می دانند در میان ایرانیان با کمال تاسف بسیاریشان هنو به آن میزان از خردمندی نرسیده اند که از روی دستاوردها شخصیت های سیاسی را بررسی کنند و نه حب و بغض هایی که در وجود هر انسانی ممکن است نهفته باشد و تا زمانیکه به این میزان از شعور نرسند نمی توان روی آنها نام روشنفکر گذاشت.
هنوز افرادی هستند که قاب عکس های سیاسیون معاصر را روی میز یا پشت سر خود می گذارند. آن قاب عکس تنها یک قاب عکس نیست بلکه نماد بت پرستی و تعصب یک فرد است که ممکن خودش یا برخی نیز او را یک انسان بسیار روشنفکر بدانند.
در این نوشته چند خطی تلاش کردم به هیچ نامی اشاره نکنم و تنها متر و معیار لازم را معرفی کردم. دوستان خودشان با استفاده از متر و معیار هر فردی را می توانند بسنجند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

12 خرداد 2571