۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

بهرام مشیری ابتدا باید تخصص و جایگاه خود را مشخص کند



در چند روز گذشته فیلمی از گفتگوی آقای فرامرز فروزنده و آقای بهرام مشیری در تلویزیون اندیشه منتشر شد که در آن آقای مشیری در پاسخ به پرسش با بهتر است بگویم پیشنهاد آقای فروزنده درباره گفتگو و مناظره با شاهزاده رضا پهلوی این پیشنهاد را پذیرفته و بسیار از این پیشنهاد استقبال کردند.
با شنیدن این پرسش و پاسخ آقای مشیری پرسشی که چند سالی است ذهن من را به خود مشغول کرده دوباره به سراغم آمد و این پرسش این است که تخصص آقای مشیری چیست؟ و در عین حال پرسش دیگری نیز به آن اضافه شد که جایگاه آقای مشیری کجاست و از چه جایگاهی و در چه زمینه ای می خواهند با شاهزاده بحث کنند؟
تا آنجایی که من می دانم آقای مشیری در رشته شیمی دارای مدرک فوق لیسانس هستند که در جای خود بسیار قابل احترام است و در این شکی نیست اما در دنیای مدرن که تقریبا از اوایل قرن بیستم تا به امروز هرچه بیشتر به سوی تخصص و تخصص گرایی و تفکیک هرچه بیشتر علوم پیش رفته است به راستی چگونه ایشان در هر زمینه ای به خود پروانه اظهار نظر می دهد؟ امروز دیگر دوره افلاطون و ارسطو نیست که یک شخص خود را در هر زمینه ای صاحب نظر بداند و در هر زمینه ای که در آن تخصص ندارد اظهار فضل کند. این در واقع نوعی بی احترامی و دهن کجی به متخصصین و صاحبنظران در زمینه های مختلف است.
ایشان به خود اجازه می دهد در برابر دوربین بنشیند و از نسخه های مختلف شاهنامه ایراد بگیرد. کاری که حتی شماری از استادان راستین ادبیات و همچنین زبان شناسی که تخصص لازم برای این کار را دارند خود را در اندازه ای نمی دانند که دست به انجام آن بزنند زیراخود را به آن اندازه نمی بینند که پای در این راه بگذارند ولی ایشان به سادگی در برابر دوربین می نشینند و این کار را می کنند و حتی گاهی از برخی استادان و متخصصین ادبیات هم ایراد می گیرند.
ایشان خود را صاحبنظر تاریخ نیز می دانند در حالی که علم تاریخ خودش به شاخه های مختلف بخش بندی می شود و مریدان ایشان (که در واقع به مانند مقلدان یک آخوند از فرآورده های فرهنگ زشت مرشد سازی و مرید پروری هستند) او را استاد خطاب می کنند و متاسفانه ایشان هم از دید من به این دلیل که ارزش و اعتبار واژه استاد را نمی دانند و همینطور دچار خود بزرگ بینی شده اند بسیار از این موضوع استقبال می کنند. سخنان ایشان نیز برای هرکسی که اندک دانشی در زمینه تاریخ داشته باشد دارای اعتبار نیست زیرا حتی ساده ترین اصول علم تاریخ را که همانا بی طرفی و نداشتن تعصب و عدم سواستفاده سیاسی از آن است را نمی دانند و وقایع تاریخی را در جهت استفاده سیاسی تحلیل می کنند و تاسف آور این است که آقای فروزنده ایشان را برای سخن گفتن درباره هویت ملی به برنامه خود دعوت می کنند آن هم در حالی که متخصصین تاریخ بسیاری چه در درون ایران و چه در بیرون از ایران زندگی می کنند.
صاحبنظری جناب مشیری در زمینه علم فلسفه نیز هست و ایشان خود را یک فیلسوف و صاحبنظر در علم فلسفه نیز می داند و مباحث فلسفی انجام می دهد که البته بیشتر حول محور واژگانی مانند مغلطه و مغالطه خلاصه می شود و هر سخنی که بر خلاف دیدگاه ایشان باشد یک مغالطه است.
اما گویا دانش آقای مشیری به همینجا ختم نمی شود و زمینه های دیگری هم هستند که ایشان خود را در آنها صاحب نظر می داند و از این جمله می توان به دانش روانشناسی ایشان اشاره که گویا پس از مرگ شاهزاده علیرضا پهلوی به یکباره متبلور شد و فوران کرد و ایشان با توجه به منبع علم پایان ناپذیر خود این بار پای در این عرصه گذاشتند و درباره مسائل روانی شاهزاده علیرضا اظها فضل کردند.
 علاوه بر اینها سیاست و ورزش و جامعه شناسی و بسیاری دیگر از دانش های نوین بشری که هر کدام برای خود تخصصی جداگانه محسوب می شوند همگی  در وجود ایشان انباشته شده.
خلاصه که به طور کلی زمینه ای نیست که آقای بهرام مشیری خود را در آن صاحبنظر نداند و ایشان به خود اجازه می دهد در هر زمینه ای وارد شود و در واقع به متخصصین آن زمینه دهن کجی کند آن هم زمانیکه ایشان خود را هوادار مدرنیته معرفی می کند اما به یکی از بزرگترین و عمیق ترین دستاوردهای علمی مدرنیته یعنی تخصص گرایی بی توجه هستند.
اما آقای مشیری در کنار اینکه تخصص خود را مشخص نکرده اند با استقبال کودکانه خود از پیشنهاد کودکانه تر آقای فروزنده پرسش دیگری را نیز به وجود آوردند یعنی این پرسش که جایگاه ایشان کجاست و از چه جایگاه و از چه منظری می خواهند با شاهزاده رضا پهلوی مناظره کنند؟ از جایگاه یک فعا سیاسی یا جایگاه یک فعال فرهنگی یا حتی یک مخالف یا منتقد خانواده پهلوی؟ بحث ایشان با شاهزاده رضا پهلوی در چه زمینه ای است؟ درباره فعالیت و عملکرد شاهزاده در امروز یا درباره عملکرد پادشاهان درگذشته پهلوی که یک موضوع تاریخی است؟ تا آنجا که من تشخیص می دهم جایگاه ایشان بیشتر یک مخالف و منتقد خانواده پهلوی است و در این صورت ایشان باید با فردی هم ردیف خود یعنی یک هوادار خانواده پهلوی مناظره کند نه با شاهزاده رضا پهلوی. حتی اگر ایشان و همچنین آقای فروزنده او را یک متخصص تاریخ می دانند (که البته این لباس بسیار بر تن ایشان گشاد است و حتی زار می زند) که می خواهند از عملکرد پادشاهان پهلوی انتقاد کند نیز باید در برابرش یک متخصص تاریخ با دیدگاهی در برابر ایشان حضور یابد و نه شخص شاهزاده.
نکته جالب توجه دیگر برخورد مریدان ایشان پس از این گفتگو بود که به مانند نوچه های آن پهلوان پنبه ای رفتار کردند که رفته بود تا با پهلوان محل کشتی بگیرد و هر روز بر سر راهش می ایستاد و نوچه های آن پهلوان پنبه مرتب خطاب به پهلوان محل فریاد می زدند اگر نمی ترسی کشتی بگیر.
به راستی امیدوارم که روزی این فرهنگ زشت مرشد سازی و مرید پروری از جامعه ایران زدوده شود و انسانها دارای اندیشه مستقل باشند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

ششم شهریور 2571

۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

موتور شهیدسازی و بت سازی دوباره به کار افتاده



دیروز به یکباره همه رسانه ها خبر از بستری شدن میرحسین موسوی و مشکل قلبی او دادند.
در مدت چند ساعت مشکلات زلزله زدگان آذرآبادگان و همینطور زلزله های پی در پی که در گوشه و کنار ایران زمین رخ می دهد و جنایات فجیع بشار اسد و اعلامیه هایی برای اعتراضات در پنج روز تعطیلی در تهران به فراموشی سپرده شد و همه سایت ها و شبکه های خبری وابسته خبر نخستشان به بستری شدن موسوی اختصاص یافت و در کنار آن دوباره بساط روضه خوانی این بار برای موسوی پهن شد و در مدح او سخنان زیادی گفته شد.
دیروز زمانیکه این مداحی ها را می دیدم متوجه شدم که گویا گروهی می خواهند از موسوی یک شهید دیگر بسازند و به مانند مصدق قاب عکسش را روی میز یا روی دیوار اتاقشان بگذارند و دوباره هر سال برایش روضه بخوانند و سینه بزنند و خود را ادامه دهنده راه او معرفی کنند.
این گروه می خواهند از موسوی یک بت دیگر بسازند تا از این پس اگر کسی از جمله دوران طلائی امام او و یا مسئولیت قوه مجریه در هشت سال از ده سال جنایت بار خمینی و یا سخنان ضد انسانی و متحجرانه اش در آن سالها سخن گفت بتشان را بر سر او بکوبند تا دیگر کسی با بتشان کاری نداشته باشد همان کاری که از حدود شصت سال پیش با مصدق انجام دادند.
روشنفکرنمایانی که چون خودشان سخنی قابل اتکا ندارند پشت قاب عکسها و بت هایشان سنگر می گیرند و با استفاده از آنها سخن می گویند و عمل می کنند تا در واقع از فرهنگ شهید ساز و شهید پرور جامعه ایران استفاده کنند.
فرهنگی که در آن متر و معیار قضاوت درباره افراد چگونگی مردن یا کنار رفتنشان از قدرت است و نه کارنامه عملکردشان و سخنانی که گفته اند.
فارغ از اینکه آیا موسوی به راستی دچار مشکل قلبی شده یا اینکه این یک خبر سازی بیشتر نیست اینگونه واکنش ها نشان از عزم این گروه از سیاسیون عمدتا اسلامی و چپ جهت ساختن یک شهید دیگر از موسوی و آفرینش یک کربلای دیگر دارد.
در اینجا نیاز است این نکته را گوشزد کنم که هدف من در این نوشته کوتاه به هیچ عنوان مقایسه و هم ردیف قرار دادن دکتر مصدق و میرحسین موسوی نیست. دکتر مصدق با همه اشتباهاتش یک تار مویش به همه این اسلامی ها می ارزد. اصل موضوع برخورد این لاشخورهای سیاسی و استفاده از نام این افراد است.

پی نوشت :

سوم شهریور سالروز یورش متجاوزانه نیروهای متوفقین و به ویژه دو استعمارگر پیر یعنی روسیه و انگلیس به خاک پاک ایران و سقوط ابرمرد تاریخ رضا شاه بزرگ است. سال گذشته به مناسبت همین روز نوشته ای کوتاه با نام  سوم شهریور - سقوط رضا شاه و تاثیرات آن   در وبلاگم منتشر کردم که گمان می کنم خواندنش خالی از لطف نباشد.


پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

سوم شهریور 2571

۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

چرا فسیل های سیاسی و مریدانشان پشت یک قاب عکس سنگر می گیرند؟


نزدیک به شصت سال از سقوط دولت دکتر محمد مصدق می گذرد.
پیرامون چرایی و چگونگی این سقوط بسیار سخن گفته شده و نوشته شده است که البته بسیاری از آنها بیش از آنکه از روی یک برخورد علمی با یک موضوع تاریخی باشد برخوردی متعصبانه و گاه احمقانه همراه با روضه خوانی و مرثیه سرایی و افسانه سرایی هاست. البته انگشت شماریپ افرادی هم بودند که در این رابطه علمی و منطقی برخورد کرده اند و حتی شماری از اطرافیان شخص مصدق نیز با نوشتن خاطرات که تا حد قابل قبولی به دور از مصلحت اندیشی بوده به روشن شدن هرچه بیشتر این موضوع کمک کرده اند و فردی که به جای تعصب به دنبال آگاهی و برخورد منطقی باشد می تواند با مطالعه آنها و کنار گذاشتن روضه خوانی حداقل از زاویه ای دیگر به آن ماجرا نگاه کند و فردی هم که بخواهد دنبال مرشد خود باشد و تعصب خود را دنبال کند حتی با بودن هزاران اثر پژوهشی و تحقیق علمی هنوز به دنبال افسانه سرایی های مرشدش و مزخرفات روزولت و اعتراف آلبرایت در حضور لابی گر جمهوری پر برکت هوشنگ امیراحمدی است و من شخصا گمان می کنم تا روزی که این فضای قطبی پیرامون این موضوع وجود دارد گویی که هنوز محمدرضا شاه پهلوی بر سر کار است و مصدق تازه سقوط کرده و هنوز زنده است و بحث در این رابطه به جایی نمی رسد. زمانی می توان در این رابطه بحث کرد و به نتایج امیدوار بود که همه بفهمند شاه و مصدق هر دو انسان بودند و زیر خروارها خاک هستند و احتمالا استخوان هایشان هم پوسیده است و از همه مهمتر اینکه این موضوع یک موضوع سیاسی نیست بلکه یک موضوع تاریخی است و باید با آنها به گونه علمی و تاریخی برخورد کرد.
نکته ای که می خواهم در این چند خط اشاره ای به آن داشته باشم این است که چرا پس از شصت سال از سقوط یک دولت و در حالی که سرزمین ما ایران درگیر یکی از سیاه ترین دوران تاریخ خود است هنوز شماری از کسانی که خود را فعال سیاسی و روشنگر و روشنفکر می دانند (و بخشی از کارنامه بیشترشان هم کمک در به قدرت رسیدن دستگاه آخوندیسم شیعه در ایران است) خود را مرید یک سیاستمدار مرده معرفی می کنند و راه خود را راه همان سیاستمدار مرده می دانند (در اینجا کاری به این موضوع ندارم که راه مصدق چه بوده و دستاوردش چه بوده و تا چه میزان درست بوده) و قاب عکس او را روی میز خود یا بالای سر خود می گذارند و در واقع پشت آن قاب عکس پنهان می شوند؟ به راستی چرا اینگونه است؟
جالب و البته تاسف آور این است که این فسیل ها توانسته اند گروهی از جوانان و هم نسلان ما را نیز به همانگونه تربیت کنند.
 بهتر است نگاهی به این طیف قاب عکس پرست بیندازیم که به راستی جالب توجه است.
در لیست مریدان مصدق می توان از جبهه ملی و سایرگروه های به ظاهر لیبرال ، به طور کلی طیف چپ سیاسیون ایران چه چپ های سابق و چه چپ های حال حاضر و از سوی دیگر اسلامیست هایی مانند ملی منقلی (مذهبی) ها و اصلاح طلبان جمهوری اسلامی نام برد.
این شلختگی موجود این مریدان می توان گفت نتیجه سه چیز بیشتر نمی تواند باشد. یا عملکرد مصدق گرفتار همین شلختگی بوده (که البته این سخن من برای این جماعت به مانند همان سخن کفر آلود برای مسلمین است). اگر خوشبینانه بخواهیم به موضوع نگاه کنیم برداشت های مختلف از عملکرد اوست که البته با این تفاوت عمیق در میان این طیف ها خیلی با منطق جور در نمی آید و سومین گزینه که با توجه به کارنامه این گروه ها و همینطور عملکرد امروزشان از دید من احتمال بسیار بیشتری دارد این است که مصدق و نامش در نزد این گروه ها تنها یک ابزار است تا درپشت آن سنگر بگیرند و سخنان خود را به نام او بگویند و عملکرد خود را به نام او بزنند تا به خیال خود اعتباری کسب کنند.
در واقع فعالیت  این گروه ها زیر نام مصدق انجام می شود و به همین دلیل است که آن ها تلاش می کنند نگذارند مصدق و 28 مرداد و اینگونه ماجراها به تاریخ بپیوندد و هر سال با راه اندازی کربلای 28 مرداد آنها تلاش می کنند که این چاقوی خود را به خیال خود دوباره تیز کنند تا دوباره بتوانند در طول ماه های آینده از آن استفاده کنند.
این برخورد دقیقا الگوبرداری شده از آخوندها و مداحان شیعه است که هر سال با فرا رسیدن روز مرگ حسین و تا حدی هم علی کار روضه خوانی و مداحی خود را افزایش می دهند و این کارشان سبب شده که در طول قرنها همیشه کار و کاسبی آنها سکه باشد.
اما این کپی برداری کودکانه نیز در طول این شصت سال از دید من راه به جایی نبرده و بر خلاف آخوندها و مداحان که همیشه کار و کاسبیشان سکه بوده این جماعت هیچگاه جایی در میان توده جامعه نداشته اند. حتی زمانیکه زیر عبای آخوندها رفتند جایی نداشتند و خیال می کردند و می کنند که مردم به دنبال آنها راه افتادند ولی واقعیت تلخ این است جامعه ایران به دنبال آخوندها و اسلامی ها راه افتاد و نه هیچکس دیگر.

به امید روزیکه تعصب روی اشخاص و به ویژه سیاستمداران معاصر در سرزمین ما و استفاده سیاسی از موضوعات تاریخی جای خود را به برخورد علمی با این موضوعات بدهد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

28 مرداد 2571

۱۳۹۱ مرداد ۱۹, پنجشنبه

آقایان ملی مذهبی شما بهتر است در اندیشه کارنامه نکبت بار خود باشید



پخش مستند ((از تهران تا قاهره)) از شبکه من و تو که سبب ریخته شدن پته انقلابیون 57 و دروغهایشان شد در کنار واکنش بسیار خوب از جانب بخشی از مردم دوباره سبب بیرون زدن دوباره رگ گردن جماعت پهلوی ستیز شد.
اشخاصی از راه رسیدند و لجن پراکنی کردند و دوباره دروغ ها و مزخرفات خود را تکرار کردند تا به خیال خود چیزی از اعتبار ایران سازان پهلوی کم کنند ولی از دید من بیشتر حقارت خود را نشان دادند که دوباره دست به دامان همان دروغهای همیشگی شدند تا بلکه از فرهنگ شهیدپرور جامعه ایران استفاده کنند و از بچه دزدان و تروریست ها برای جامعه ایران شهید بسازند.
در این میان سایت ملی مذهبی دو نوشته در این رابطه منتشر کرد. ابتدا شخصی به نام علی کلائی در نوشته ای با عنوان تاملی بر ((ار تهران تا قاهره))  بر خلاف عنوانش بیش از آنکه به مستند پرداخته شود به روانکاوی شهبانو فرح و یا بهتر است بگوییم لجن پراکنی علیه ایشان از روی سخنان ایشان در این فیلم پرداخته. من نمی دانم ایشان تخصصشان در چه زمینه ای است. امیدوارم حداقل ایشان و افرادی مانند ایشان و اساسا جامعه ایران و به ویژه کسانی که خود را صاحب اندیشه می دانند روزی بیاموزند که نیازی نیست در هر زمینه ای که در آن تخصصی ندارند اظهار فضل کنند و مانور بدهند.
نویسنده در این نوشته خود به هر ریسمان پوسیده ای چنگ زده تا به خیال خود شهبانو فرح را بی اعتبار کند. از نوشتن درباره چگونگی سخن گفتن شهبانو و نتیجه گیری اینکه ایشان یک زن بی سواد شهری است تا دفاع از حق شهروندی خمینی در برابر حکومت پهلوی. به هر حال واقعیت این است که اسلامی ها اگر گوشت یکدیگر را نیز بخورند استخوان هم را دور نمی ریزند.
جالب است که شهبانو فرح را برای آنکه نمی توانسته تا سالها تصویر خمینی گجستک را ببیند محکوم می کند در هر حالی که در حکومت اسلامی که پهلوی ستیزان و به ویژه همین ملی مذهبی ها برای ایران سوغات آوردند چه بسیارند ایرانیانی که به دلایل مختلف از جمله آواره شدن خودشان و عزیزانشان و اعدام نزدیکانشان و از همه مهمتر ضربه نابودگری که خمینی و حکومتش به ایران و ایرانی زدند کینه بسیار عمیقی از خمینی و حکومتش دارند.
اما یکی از بخشهای بسیار روشنگر این مستند این بود که با نشان دادن مصاحبه هایی از پادشاه فقید ایران و همچنین سیاستمداران غربی نشان داده شد که دقیقا غرب چرا با او دشمنی داشت و چه نقشی در سقوطش داشت و این برای پهلوی ستیزان از جمله نویسنده این مطلب بسیار گران تمام شود زیرا پهلوی ستیزان سالها روی اینکه شاه مزدور غرب بود و با یک انقلاب مردمی سرنگون شد مانور داده اند و البته همیشه در این مدت انسان های آگاه مستندات بسیاری در رد این سخن آورده اند ولی این جماعت نگران تاثیری هستند که این فیلم مستند روی دیدگاه توده جامعه ایران و به ویژه من و هم نسلان من درباره پادشاه فقید ایران دارد و اگر از بیرون نیز بنگریم نگرانی آنها بسیار به جاست.
نویسنده در بخش دیگری شهبانو فرح را به این دلیل که از محمدرضا شاه با لقب اعلیحضرت یاد می کند یک زن سنتی معرفی می کند. گویا انتظار دارد شهبانو جلوی دوربین شاه فقید را با نام کوچک خطاب کند. با این استدلال درخشان نویسنده همسران همه رئیس جمهوران و نخست وزیران و پادشاهان و ولیعهدهای دنیا زنان سنتی هستند زیرا من شخصا تا به حال ندیده ام همسر هیچ سیاستمداری در انظار عمومی او را با نام کوچک خطاب کند. به عنوان نمونه چون همسر باراک اوباما که در انظار عمومی او را باراک یا آقای اوباما خطاب نمی کند زنی سنتی است و جالب است که نویسنده می گوید پس روایتهایی که درباره مدرن بودن شهبانو فرح می شود نادرست است یعنی می داند که در ذهن بسیاری از ایرانیان حتی برخی از پهلوی ستیزان شهبانو فرح به عنوان یک زن مدرن شناخته می شود و نویسنده با این استدلال احمقانه به زعم خود این تصویر را خراب می کند.
در یکی از بخشهای پایانی این نویسنده بر مذهبی نبودن شهبانو فرح تکیه می کند و از سابقه ایشان در دوران دانشجویی استفاده می کند. این دیدگاه به همان اندازه ای ضد انسانی و ضد آزادی است که دیدگاه افرادی که محمدرضا شاه را به دلیل باورهای مذهبی و حتی خرافی اش محکوم می کنند اما نکته جالب در این بخش نوشته جایگاه باورهای مذهبی سیاستمداران در نزد اسلامیست ها و از جمله همین ملی مذهبی هاست و تصاویر بالای صفحه سایت نیز این را نشان می دهد که مرشدان فکری این جماعت چه کسانی هستند.
به فاصله چند روز پس از این نوشته دوباره یکی از این جماعت پهلوی ستیز و البته از نوع ملی مذهبی آن به نام محمدعلی شیرزادی نوشته ای به نام تک نویسی های فرح دیبا را روی این سایت قرار داد که مرا دقیقا یاد نوشته های کیهان شریعتمداری انداخت. لحن نوشته و برخی واژه های به کار برده شده در آن دقیقا به مانند نوشته های کیهان شریعتمداری است.
واژه هایی مانند بیوه پهلوی دوم تنها در ادبیات کیهان شریعتمداری یافت می شود و یا خطاب کردن شاهزاده رضا پهلوی با عنوان رضا آلاشتی سوادکوهی تنها نشان از سطح اندیشه این نویسنده دارد و من به عنوان یک جوان ایرانی اصلا این به اصطلاح نویسنده و امثال او را در آن سطحی نمی بینم که بخواهم نوشته شان را پاسخ دهم زیرا ادبیات آنها به اندازه کافی بیانگر اندیشه شان است.در واقع اینگونه خطاب کردن پهلوی ها برای این جماعت همان تف سربالایی است که به روی خودشان می افتد و همین یک جمله کافی است که بگویم امثال بازرگان و سحابی که با اندیشه مخرب و ضد ایرانیشان از عوامل بدبختی ایران و ایرانی هستند و البته مرشدان فکری این جماعت هستند حتی درس خواندنشان را مدیون همان رضا سوادکوهی به زعم آنها هستند و از آن مهمتر اینکه خودشان و همه مرشدان فکریشان شناسنامه داشتنشان را نیز مدیون همان ابرمرد تاریخ هستند.
 البته در این نوشته به مانند بیشتر نویسنده پهلوی ستیزان بخشی نیز به کربلای 28 مرداد و شهید کربلا دکتر محمد مصدق و روضه خوانی برای آن اختصاص داده شده است. البته روضه های ویژه در این زمینه را احتمالا در سالروز آن می توانیم بخوانیم.

اما در پایان به عنوان یک جوان ایرانی می خواهم چند خطی  خطاب به این جماعت ملی مذهبی (که نام اندیشه و تشکیلاتشان بیانگر آن است که اساسا معنای ملی و ملی گرایی را نمی دانند) بنویسم که البته برای سایر پهلوی ستیزان هم هست :

شما دروغگویان کسانی هستید که بر خلاف همه دروغهای این سی و چند ساله خمینی را حداقل 15 سال پیش از شورش 57 می شناختید و در بلوای 15 خرداد که در اعتراض به حق رای و انتخاب شدن زنان بود همراه و همگام خمینی بودید و 15 سال پس از آن نیز با اندیشه و عملکرد مخرب و ضد ایرانی خود یکی از سیاه ترین حکومت های تاریخ ایران را روی کار آوردید. شما بهتر است دم از ملی گرایی و زن مستقل و ایران نزنید و به جای آن یک بار کارنامه نکبت بار خود را ببینید که چه خیانتهایی به ایران و ایرانی کردید و دروغهایی گفتید و یک عذرخواهی در پیشگاه ملت ایران از گذشته تان بکنید. کار سیاسی کردنتان پیشکش.
هر خونی که در این سی و چند سال ریخته شده شما نیز در آن سهیم هستید. هر ایرانی که از سرزمینش آواره شده و هر خانواده ای که از هم پاشیده و هر جوانی که امروز در نا امیدی زندگی می کند یا به دلیل شرایطی که شما در به وجود آوردنش نقش داشتید خودکشی می کند شما در آن سهیم هستید. اندیشه مخرب شما که وام گرفته از امثال شریعتی و بازرگان است این بلا را بر سر این سرزمین آورده. خیال نکنید همین که از قدرت کنارتان گذاشتند دیگر همه کارنامه نکبت بار شما را فراموش می کند و تا زمانیکه در پیشگاه ملت ایران نگویید اشتباه کردیم و هنوز بر همان راه احمقانه و ضد ملی که سبب رقم خوردن این دوره سیاه تاریخ ایران زمین شد پافشاری می کنید من شخصا از کارهایی که این حکومت در حق شما و امثال شما می کند حتی به اندازه سر سوزنی ناراحت نمی شوم. جان همه شما و امثال شما حتی به اندازه یک تار موی جوانی که هیچ نقشی در آن شورش نداشته ولی امروز تاوانش را می دهد ارزش ندارد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

19 مرداد 2571

۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه

به یاد دو جانباخته راه میهن - شاپور بختیار و فریدون فرخزاد






پانزدهم مرداد بیست و یکمین سالروز ترور دکتر شاپور بختیار به دست اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی است.
دکتر بختیار تحصیلات خود را در زمینه حقوق و علوم سیاسی پشت سر گذاشت. یکی از نکات جالب زندگی او حضور در ارتش فرانسه برای استقلال فرانسه و همینطور حضور در جنگ داخلی اسپانیا است.
من شخصا امروز با شماری از اقدامات و دیدگاه ها و حتی سخنان و اعتقادات این مرد مخالفت دارم ولی یک چیز سبب شده که همیشه برای او به عنوان یک انسان میهن پرست ارزش قائل باشم و آن این است که او زمانیکه سرزمینش را در خطر دید به جای آنکه به مانند روشنفکرنمایان آن دوره و سیاسیون بی فکر و نان به نرخ روز خوری مانند بازرگان و سنجابی و سایر این (ضد) ملیون با موج همراه شود و از آن خودکشی ملی دفاع کند در برابر موج ایستاد و برایش هم مهم نبود که همفکران سابقش درباره او چگونه قضاوت می کنند. او کشورش را در خطر دیده بود و وظیفه خود می دانست که کاری در جهت نجات میهنش انجام دهد. نکته جالب و یا بهتر است بگویم تاسف آور این است که جبهه (ضد) ملی پس از مرگ او تازه او برایش ارزشمند شد و امروز هم تقریبا به سایت هر کدام از شاخه های آن مراجعه تصویر دکتر بختیار را آنجا می بینیم. انگار نه انگار که همین تشکیلات بود که پس از توافق بختیار با محمدرضا شاه بر سر نخست وزیری بر علیه او بیانیه داد و او را اخراج کرد و انگار که همین تشکیلات و همینطور شاخه کمی مذهبی تر آن یعنی نهضت آزادی بودند که آغوش گرم سید روح الله خمینی را به بختیار ترجیح دادند.
البته این بی شرمی ها دیگر چیز عجیبی نیست و گویا برای همه طبیعی شده.
پس از به قدرت رسیدن دستگاه آخوندیسم شیعه نیز دکتر بختیار از جمله نخستین افرادی بود که تصمیم به انجام کار تشکیلاتی بر علیه این جمهوری پربرکت گرفت و به سبب اعتباری که در کشور فرانسه داشت تا حد زیادی مورد توجه رسانه ها هم بود و همین سبب شد که نام او نیز در لیست ترور اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی قرار گیرد.


شانزدهم مرداد نیز بیستمین سالروز ترور وحشیانه هنرمند ملی و متعهد فریدون فرخزاد به دست اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی است.
این بزرگمرد درگذشته را می توان مصداق یک هنرمند ملی دانست. زمانی که او را با افرادی مقایسه می کنیم که امروز می گویند ما سیاسی نیستیم تا بلکه چند کنسرت بیشتر در دوبی و ترکیه داشته باشند می فهمیم که فرخزاد در کجا بود و اینها در کجا هستند.
فریدون فرخزاد تحصیلات خود را در علوم سیاسی انجام داد و موضوع پایان نامه اش نیز درباره تاثیر مارکسیسم و اصولا اندیشه چپ بر کلیسا و ساختار مذهبی بود و چپ و مارکسیسم را بسیار بسیار بهتر از چپول های ایرانی آن زمان و امروز میشناخت و خود را یک سوسیال دموکرات می دانست.
پس از این انقلاب نکبت بار فرخزاد در بیرون از ایران به فعالیت بر علیه این جمهوری پر برکت و فعالیت در راه میهن مشغول شد و همین فعالیت ها نیز سبب شد که سر انجام بیست سال پیش در چنین روزی به دست دژخیمان اسلام ترور شود.
فرخزاد در کنار آخوندها و دستگاه مذهبی حاکمه خود را کاملا از کسانی که این نکبت اسلامی را برای ایران آفریدند جدا می کرد و حتی در یک سخنرانی خود خطاب به کسانی که می گویند ما جمهوری می خواهیم با لحنی قاطع گفت : (( برید تو جمهوریتون در ایران زندگی کنید. این جمهوری شماست که امروز در ایران حاکمه)). بخشی از این سخنرانی بسیار جالب فریدون فرخزاد را می توانید در قالب صوتی از اینجا دانلود کنید. فرخزاد به واقع یک پادشاهیخواه راستین بود و حتی ترانه ای به نام پادشاه برای شاهزاده رضا پهلوی خوانده بود که می توانید از اینجا آن را مشاهده کنید. با این سخنان زنده یاد فرخزاد و دیدگاه ها و سخنان و عملکرد برخی از این شبه دموکرات های جمهوریخواه و پهلوی ستیز که امروز شاهد آن هستیم و جالب است که برخیشان نیز خیلی از فرخزاد یاد می کنند می توان پیش بینی کرد که در صورت زنده ماندن فریدون فرخزاد این پهلوی ستیزان چگونه او را به صلیب می کشیدند.
یکی از برنامه های بسیار جالب فریدون فرخزاد برنامه ای بود که در لندن به همت خردمند درگذشته رضا فاضلی برگزار شد و فریدون فرخزاد در آنجا سخنانی گفت که برای همیشه در تاریخ ماندگار شد. او نخست از رضا فاضلی به نیکی تجلیل کرد که می توانید فایل تصویری این بخش از سخنانش را از اینجا دانلود کنید. البته این ویدئو در یوتیوب هم بود که به برکت پهلوی ستیزان حذف شد و در ادامه این برنامه فرخزاد سخنان بسیار جالب و شنیدنی در قالب طنز پیرامون رساله خمینی گفت که می توانید از اینجا آن را مشاهده کنید.
یکی دیگر از سخنان فرخزاد که بسیار جالب بود و جنجال به پا کرد سخنرانی او درباره نخستین رئیس جمهور اسلامی ابوالحسن بنی صدر (بنی سگ) بود که می توانید این سخنرانی را نیز از اینجا مشاهده کنید.
 در آن سو نیز فرخزاد یک انسان میهن پرست به معنای حقیقی کلمه بود و در دوران جنگ ایران و عراق چندین بار با تلاش و هزینه شخصی به عراق رفت و به کودکان و نوجوانان ایرانی اسیر شده در عراق کمک کرد.

به هر حال قرنهاست که در این سرزمین میهن پرستان کشته می شوند یا سقوط می کنند و ما ایرانیان هم در زمانی که آنها نیاز دارند حمایتشان نمی کنیم و تنها پس از مرگشان به یادشان می افتیم. این سنتی بوده که تا همین نسل پیش هم بوده. امیدوارم نسل ما اینگونه نباشد و آنگونه که شایسته و بایسته است از میهن پرستان حمایت کند.

یاد این دو میهن پرست گرامی و راهشان پر رهرو باد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

15 مرداد 2571