۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

شاهزاده گرامی برخی سخنان شما تنها سبب چند دستگی میان هوادارانتان می شود


من در خانواده ای بزرگ شدم که در عین اینکه همیشه عشق و محبت در آن وجود داشته اما مخالف و گاهی حتی دشمن خانواده پهلوی بودند و من هم به مانند بسیارانی دیگر تا دوران نوجوانی دنباله رو باورهای خانواده ام بودم و البته شستشوی مغزی و دروغهایی  که درباره پهلوی ها در مدارس این جمهوری پر برکت گفته می شد نیز تاثیر بسزایی در دیدگاه من درباره دوره پهلوی و خاندان پهلوی تا آن دوران داشت تا اینکه علاقه یا بهتر است بگویم شیفتگی من به تاریخ سبب شد که تاریخ معاصر سرزمینم را از منابع مختلف و از دیدگاه های متفاوت مطالعه کنم و آن زمان بود که دو پادشاه ایران ساز و درگذشته پهلوی برایم تبدیل به دو تن از میهن پرست ترین ایرانیان و رقم زننده یکی از دوره های درخشان تاریخ ایران شدند و همیشه افسوس میخوردم و میخورم که سرزمینم دیگر آن قدرت و اعتبار دوره پهلوی را ندارد و این برایم تبدیل به یک آرزو شد که نهاد پادشاهی به عنوان به عنوان یک میراث ملی و تاریخی و نهادی که با هویت ملی ایرانیان سخت گره خورده است دوباره به سرزمینم بازگردد و همچنین عدم این بازگشت را عامل قطع جریان ناسیونالیسم ایرانی یا ناسیونالیسم هویت محور (این نامی است که خودم روی این جریان گذاشته ام) در ایران زمین می دانم و مشخص بوده و است که شخصی که می تواند این نهاد را نمایندگی کند ولیعهد پیشین ایران و فرزند محمدرضا شاه فقید یعنی شاهزاده رضا پهلوی است.
در طول سالها همواره از این موضوع افسوس می خوردم که شاهزاده آنچنان که باید و شاید فعالیت سیاسی در راه مبارزه با این رژیم ندارد و خوشبختانه سرانجام شاهد بودیم که از سه چهار سال گذشته فعالیت سیاسی او نسبت به گذشته بسیار پر رنگ تر شده است.
اما چیزی که سبب شد من تصمیم بگیرم این چند خط را بنویسم سخنانی است که اخیرا شاهزاده مرتب تکرار می کنند و آخرین نمونه آن آدینه شب گذشته در گفتگو با آقای شهرام همایون بود.
ایشان به تازگی و مرتبا تکرار می کند که برخی افراد که خود را هوادار او معرفی می کنند قصد ضربه زدن به او را دارند (نقل به مضمون) و حتی در گفتگویی که چند ماه پیش با نویسنده گرانقدر سرزمینمان بانو الهه بقراط داشتند تاکید کردند که هوادارانش باید آنگونه رفتارکنند که مد نظر اوست. در واقع می توان از گفته های ایشان در آن گفتگو اینگونه برداشت کرد ایشان به جای هوادار گروهی مرید و پیرو می خواهد و البته به دلیل آنکه فرهنگ زشت مرشد و مرید پروری در جامعه ایران وجود پر رنگی دارد بسیاری از کسانیکه خود را هوادار او می دانند هم نا خود آگاه رفتار خود را با گفته های شاهزاده منطبق می کنند اما من و بی گمان شمار دیگری از دوستداران او مرید او نیستیم و منتظر نیستیم که ببینیم مرشدمان چه می گوید تا سخنان و عملکرد خود را با گفته های او منطبق کنیم زیرا بی گمان او هم به مانند هر انسان دیگری می تواند سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که از دید من درست نباشد کما اینکه تا به اینجا نیز اینگونه بوده.
من شخصا نمی دانم که این سخنان شاهزاده از روی باور است یا برای بدست آوردن دل مشتی فسیل سیاسی است که دشمنانی خونین پدرش بودند و حتی با نام زیبای پهلوی مشکل دارند یا شاید هم از روی مشاوره های کاملا اشتباهی است که او از اشخاص بی صلاحیت می گیرد اما می دانم که این سخنان به دو دلیل تنها دشمنان او را شاد می کند.
نخست اینکه هر بار ایشان سخنانی از این دست می زنند تنها سبب بی اعتمادی میان هوادارانش می شود زیرا هواداران او به جان یکدیگر می افتند و مرتب خطاب به یکدیگر می گویند که شاهزاده فلان سخن را گفت ولی تو چیز دیگر می گویی پس تو هوادار شاهزاده نیستی و قصد تخریب داری و بذر بی اعتمادی که به خودی خود به دلیل فرستاده شدن مزدوران از سوی جمهوری اسلامی در میان همه طیف ها وجود دارد با این دست سخنان در میان هواداران و دوستداران شاهزاده به سرعت بارور می شود و دوم اینکه شاهزاده با این سخنان (به گمان من) تنها به امید آنکه دل فسیل های سیاسی و دشمنان خود را بدست آورد حداقل بخشی از هوادارانش را از خود می راند.
من اصولا با این فرهنگ اعلان برائت کردن میانه خوبی ندارم اما شاهزاده هر روز از شماری از هوادارانش اعلان برائت می کند. پرسش من این است که چرا شاهزاده هر روز هوادارانش را به زیر تازیانه می کشد اما حتی یک بار از موجود نان به نرخ روز خوری مانند شهریار آهی که هر روز سر در یک آخور دارد و مسئول دفتر ایشان بوده و به ایشان هم مشاوره می داده اعلان برائت نمی کند؟
این راهی که شاهزاده به هر دلیلی برگزیده و هر روز برای اثبات دموکرات بودن خود به مشتی فسیل سیاسی به بخشی از هوادارانش بد و بیراه می گوید و آنها را از خود می راند تنها دشمنانش را شاد می کند و هیچ دستاورد دیگری نخواهد داشت.
پادشاهیخواهان به واسطه وجود شاهزاده رضا پهلوی و سابقه آوردن مدرنیسم از سوی دو پادشاه درگذشته پهلوی بیشترین پتانسیل را برای همبستگی و به وجود آوردن یک آلترناتیو مدرن و ناسیونالیست در برابر این رژیم داشتند اما متاسفانه سخنان و عملکرد شاهزاده که می توانست این همبستگی را در میان این گروه به وجود آورد و مشکلات شخصی افراد با یکدیگر را پایان دهد تا به امروز تنها سبب چند دستگی میان این طیف شده است و با این راهی که شاهزاده برای بدست آوردن دل دشمنان خونی و ژنتیکی خود در پیش گرفته اند دور نخواهد بود روزی که شاهزاده از پادشاهی برای ایران دست بکشد و خود را یک شهروند عادی معرفی کند و هم مهمترین برگ خود را به عنوان نوه رضا شاه بزرگ و فرزند محمدرضا شاه فقید بسوزاند و هم آینده ایران را به نابودی بکشاند.
تا زمانیکه شاهزاده عمیقا درک نکند که یک شهروند عادی نیست و باید به جای آنکه خود را از پدر و پدربزرگش جدا کند به آنها افتخار کند و با هر ایران فروش و حتی تجزیه طلبی گفتگو نکند و هدفش این نباشد دل همه را بدست آورد یا به قول مانوک خدابخشیان گرامی به جای شاهزاده برای همه رضا جان باشد راه به جایی نخواهیم برد.

نمی دانم که آیا شاهزاده این نوشته را می خواند یا خیر اما به هر حال این چند خط را نوشتم چون گمان می کردم  ننوشتن و نگفتن این سخنان به عنوان یک جوان ایرانی یک خیانت است.

پیشاپیش یلدا را به همه ایرانیان میهن پرست خجسته باد می گویم و همینطور کریسمس و سال نوی میلادی را نیز به هم میهنان مسیحی و همه ایرانیانی که در هر جای دنیا این روزها را جشن می گیرند شاد باش می گویم.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

بیست و هشتم آذر 2571

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

21 آذر سالروز بازگشت آذربایجان به آغوش میهن گرامی باد

بیست و یکم آذر ماه شصت و ششمین سالروز بازگشت آذربایجان به آغوش گرم میهن پس از یک سال اشغال به دست شوروی و مزدوران درون مرزی شوروی است.
دقیقا یک سال پیش از آن جعفر پیشه روی و فرقه دموکرات به دستور و پشتیبانی استالین و باقرف که بر خلاف تعهدات خود پس از جنگ جهانی دوم هنوز نیروهای نظامی خود را از خاک ایران بیرون نبرده بودند آذربایجان را اشغال کرد و در این بخش مهم از خاک ایران با خیانت و میهن فروشی تمام یک حکومت محلی به وجود آورد که فلسفه وجودی آن خدمت به شوروی و روس ها در راه چنگ انداختن چند باره به آب و خاک ایران بود.
روس ها  که سالها و از دوره پادشاهی پتر آرزوی دست یافتن به آب های گرم جنوب ایران را داشتند پس از جنگ جهانی دوم و ورود نیروهایشان در خاک ایران بهترین فرصت را برای رسیدن به این آرزوی دیرینه خود می دیدند و با ایجاد فرقه ها و احزاب خود فروش در آذربایجان و کردستان و به قدرت رساندن مزدوران و خائنینی مانند پیشه وری و قاضی محمد در این مناطق که البته به پشتوانه جنایات فجیع این خیانتکاران در حق ملت ایران بود در تلاش برای به تحقق رساندن رویای قدیمی خود بودند. رویایی که نزدیک به دو دهه پیش از آن با ایستادن رضا شاه بزرگ در برابر فرقه جنگل و خیانتکارانی مانند میرزا کوچک خان با شکست مواجه شده بود.
اما این بار گویا وضعیت برای روس ها متفاوت به نظر می رسید . محمدرضا شاه جوان که حداقل در ظاهر به نظر می رسید قاطعیت پدر را ندارد و آشفتگی درون ایران و موتور تبلیغاتی نیرومندی به نام حزب توده در ایران شرایط را متفاوت می کرد.
اما همه چیز طبق خواسته روس ها پیش نمی رود و پس از مذاکرات نخست وزیر وقت ایران (حکیمی) با پیشه وری و درخواست های وقیحانه پیشه وری و معرفی دولت جعلی خود به عنوان دولت ملی آذربایجان محمدرضا شاه جوان تصمیم می گیرد که وارد عرصه شود و در نخستین گام محمدرضا شاه پهلوی سوگند می خورد که حتی به قیمت سقوط حکومت شخص خودش و قطع دستانش سند جدایی آذربایجان را امضا نکند و تصمیم قاطع برای بازگرداندن همه بخشهای جدا شده از خاک میهن می گیرد و به همین منظور به یکی از بزرگترین سیاستمداران تاریخ معاصر ایران که هیچگاه هم رابطه چندان خوبی با او نداشت یعنی احمد قوام پیشنهاد نخست وزیری می دهد و از او می خواهد به هر قیمتی شده آذربایجان را که زیر حکومت دست نشانده بیگانگان بود به آغوش میهن بازگرداند و مجلس نیز به قوام رای اعتماد می دهد و خود محمدرضا شاه جوان هم به نیروهای ارتش ایران به فرماندهی تیمسار رزم آرا دستور آماده باش می دهد.
قوام در گام نخست با توجه به آغاز جنگ سرد شکایتی به سازمان ملل می نویسد و پس از آن از امریکایی ها درخواست کمک می کند و سپس راهی مسکو می شود تا با شخص استالین دیدار داشته باشد. در آن دوران به تازگی منابع نفت و گاز شمال ایران کشف شده بود و قوام در توافقی از استالین می خواهد که در برابر گرفتن امتیاز نفت شمال از ایران نیروهایش را از خاک ایران بیرون ببرد و در این زمان حتی شماری از ایرانیان میهن پرست در آذربایجان با اطلاع از این توافق قوام را خائن می نامند. همزمان با این توافق که استالین به سادگی نمی تواند از آن بگذرد دولت وقت آمریکا به ریاست ترومن شوروی را تهدید می کند که در صورت ترک نکردن خاک ایران علیه شوروی اقدام نظامی خواهد کرد و پس از این تهدید استالین با قوام که هنوز در مسکو بود تماس می گیرد تا از پا بر جایی توافق نفت شمال اطمینان حاصل کند و قوام نیز به او اطمینان می دهد.
همزمان در ایران ارتش ایران که به دستور شاه و تیمسار رزم آرا راهی مناطق اشغالی شده بود موفق به آزادسازی شهرهایی مانند قزوین و زنجان و اطراف آنها می شود و با استقبال مردم این مناطق مواجه می شوند تا اینکه در نیمه شب با تماس استالین با باقرف دستور خروج نظامیان شوروی از ایران صادر می شود و در گام نخست خود مردم آذربایجان در شهرهایی مانند اردبیل و تبریز و ارومیه به دفاتر فرقه دموکرات حمله می کنند و همزمان ارتش ایران نیز خود را به این مناطق می رساند و با استقبال گرم مردم آذربایجان مواجه می شود. قیام مردم میهن پرست آذربایجان علیه فرقه دموکرات و استقبال آنها از ارتش ایران نشان می دهد که بر خلاف دروغها و چرندیاتی که پانگرگهای و مزدوران عقب مانده علیف می گویند در گام نخست خود مردم آذربایجان بودند که با حس عمیق میهن پرستی خود برای پایین کشیدن خیانتکاران دست به کار شدند.
پیشه وری و چند تن دیگر از همراهانش از ایران فرار می کنند و شمار دیگری از خیانتکاران نیز به دست نیروهای ارتش ایران همانجا به دار کشیده شدند (که البته بی گمان با معیارهای امروزی کاری غیر انسانی بوده) و قوام نیز که تایید نهایی توافقش با استالین را به پس از انتخابات مجلس موکول کرده بود و اطمینان داده بود که دوستان و هوادارانش اکثریت مجلس را در اختیار خواهند داشت پس از برگزاری انتخابات با نمایندگان مجلس لابی کرد و از آنها می خواهد به توافقنامه نفت شمال رای منفی دهند.
پس از سقوط فرقه دموکرات و با پیشروی نیروهای ارتش خائنین دیگر به رهبری قاضی محمد نیز که جمهوری مهاباد را راه انداخته بودند سقوط کردند و شخص قاضی محمد هم به دار آویخته شد و البته لازم به ذکر است احمد قوام سالها پس از آن گفت که با اقدام نظامی چه در آذربایجان چه در مهاباد مخالف بوده و ترجیح می داده با مذاکره و دادن و گرفتن امتیاز به این خیانتکاران موضوع خاتمه پیدا کند که من شخصا با همه احترامی که برای قوام به عنوان سیاستمدار راستین و میهن پرست که بر خلاف صاحب آن قاب عکس معروف به هیچ وجه آلوده به پوپولیسم نبود قائلم اما مذاکره با خیانتکاران و کسانی را که در جهت جدا کردن بخشی از خاک ایران و ایجاد حکومت های محلی گام بر می دارند کاملا اشتباه می دانم هر چند که معتقدم ارتش هم تا حدی در برخوردهای خود با این افراد تندروی کرد اما در کل دخالت ارتش را در اینچنین موضوعاتی که با تمامیت ارضی کشور گره خورده کاملا لازم و مثبت می دانم و اصولا مهمترین وظیفه ارتش در هر کشوری دفاع از مرزها و آب و خاک آن کشور است.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

بیستم آذر 2571

۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

به یاد دریادار شهریار شفیق


شانزدهم آذر ماه سی و یکمین سالروز ترور والاگوهر دریادار شهریار شفیق در پاریس بود. ترور این فرمانده میهن پرست نیروی دریایی ایران نخستین ترور برون مرزی اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی پس از قادسیه دوم بود.
یک بیمار روانی به نام شیخ صادق خلخالی که گماشته خمینی گجستک بود به مانند همه انسانهای دیگر برای شهریار شفیق در بی دادگاه جمهوری پر برکت حکم فساد فی الارض را صادر کرد (به نقل از خاطرات خود صادق خلخالی) و مدتی پس از آن نیز فرستادگان رژیم به سنت فرستادگان محمدبن عبدالله او را در پاریس به قتل رساندند و روز پس از آن روزنامه اطلاعات به نقل از صادق خلخالی نوشت : ((شهریار شفیق به دست اعضای جمعیت فدائیان اسلام کشته شد)).
این مرد حتی پس از وقوع قادسیه دوم نیز نمی خواست از ایران برود ولی با فشار شماری از افسران ارتش سرانجام از ایران رفت و با نفوذی که در میان نیروهای میهن پرست ارتش ایران داشت در تلاش برای ساماندهی حرکتی جهت سقوط این رژیم بود.
برخی نیز از نقش داشتن خیانتکار بزرگ حسین فردوست در ترور شهریار شفیق سخن گفته اند و خود حسین فردوست نیز هیچگاه این موضوع را تکذیب نکرد.
نکته تاسف آور در این ترور و اصولا همه ترورهای برون مرزی این رژیم سکوت و حتی گاهی همکاری پنهان کشورهای اروپایی درباره این ترورها بود زیرا از رابطه با این رژیم سود می بردند.

یاد شهریار شفیق و همه میهن پرستان تاریخ ایران زمین گرامی و راهشان پر رهرو باد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

هفدهم آذر 2571




۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

چرا برخی افراد و گروه ها در برابر هویت ملی ایرانیان احساس خطر می کنند؟


در چند روز گذشته آخوند مصباح یزدی در سخنانی دوست داشتن میهن و جان دادن در راه میهن را کاری بی ارزش معرفی کرد. البته شنیدن این سخن از این جماعت عمامه به سر چیز تازه و شگفت انگیزی نیست و من هم هیچگاه گمان نکردم که در وجود یک انگل اجتماعی به نام آخوند حتی ذره ای میهن پرستی باشد اما برای چند ثانیه در ذهن خود تاریخ معاصر ایران را با سرعت مرور کردم و از خود پرسیدم به راستی چرا برخی افراد و گروه ها در بهترین حالت رابطه چندان خوشایندی با هویت ملی و تاریخی جامعه ایران ندارند یا حتی با وجود آنکه برخی از آنها خود را در ظاهر ملی می نامند اما ملی گراییشان تنها در قاب عکس یک سیاستمدار مرده خلاصه شده که تازه خود آن سیاستمدار مرده هم در دوره ای در خراسان و فارس صاحب قدرت بوده به هیچیک از آثار تاریخی که نمادهای هویت ملی ایران هستند حتی سر سوزنی توجه نکرده و در دوره نخست وزیری خود هم بیش از آنکه ملی گرا باشد پوپولیست بوده و در اندیشه وجاهت خود بوده است.
نخست بد نیست کمی درباره گرایش به هویت ایرانی در تاریخ معاصر ایران بنویسم.
گرایش به هویت ملی در تاریخ معاصر ایران از حدود صد و شصت سال پیش و با پدیدار شدن پایه گزار روشنفکری نوین جامعه ایران یعنی میرزا فتحعلی آخوند زاده آغاز شد. او نخستین کسی بود که خود را از شر هویت اسلامی خلاص کرد و ایرانی بودن را پایه هویت خود معرفی کرد و چشم انداز پیشرفت ایران را با تکیه بر گذشته درخشان ایران می دید اما کسی که پس از آخوندزاده آمد و تاثیر بسیار بیشتری بر گرایش به هویت ایرانی و اصولا جریان ناسیونالیسم ایران داشت و در واقع میخ این جریان را کوبید میرزا آقا خان کرمانی است. میرزا آقا خان کرمانی جریان گرایش به هویت ملی را که یکی از پایه های جریان ناسیونالیسم در جامعه ایران بوده و است را وارد مرحله تازه ای کرد. مرحله ای که دیگر امکان پاک کردن آن وجود نداشت و پس از او نیز احمد کسروی با شماری از نوشته هایش (نه همه آنها) به این جریان کمک کرد.
با به قدرت رضا شاه بزرگ و دنبال کردن جریان ناسیونالیسم ایرانی از سوی او و همراهانش برای نخستین بار پس از یورش تازیان حکومتی در ایران به قدرت رسید که هویت ملی برایش از جایگاه ویژه ای برخوردار بود و توجه بسیاری به آثار تاریخی که نشان دهنده گذشته ایران بودند از سوی حکومت انجام می شد. بهترین نمونه های آن را می توان در ساخت آرامگاه فردوسی و همینطور برگزاری هزاره فردوسی ، بازسازی تخت جمشید و پاسارگاد و دیگر آثار تاریخی استان فارس و سایر نقاط ایران و همینطور ساخت آرامگاه برای برخی از بزرگان ادبیات و در پایان دستور تاسیس فرهنگستان زبان پارسی دید. این راه نیز در دوران محمدرضا شاه ادامه داشت و البته دستگاه حکومت در این دوران بر خلاف دوران پادشاهی رضا شاه گوشه چشمی هم به مذهب تشیع داشت اما این هیچگاه سبب نشد که تلاش برای بازیابی و باز شناساندن هویت ملی ایران متوقف شود و البته حضور انسانهای میهن پرست و آگاه به مانند دکتر شجاع الدین شفا در این راه تاثیر مهمی داشت و برگزاری جشن های دو هزار و پانصد ساله نقطه اوج این جریان بود.
در همه این دوران جریان هایی بودند و امروز نیز هستند که به هیچ وجه رابطه خوبی با جریان ناسیونالیسم و گرایش به هویت ملی در ایران نداشتند و من آنها را به سه گروه بخشبندی می کنم :

1 - اسلام زدگان : همه افراد و گروه های سیاسی و اجتماعی که هویت خود را از اسلام می گیرند و کم یا زیاد و طولانی مدت یا کوتاه مدت در این سی و چهار سال در قدرت سیاسی ایران نقش داشته اند و از دشمنان حکومت پهلوی نیز بوده اند. از کسانی که امروز در این جمهوری پر برکت بر مسند قدرت نشسته اند و کسانی که دیروز بر این مسند بودند تا گروهی که نام مسخره و کمدی ملی مذهبی را روی خود گذاشته اند و همینطور سازمان مجاهدین خلق. از عمامه به سر تا کت و شلواری و از بی کراوات تا با کراوات همگی در این ماجرا یک گرایش دارند.
برای همه این طیف گرایش به ایران و هویت ایرانی یک زنگ خطر بسیار بلند است زیرا گرایش به هویت ملی به هر اندازه ای که قوی شود گرایش به اسلام و به ویژه جریان های اسلامیست کمرنگ و کمرنگ تر می شود.

2 - چپ زدگان : بیشتر افراد و گروه هایی که خود را چپ معرفی می کنند نیز رابطه نا خوشایندی با هویت ملی ایران داشته و دارند (البته شماری از چپ های قدیمی مانند دکتر علی میرفطروس یا آقای حشمت رئیسی منظور من نیستند و من برخی از آنها را انسانهای بسیار میهن پرستی می دانم). ملی گرایی در واقع همانگونه که از دید خمینی کفر بود از دید این جماعت نیز ضد انسانی است و مفاهیمی مانند هویت ملی یا دفاع از آب و خاک اصولا معنایی برای بیشتر این گروه ها ندارد و بسیاری از آنها با افتخار خود را جهان وطن معرفی می کردند و می کنند.

3 - غرب زدگان : این گروه کسانی هستند که حتی از پیشرفت دنیای غرب که آرزوی آن را دارند تنها پوسته آن را می بینند و اصولا به تاثیر جریان ناسیونالیسم در پیشرفت جوامع غربی کوچکترین توجهی نمی کنند و تنها می خواهند از غرب تقلید کنند.
این گروه غرب گرایی را به عنوان مدرنیته معرفی می کند در حالی که مدرنیته در همه جوامع و به ویژه همان جوامع غربی بدون گرایش به ناسیونالیسم و هویت ملی امکان نداشت و بیشتر سرزمینهایی که گذشته و تاریخی داشتند با تکیه به آن گذشته پایه های مدرنیته خود را گذاشتند و حال گروهی از ایرانیان بدون آنکه نگاهی عمیق به این موضوع داشته باشند تنها در اندیشه کپی کردن هستند. جالب است که بخش عمده این افراد هم پشت قاب عکس همان سیاستمدار مرده پنهان می شوند در حالی که خود او یکی از سنتی ترین سیاسیون تاریخ معاصر ایران بوده است و سنتی بودنش هم نه با گرایش به هویت ملی و ایرانی بلکه با گرایش به فرهنگ شیعی بوده است.

همه این افراد و گروه ها برچسب های یکنواختی به این جریان گرایش به هویت ملی می زنند که دو نمونه بسیار پرکاربرد از سوی این گروه ها باستان گرایی و خاک پرستی است زیرا بی گمان بخش مهمی از هویت ملی ایرانیان از تاریخ باستان و پیش از اسلام ایران گرفته می شود و به ویژه در چندین سال اخیر با گرایش هرچه بیشتر نسل جوان جامعه ایران به این موضوع که به عنوان یک اسلحه در برابر ایدئولوژی اسلامی حاکم به خوبی استفاده شده و البته میوه همان جریان هویت خواهی از صد و شصت سال پیش تا به امروز است و در واقع ایرانی بودن در برابر اسلامی بودن و یا هر هویت دیگر قرار گرفته همه این گروه ها احساس خطر می کنند و برچسب خاک پرستی نیز بدین دلیل است که نگهداری از آب و خاک ایران یکی از مهمترین نمودهای جریان ناسیونالیسم در ایران است.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

چهاردهم آذر 2571