۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

جشن سده یادگاری از کشف آتش


10 بهمن سالروز جشن سده است که یکی از کهن ترین جشن ها و سنت های ایرانی است که مربوط به کشف آتش می باشد. درباره نام سده دیدگاه های متفاوتی وجود دارد اما  دیدگاهی که بیشترین اعتبار را دارد مربوط به مورخ بزرگ سرزمینمان زنده یاد ابراهیم پورداود است که ریشه این نام را در شمار نوادگان کیومرث که در افسانه های ملی ایران نخستین پادشاه جهان بوده معرفی کرده و بسیارانی نیز این سخن را تایید کرده اند.
یکی از ویژگی های جشن سده و بیشتر جشن های ایرانی ماهیت ملی و نه مذهبی آنهاست و این کاملا بر خلاف چیزی است که اسلامگرایان ایرانی از هر جنس و طیف سیاسی بر آن تاکید می کنند و جشنهای ملی ایران زمین را متعلق به هم میهنان زرتشتی ما معرفی می کنند.
فردوسی بزرگ قصه و افسانه جشن سده را که مربوط به هوشنگ شاه می باشد  به بهترین و زیباترین شکل ممکن بیان کرده. زمانیکه انسان این بیت های زیبای شاهنامه را می خواند مات و مبهوت می شود که این بزرگ مرد چگونه با این قدرت زیاد تصویر سازی کرده است.
سده را به همه ایراندوستان و ایران پرستان تبریک می گویم و امیدوارم روزی این جشن ها در سرزمینمان توسط یک حکومت ملی به عنوان جشن ملی برگزار بشود.


یکی روز شاه جهان سوی کوه / گذر کرد با چند کس هم گروه
 
پدید آمد از دور چیزی دراز / سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز

دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز دود دهانش جهان تیره گون

نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ / گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ

به زور کیانی رهانید دست / جهانسوز مار از جهانجوی جست

بر آمد به سنگ گران سنگ خرد / همان و همین سنگ بشکست گرد

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ / دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

نشد مار کشته و لیکن ز زار / از این طبع سنگ آتش آمد فراز

جهاندار پیش جهان آفرین / نیایش همی کرد و خواند آفرین

که او را فروغی چنین هدیه داد / همین آتش آنگاه قبله نهاد

بگفتا فروغیست این ایزدی / پرستید باید اگر بخردی

شب آمد بر افروخت آتش چو کوه / همان شاه در گرد او با گروه

یکی جشن کرد آن شب و باده خورد / سده نام جشن فرخنده کرد

ز هوشنگ ماند این سده یادگار / بسی باد چون او دگر شهریار

کز آباد کردن جهان شاد کرد / جهانی به نیکی ازو یاد کرد
 
پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

تفاوت دموکراسی با دیکتاتوری اکثریت


برخی نظریه پردازان و فیلسوفان به ویژه از طیف چپ دموکراسی را دیکتاتوری اکثریت می دانند و برخی نیز که اتفاقا خود را دموکرات می دانند تنها پیاده شدن و اجرا شدن رای اکثریت را دموکراسی معرفی می کنند که این تعریف آنها نیز به معنای همان دیکتاتوری اکثریت است.
هر دو گروه تعریفی ناقص از دموکراسی ارائه می دهند. اگر دموکراسی تنها پیاده شدن رای اکثریت بود به درستی می شد روی آن نام دیکتاتوری اکثریت نهاد اما دموکراسی ملزومات دیگری نیز دارد که بدون آنها رای اکثریت تبدیل به ابزار استبداد خواهد شد و لزوما هر چیزی که اکثریت موافق آن باشند به معنای دموکراتیک بودن آن خواسته نیست.
دو نمونه را مطرح می کنم تا کمی مقصودم روشن شود:

به فرض که فردا روزی اکثریت جامعه رای بدهد که حجاب اسلامی باید اجباری باشد. آیا اجرا شدن چنین چیزی به معنای دموکراسی است؟
خیر اینگونه نیست چون در یک دموکراسی به حریم خصوصی افراد باید احترام گذاشته شود و کسی حق دخالت در حریم خصوصی افراد را ندارد و حتی اگر همه آن جامعه به جز آن یک تن بخواهند پیاده شدن چنین چیزی به معنای دموکراسی نیست بلکه دیکتاتوری اکثریت است.

به فرض که فردا اکثریت رای بدهند که بهائیان حق تحصیل یا استخدام ندارند. آیا اجرا شدن رای اکثریت در این زمینه به معنای دموکراسی است؟
بی گمان اینگونه نیست زیرا در یک دموکراسی آزادی عقیده و آزادی بیان عقیده یک اصل اساسی است و هیچکس نباید تنها به دلیل داشتن عقیده ای خاص (چه دینی و مذهبی و چه سیاسی و اجتماعی) از حقی محروم و یا صاحب حقی ویژه شود حتی اگر اکثریت چنین چیزی را بخواهند.

از این دو نمونه ای که آوردم به یک نتیجه می توان رسید و آن این است که :

در یک دموکراسی هر چیزی را نمی توان به رای مردم گذاشت.

حال به چند نمونه از ملزومات دیگر یک دموکراسی که پیاده شدن رای اکثریت بدون وجود آنها منجر به دموکراسی نخواهد شد چیست:

1- احترام به حقوق اقلیت. اقلیت آزادند که با اکثریت مخالف باشند و آزادانه دیدگاهشان را بیان کنند و نمی توان با استفاده از رای اکثریت اقلیت را خفه کرد. اقلیت باید امکان این را داشته باشد تا با بیان دیدگاه تبدیل به اکثریت شود.

2- آزادی بیان. آزادی بیان که در واقع شامل رسانه های آزاد نیز می شوند یکی از مواردی است که بدون وجود آن امکان تحقق یک دموکراسی نخواهد بود حتی اگر اکثریت مخالف آن باشند. به عنوان نمونه به دلیل اینکه اکثریت به چیزی معتقد است نمی توان بخش دیگری را از حق آزادی بیان خود محروم کرد.

3- احترام به حریم خصوصی. همانگونه که در نمونه نخست به گونه ای دیگر نوشتم به هیچ عنوان نمی توان در حریم خصوصی افراد دخالت کرد حتی با رای اکثریت. این حریم خصوصی می تواند پوشش افراد و یا هر موضوع دیگری باشد که تنها به خود فرد مربوط است.


4- برابری افراد از نظر حقوقی. افراد جامعه در یک دموکراسی باید در برابر قانون برابر باشند. هیچکس نباید به دلیل جنسیت ، دین ، عقیده سیاسی و... نه از حقوقی ویژه برخوردار شود و نه از حقوقی محروم شود حتی اگر با خواست اکثریت باشد.

اینها تنها چند نمونه از ملزومات یک دموکراسی بود. به طور کلی اگر حقی از حقوق طبیعی هر فرد که بخش عمده آنها در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده زیر پا گذاشته شود حتی اگر با رای اکثریت باشد آن به معنای دموکراسی نخواهد بود.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی.

۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

عدم صداقت در مبارزه سیاسی


تاریخ صد سال اخیر ایران یعنی از انقلاب مشروطه تا به امروز بیانگر یکی از نکاتی است که تا به امروز بسیار کم به آن پرداخته شده است و آن هم عدم صداقت نیروهای سیاسی است.
برخی می گویند سیاستمدار نیاز نیست که لزوما انسان اخلاق مداری باشد و اخلاق مداری به معنای یک سیاستمدار خوب بودن نیست. این سخن تا حد زیادی درست است ولی نه درباره سیاست داخلی یا مبارزه با یک دستگاه حکومتی بلکه تنها در صحنه سیاست خارجی و برای دفاع از منافع ملی.
نمودهای این عدم صداقت  در جای جای تاریخ صد ساله ایران موج می زند. یک پای این ماجرا همیشه دستگاه آخوندیسم شیعه بوده که همیشه هر فرصتی را مغتنم شمرده و حتی چیزی را که به آن اعتقادی نداشته گفته تا در عرصه قدرت سیاسی و اجتماعی جایی داشته باشد که در این نوشته خیلی به این مفتخواران نخواهم پرداخت و پای دیگرش کسانی بوده اند که گمان می کردند که می توانند با سواستفاده از آخوندها و سپس کنار زدنشان به اهداف خود (که امکان دارد اهداف خوبی هم بوده باشد) برسند. (درحال حاضر کاری به این نداریم که خیال دسته دوم درباره کنار زدن آخوندها و اسلامی ها تا چه میزان باطل و کودکانه بوده و هست)
حال به نمونه هایی از این عدم صداقت دسته دوم که ممکن است نا خودآگاه هم بوده باشد و یا با هدف خوب نیز بوده باشد اشاره می کنم:

1- نخستین نمونه مربوط به انقلاب مشروطه است. در انقلاب مشروطه مشروطه خواهان برای زودتر به مقصد رساندن قطار مشروطه تلاش کردند تا با تفسیرهای دروغین مشروطه و مدرنیته را بدون تضاد با اسلام معرفی کنند تا آخوندها نیز از مشروطه حمایت کنند و دیدیم که عاقبت این به اصطلاح زرنگ بازی به جایی کشید که خواست عدالتخوانه تحقق بخشیده نشد و همینطور پنج مفتخوار عمامه به سر مسئول تایید مصوبات مجلس شدند.

2- دومین نمونه به بزرگ مردی برمی گردد که برای خود من مظهر میهن پرستی است یعنی رضا شاه پهلوی. رضا شاه پیش از پادشاهی کسی بود که حتی در مراسم عزاداری محرم سینه زنی و زنجیرزنی می کرد تا حمایت آخوندها را پشت خود داشته باشد در حالی که هیچ اعتقادی به حضور و قدرت گرفتن آخوندها در عرصه اجتماعی و سیاسی نداشت.

3- سومین نمونه مربوط به دکتر مصدق است. این مرد فکر می کرد که می تواند  از کاشانی و بخش مذهبی و سنتی جامعه که زیر نفوذ کاشانی و سایر آخوندها بودند برای پیشبرد اهداف خود استفاده کند بی آنکه به خواست های آنان توجهی داشته باشد و سهمی از قدرت را به آنان بدهد.

4- چهارمین نمونه محمدرضا شاه پهلوی است که فکر می کرد می تواند با استفاده از آخوندها جلوی نفوذ اندیشه چپ در ایران را بگیرد.

5- اما نقطه اوج این عدم صداقت در انقلاب نکبت بار اسلامی بود. تک تک گروه ها و احزاب در فکر استفاده از سایرین برای اهداف خودشان بودند. حتما تا به حال پای سخنان فسیل ها و پیر و پاتال ها چپ و مجاهد و جبهه ملی و نهضت آزادی نشسته اید که می گویند قرار نبود اینگونه بشود. ما می خواستیم آخوندها پس از سرنگونی حکومت شاه به مسجدها و منبرها بروند و خودمان کارهای مملکت را انجام دهیم. یک لحظه فکر نمی کنند که اگر این سخنشان را بپذیریم آنها هم مانند آخوندها یک مشت دروغگوی خدعه کار سیاسی هستند.

این نمونه ها را نوشتم تا بدانیم متاسفانه این درد ویژه هیچ شخص و گروه و طیف فکری خاصی نیست. اسلامیست ها از طیف های مختلف که از بن و ریشه آلوده به این درد هستند. سایرین هم هر جا نیاز بوده این کار را کرده اند.
همین امروز هم برخی می گویند ما خودمان سکولاریم و از فلانی استفاده می کنیم تا اهداف خودمان را پیش ببریم یعنی می خواهند به مانند خمینی تقیه کنند یا خدعه کنند یا از آن جالبتر ماله کشی برخی است که می گویند جنابان اصلاح طلب زمانیکه می گویند دوران طلایی امام می خواهند اعتقادی ندارند بلکه می خواهند تنها استفاده کنند.

حلقه گمشده در این میان چیست؟ بدون شک صداقت و راستگویی است.

بیاییم امروز که با دستگاه حاکمیتی طرفیم که در هیچ زمینه ای اخلاق را رعایت نمی کند حداقل ما کمی به اصول اخلاقی بازگردیم. تقیه نکنیم. عقیده خود را همانگونه که هست بیان کنیم. برای سود خودمان و جریان فکری مان از کسی هواداری یا انتقاد نکنیم و به منافع جمعی و ملی بیندیشیم و اگر از کسی انتقادی می کنیم از اتهام زدن های کیلویی و غیر مستند خودداری کنیم.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آزاد و آباد و به امید آگاهی ایرانی

۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

اگر جامعه ای مدرن می خواهیم باید مسئولیت پذیر باشیم


بسیاری از ما ایرانیان ادعا می کنیم که لیاقت داشتن یک جامعه مدرن را داریم ولی متاسفانه بسیاری از نیازهای چنین جامعه ای را در فرهنگ روزمره خود نداریم. یکی از این نیازها مسئولیت پذیری است. یعنی اعضای یک جامعه یاد بگیرند که در برابر هر اتفاق مهمی که در آن جامعه می افتد دارای بیشترین مسئولیت هستند.
این مسئولیت پذیری چیزی نیست که بتوان یک شبه به انسانهای بالغ یاد داد بلکه باید از دوران کودکی و هنگام تربیت کودکان به آنها یاد داده شود. کودکی که در زندگی شخصی و خانوادگی خود مسئولیت پذیری را یاد بگیرد بی گمان در بزرگسالی هم انسان مسئولیت پذیری خواهد بود. اگر به آن کودک یاد داده شود که در برابر عملی که به تنهایی یا به همراه جمعی دیگر انجام داده مسئول است و اگر آن عمل سبب یک خرابی یا زیان به برخی افراد شود باید پاسخگو باشد چنین فردی در بزرگسالی نیز مسئولیت اعمال خود را بر عهده خواهد گرفت بدون آنکه بخواهد تقصیر را گردن این و آن بیندازد.
مردمان موفق در دنیا مردمانی هستند که مسئولیت خوب و بد جامعه خود را بر عهده می گیرند نه اینکه بریزند و برای آخوندی فریاد بزنند و سپس بگویند چون دیکتاتوری بود ما این کار را کردیم یا بگویند انگلیس توطئه کرد و انقلاب ما را دزدید و از این دست جملاتی که تنها در بازار مکاره جامعه ایران یافت می شود.
جامعه ای که مسئولیت پذیر باشد با شهامت و راستگویی می گوید ما ایرانیان کاری کردیم که اشتباه بسیار بزرگی بود و نتیجه اش برای ایران بسیار بد بود.
این مسئولیت پذیری تنها در برابر گذشته نیست بلکه حال و آینده نیز با مسئولیت پذیری ساخته می شود.
ما ایرانیان اگر جامعه ای مدرن می خواهیم مسئولیم که برای چنین جامعه ای تلاش کنیم و همینطور با کاملا آگاهانه گام برداریم تا فردا روزی به مانند نسل پیش از خودمان تقصیر را گردن این و آن نیندازیم.
اگر امروز ما برویم و مجاهد یا ملی مذهبی یا توده ای را به قدرت برسانیم و فردا روزی بگوییم چون خامنه ای بود ما فلانی را به قدرت رساندیم این به همان اندازه سخن انقلابیون 57 احمقانه است.

در سربلندی یا سرشکستگی هر جامعه پیش و بیش از هر چیز و هر کسی خود آن جامعه مسئولیت دارد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آزاد و آباد و به امید آگاهی ایرانی

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

علی دشتی - نامی جاودان در تاریخ ایران

26 دی ماه سی امین سالروز درگذشت نویسنده و روشنگر و اندیشمند بزرگ سرزمینمان زنده یاد علی دشتی است.
علی دشتی به مانند میرزا آقا خان کرمانی و احمد کسروی کسی بود که ابتدا برای تبدیل شدن به یک آخوند به مدارس مذهبی رفت ولی مدت زیادی طول نکشید که شرافت و انسانیت را بر مفتخواری و شکمبارگی ترجیح داد.
او پس از مدتی به مجلس شورای ملی راه یافت اما ماندگاری اش در آنجا زیاد نبود و گویا زندان او را طلب می کرد.
دشتی از جمله نزدیکان رضا شاه بود و حتی رضا شاه در سفرنامه خوزستان خود چند بار از او نام می برد و دشتی نیز از رضا شاه حمایت کامل می کرد و حتی عدم توجه رضا شاه به قانون اساسی را در آن روزگاران درست می دانست و بر میهن پرستی او تاکید داشت اما در عین حال دشتی تندترین انتقادها را نیز به رضا شاه به جهت برخوردش با روزنامه نگاران می کرد.
نزدیکی این مرد به رضا شاه هم نتوانست او را از زندان جدا کند و سرانجام رضا شاه صبرش سرآمد و فرمان بسته شدن روزنامه شفق سرخ علی دشتی و زندانی شدن او را نیز داد.
پس از سقوط رضا شاه و در دوران پادشاهی محمدرضا شاه بازهم دشتی به سناتوری و نمایندگی مجلس نیز رسید. البته در این میان بازهم یکی دو بار دیگر این مرد به زندان رفت اما هر بار با عزمی راسخ تر بازمی گشت و هیچگاه تن به خودسانسوری نداد.
علی دشتی در دوران محمدرضا شاه دو بار نیز به عنوان سفیر ابتدا به قاهره و چند سال پس از آن به بیروت فرستاده شد.
در میانه های دهه چهل علی دشتی دیگر دنیای سیاست را کنار گذاشت هرچند که هر از گاهی انتقادی مطرح می کرد اما از آن پس زمان خود را روی کارهای پژوهشی در زمینه های مختلف مانند تفسیر سروده های بزرگان شعر ایران از جمله خیام و حافظ و مولانا و ناصرخسرو پرداخت. همچنین دشتی کتابی با نام ((55 سال)) در سالهای پایانی دوران پهلوی منتشر کرد که درباره پنجاه و پنج سال دوران دو پادشاه پهلوی بود و در این کتاب هم نقاط مثبت دوران رضا شاه و محمدرضا شاه مطرح شده و همان نقاط ضعف این دوران و انتقاداتی از دید این مرد به این دوران وارد بوده.
اما نقطه اوج زندگی این مرد دو کتاب تخت پولاد و به ویژه بسیار از آن مهمتر شاهکار علی دشتی یعنی کتاب ارزشمند 23 سال است که نام دشتی تنها پس از مرگ او و از سوی یکی از مورد اعتمادترین دوستانش یعنی دکتر محمد عاصمی به عنوان نویسنده این کتاب مطرح شد.
با احترام به ارزش همه خدمات این مرد اما بی گمان بزرگترین دلیل ماندگاری نام این مرد در تاریخ کتاب 23 سال است.
ارزش 23 سال در این است که نخستین کتابی است به زبان پارسی در نقد دین اسلام که با استناد و ریزبینی روی آیات قرآن نوشته شده است و دشتی نخستین ایرانی است که این کار را می کند و سرانجام به جرم نوشتن همین کتاب در جمهوری اسلامی به زندان رفت و در سن 87 سالگی درگذشت. روشنگران پیش از دشتی یعنی آخوندزاده و کرمانی  و تا حدی هم صادق هدایت بر ضد اسلام و خرافات می نوشتند اما هیچگاه به مانند دشتی با استناد به آیات قرآن این کار را نکردند و از آن سو کسروی هم بیشتر انرژی خود را روی مبارزه با مبانی دروغین تشیع گذاشت که بسیار هم ارزشمند است اما کار دشتی چیز دیگری بود.
در دوران جمهوری اسلامی اما یک اتفاق دیگر نیز افتاد که البته این از جمهوری اسلامی بعید نیست و این رژیم در این کار تخصص دارد به ویژه در سالهای ابتدایی که جعل کننده بزرگ تاریخ یعنی عبدالله شهبازی همکاری نزدیکی با دستگاه حاکمیت داشت و چندین خیانت بزرگ در زمینه تاریخ به ایران و ایرانی کرد که یکی از آنها کتابی بود به نام ((عوامل سقوط)) که از زبان علی دشتی و درباره عوامل سقوط حکومت پهلوی نوشته شده بود و تاسف بار تر این است که کسانی به دلیل آن بغض و کینه ای که به هر دلیل درست یا اشتباهی از پهلوی ها دارند با استناد به چنین نوشته های بی اعتباری بخواهند به خیال خود نقد کنند.
گسترش پخش شدن کتاب 23 سال در جامعه ایران به حدی بود که حتی جمهوری اسلامی نیز با همه دروغگویی ذاتی خود نتوانست انکار کند و حتی بی اخلاقی و وقاحت را درباره این کتاب و همینطور کتاب تولدی دیگر دکتر شفا به جایی رساند که در حالی که این کتاب ها اجازه چاپ در ایران نداشتند و همینطور نویسندگانشان اگر زنده بودند در ایران بدون هیچ شکی اعدام می شدند بر این کتابها نقد منتشر کرد که البته این نشان از اعتراف این جمهوری پر برکت به گسترش روشنگری در جامعه ایران بود.

یاد علی دشتی و همه بزرگان عرصه روشنگری ایران گرامی و راهشان پر رهرو باد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آزاد و آباد و به امید آگاهی ایرانی 

۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

چرا برخی دیدگاه خود را دیدگاه همه یا بخش بزرگی از جامعه معرفی می کنند؟


شاید خودتان جزو این دست افراد باشید ولی اگر هم نباشید بی گمان اینگونه افراد را دیده اید.
کسانی که نظر و دیدگاه خود را به نام مردم و ملت و نسل سوخته و نسل جوان و طبقه کارگر و... معرفی می کنند بی آنکه هیچ نمایندگی از آن دسته گرفته باشند.
این کار بدون شک یک بی اخلاقی است زیرا آن شخص از زبان و به نمایندگی کسانی سخن می گوید که هیچ نمایندگی از آنها ندارد ولی تنها برای سواستفاده و به کرسی نشاندن سخن خود اخلاق را زیر پای می گذارد و این کار را می کند.
اما چرا برخی این کار را می کنند و از گفتن جملاتی مانند ((نظر من این است...)) یا ((من می گویم...)) گریزان هستند؟ چرا مرتب در سخنانشان از واژه هایی مانند مردم و ملت استفاده می کنند؟
این افراد به دو بخش تقسیم می شوند.
بخش نخست به دلیل نداشتن شهامت در بیان دیدگاه این کار را می کنند زیرا از این می ترسند که دیدگاهشان برد اجتماعی نداشته باشد و با این کار یک وزن اجتماعی کاذب برای دیدگاه خود می آفرینند.
بخش دوم گروهی هستند که دیدگاهشان بیش از آنکه پشتوانه منطقی داشته باشد پشتوانه احساسی دارد و به همین دلیل در یک بحث منطقی توانایی دفاع منطقی از دیدگاه شخصی خود را ندارند و به همین دلیل خیلی زود پای مردم و ملت را به میان می کشند تا به خیال خود طرف مقابل را در برابر ملت قرار دهند که این اوج بی اخلاقی است.
فاجعه برای یک جامعه این است که روشنفکر و نویسنده و شاعر و روزنامه نگار و... به جای آنکه تلاش کند آلودگی های فرهنگی جامعه اش را بیان کند و به درمانشان کمک کند این بی اخلاقی و یا هر بی اخلاقی دیگری را انجام دهد و به ترویج آن کمک کند.
بیاییم خودمان یک بار با شناختن دردهای اجتماعی جامعه مان یگ گام هر چند کوچک در درمانشان برداریم.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آزاد و آباد و به امید آگاهی ایرانی

۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

پرسشی از آقایان هم فکر خانم علی نژاد


گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی با مسیح علی نژاد سبب شد تا بیش از پیش در هواداری ام از رضا پهلوی مطمئن شوم. دلیل نخستش نفس پذیرش این مصاحبه و مصاحبه هر کسی است که آشکارا خط فکری اش با او تفاوت دارد ولی این مرد نشان داده که بر خلاف پیر و پاتال های سیاسی نسل پیش از خود از زندگی در غرب آموخته است.
پیرامون شخص خانم علی نژاد و سابقه اش و رفتارش در این گفتگو و اساسا هدفش خیلی سخن نمی گویم و تنها به این نکته اکتفا می کنم که ایشان به هیچ عنوان روزنامه نگار مستقل نیستند. روزنامه نگار مستقل بر خلاف ایشان به این وضوح از هیچ خط فکری حمایت نمی کند و همینطور اینچنین با درنده خویی به طرف مقابلش نمی تازد آن هم در شرایطی که خودش می گوید آن طرف مقابل حمایت کسی را پشت خود ندارد و تاثیری ندارد که اگر اینگونه بود هیچگاه این سرکار خانم اساسا با ایشان گفتگویی نمی کرد.
البته لازم به ذکر است که اینچنین گفتگوها هیچ ایرادی ندارد و در همه جای دنیا صورت می گیرد. مشکل تنها مستقل معرفی شدن مصاحبه گر است که با توجه به سابقه اش سخن کاملا دروغی است.
اما پرسش اصلی من از آقایان اسلامگرایی است که هم فکران خانم علی نژاد هستند.
چند تن از آنها حاضرند با یک روزنامه نگار یا نویسنده مخالفشان اینچنین گفتگویی انجام دهند؟
شخصا فکر نمی کنم هیچکدام حاضر باشند تریبون های کنترل شده بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو فردا را رها کنند و در یک تریبون آزاد واقعی با یک روزنامه نگار واقعی گفتگو کنند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد

۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

17 دی - نقطه عطف تاریخ مبارزات زنان ایران




زنان ایران در دوران ساسانی هم به نسبت زنان هم دوره خود در سایر نقاط جهان و هم به نسبت زنان پس از خود در ایران حضور بیشتری در جامعه داشته اند ولی یورش تازیان مسلمان همانگونه که بارها گفتم جایی است که کمر تاریخ ایران شکست و زنان ایرانی نیز در رده نخست ستمدیدگان این دوره بودند و متاسفانه تا قرنها در پستوی خانه ها زندانی شدند.
بزرگترین نمود این حبس خانگی زنان و دختران ایران بی گمان موضوع حجاب بود که برای اندک زمانهایی که این زنان می خواستند برای کارهای ضروری از خانه بیرون روند باید رعایت می شد که شامل همان گونی سیاه (چادر) و روبند می شد تا مبادا نقطه ای از چهره و بدنشان سبب تحریک مردان شود و در واقع این نوع پوشش در کنار اینکه روی همه بدن و چهره زنان بود روی اندیشه آنان نیز بود و به آنها تلقین می شد که نقطه نقطه بدن تو به مانند اندام جنسی ات است و تو یک ابزار جنسی هستی که مردان با دیدنت کنترل خود را از دست می دهند.
نخستین جرقه مبارزه زنان ایرانی برای رهایی از بند حجاب و به دنبال حضور اجتماعی بیشتر و رهایی از اندیشه های احمقانه و سنت زده به حدود صد و پنجاه سال پیش و دوران جنبش باب و شیر زنی به نام طاهره قره العین بازمی گردد. یعنی زمانی که بیش از دوازده قرن از یورش تازیان و حبس خانگی زنان می گذشت این زن با حضور فعال خود در جنبش باب و برداشتن چادر و روبند دوباره اندیشه رها شدن زنان از این حبس فکری و فیزیکی و خانگی را به ذهن روشنفکران دوران پس از خود انداخت.
تاسف بار این است که حتی همرزمان طاهره در جنبش باب نیز او را طرد کردند.
پس از این حرکت درخشان طاهره بود که پایه گزاران روشنگری نوین در ایران یعنی آخوندزاده و کرمانی به اندیشه رها کردن زنان ایرانی از این زندان افتادند و با مطالعه تاریخ کشورهای مدرن به لزوم این کار نیز پی بردند.
پس از این دو بزرگمرد و در سالهای مبارزات مشروطه و حدودا دو دهه نخست پس از مشروطه روشنفکران دیگری نیز به لزوم رها کردن زنان از این حبس پی بردند که در میان آنان می توان به ایرج میرزا و میرزاده عشقی و میرزا ملکم خان ناظم الدوله و احمد کسروی اشاره کرد.
از سویی مبارزات مشروطه برابر بود با حضور زنان با لباس های مردانه در مبارزات مسلحانه که هدفشان رسیدن به اندکی حقوق اجتماعی بیشتر بود اما تاسف بار این است که زمانیکه پس از مشروطه دوم و بیرون راندن محمدعلی شاه و تشکیل دوباره مجلس شورای ملی زنان برای اندکی حقوق اجتماعی بیشتر در برابر مجلس تجمع کردند نمایندگان مجلس فرمان سرکوبی این تجمع را صادر کردند.
در چنین شرایطی بود که رضا شاه وارد عرصه سیاست ایران شد و به محض اینکه توانست با ایستادن در برابر تجزیه طلبان در نقاط مرزی و ایجاد امنیت نسبی در جامعه آرامش را به ایران بیاورد یکی از مسائل مورد توجش موضوع زنان بود.
ورود زنان به مدرسه و دانشگاه و بالا بردن سن ازدواج دختران و کار کردن بیرون از خانه زنان و ممنوعیت چادر و روبند که آخوندها روی آن نام کشف حجاب گذاشتند به زمان خود اقداماتی بسیار درخشان در این زمینه در همین راستا بود.
این اقدام ضربه نهایی برای ورود زنان به عرصه اجتماعی بود و جامعه از آن پس به مرور از حالت مردانه و تک جنسیتی خارج شد و به دلیل درک این شرایط و لزوم این اقدام از سوی بانوی شعر ایران پروین اعتصامی بود که او پس از این اقدام رضا شاه  در سروده زن در ایران خود به خوبی شرایط زنان را در آن دوران بیان می کند و لزوم این کار را در قالب همین سروده توضیح می دهد.
مهم نیست پروین اعتصامی باشی یا فرخ رو پارسا یا شهبانو فرح یا حاج خانم شیرین عبادی و حاج خانم رهنورد و هر حاج خانم لچک به سر دیگر یا یک زن مجاهد و چپ. مهم این است که حتی آن لچک به سران و مجاهدین و چپ ها نیز حضور اجتماعی خود را مدیون همان دوران هستند.
انتقاداتی که امروز به این کار درخشان رضا شاه می شود بیشترشان کلیشه هایی هستند که از همان دوران به امروز رسیده اند. به مانند اینکه اگر این کار را نمی کرد خود زنان حجاب را کنار می گذاشتند. من بارها و بارها گفته ام که تاریخ اما و اگر ندارد و زنان ایرانی با این کار رضا شاه جای پایشان در صحنه اجتماعی آنچنان محکم شد که حتی آخوندها و سایر اسلامگرایان همراهشان هم نتوانستند دوباره نیمی از جامعه را به پستوی خانه بازگردانند و زن ایرانی تا به امروز هم حتی راه رفتن خود در خیابان را مدیون رضا شاه است چه رسد به تحصیل و کار کردن. با این حال گذر زمان نشان داده که مردان سنتی مسلمان حتی با زندگی در مدرن ترین شرایط هم اندیشه های احمقانه خود را کنار نمی گذارند و هیچ حقی برای همسر و فرزندان خود (به ویژه فرزندان دختر) قائل نیستند. این وضعیت امروز در جوامعی مانند آلمان و فرانسه اینگونه است و کافی است ببینیم که حدود هشت دهه پیش در ایران اسلامزده چگونه بوده و بی گمان نیاز بوده که یک نیروی برتر از مردان از زنان ایرانی حمایت کند تا آنها بتوانند وارد عرصه جامعه شوند.
انتقاد دیگر کلیشه ای این است که بازگشت حجاب به ایران نتیجه این اقدام رضا شاه بوده. این انتقاد به حدی احمقانه است که ارزش پاسخ گفتن ندارد اما به هر حال دیدگاهم را می نویسم. اندیشمند بزرگ سرزمینمان احمد کسروی در اثر درخشان خود خواهران و دختران ما که اشاراتی هم به ماجرای معروف به کشف حجاب شده می نویسد که با تبعید رضا شاه از ایران و بازگشت آخوندها سفارت یکی از سه کشور متفقین به ایران (به احتمال زیاد انگلیس) به آخوندها بودجه می دهد تا دوباره حجاب را تبلیغ کنند و به جامعه بازگردانند و تازه در 37 سال پادشاهی محمدرضا شاه پوشش کاملا آزاد بود و اگر قرار بود کشف حجاب تاثیر دیالتیکی داشته باشد در آن دوران بود و نه پس از نزدیک به چهار دهه. در واقع این گروهی که چنین سخنی می گویند همان کسانی هستند که با حماقت خود خمینی و آخوندها را به قدرت رساندند و هنوز روی آن حماقت خود پافشاری می کنند و مسئولیتش را بر گردن این و آن می اندازند.
انتقاد کلیشه ای دیگر این است که کشف حجاب اجباری با حجاب اجباری تفاوتی ندارد. این سخن به مانند این است که بگوییم که برده داری اجباری با ممنوعیت برده داری تفاوتی ندارد. آن زن و دختر با حجاب هم دقیقا برده شوهر و پدر خودش است. مشکل کسانی که امروز چنین سخنی می گویند این است که با اندیشه امروزی خود پیرامون 74 سال پیش قضاوت می کنند در حالی که زمانی که درباره یک واقعه تاریخی قضاوت می شود باید بیشترین تلاش شود تا در بستر اجتماعی آن دوران بررسی شود.
در واقع 17 دی بیش از آنکه مربوط به رضا شاه باشد مربوط به شیرزنانی است که سالها برای ورود به هرصه اجتماعی کوشیده اند و رضا شاه تنها کسی بود که خواست این زنان را به عمل آورد.
در پایان توصیه می کنم عکسهای موجود در این فایل را که مجموعه ای از عکسهای زنان و دختران ایرانی پیش و پس از کشف حجاب استرا مشاهده کنید تا به تفاوتشان پی ببرید.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی