۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

پیامی به شاهزاده رضا پهلوی در زادروز او






امروز نهم آبان ماه پنجاه و دومین زادروز شما است و پیش از هر چیز این روز را به شخص شما و همینطور خانواده پهلوی که برای من بی اندازه قابل احترام هستند خجسته باد می گویم و امیدوارم سالها زنده باشید و بتوانید روزی به سرزمین مادری خویش بازگردید و ما هم بتوانیم از وجود شما در جهت پیشرفت ایران آنگونه که شایسته و بایسته است سود ببریم.
خوشبختانه در چند سال اخیر و با نا امید شدن بخش بزرگی از جامعه ایران از اصلاحات درون این رژیم خونخوار شما بر شدت کنش های سیاسی خود افزودید و همه تلاشتان را به درستی در یک جهت متمرکز کردید و آن هم همبستگی نیروهای به راستی ملی و سکولار دموکرات و آفرینش یک آلترناتیو جدی در برابر این رژیم است و در این راه حتی دست دوستی و همکاری خود را به سوی کسانی که با خاندان ایران ساز پهلوی دشمنی خونین دارند نیز دراز کردید و این گام از سوی شما بسیار ارزشمند و نشانه منش دموکراتیک شماست.
اما انتقادی که من جوان ایرانی به شما دارم بر خلاف مخالفین شعار زده و ایئولوگ شما این است که شما گاهی در این راه زیاده روی می کنید و آن قاطعیت لازم را به عنوان یک وزنه سنگین سیاسی ندارید. البته واپسین گفتگوی شما با آقای سیامک دهقانپور در برنامه افق نشان داد که تا حدی از آن رویه فاصله گرفته اید ولی این تنها یک نمونه است و نمی توان به تنهایی آن را مد نظر گرفت. بارها و بارها حداقل خود من شاهد بودم که شما دست دوستی و همکاری خود را به سوی افراد و گروه هایی دراز کرده اید که حتی حاضر نبودند و نیستند برای زمانی محدود به خاطر نجات میهن از خواست های ایدئولوژیک و گروهی خود بگذرند و شما مرتب تلاش کرده اید خود را به عنوان انسانی دموکرات به این افراد ثابت کنید در حالی که این افراد یا گروه های چند نفره اصولا وزن و جایگاهی در صحنه سیاسی ایران ندارند و حتی برخی از آنها مرتب در حال مذاکره و گاهی هم همکاری با جناح اصلاح طلبی هستند که خواهان حفظ و اصلاح این رژیم ضد ایرانی است.
 حتی متاسفانه در برخی موارد پا را فراتر گذاشتید و با احزاب و گروه هایی وارد گفتگو و دیالوگ سیاسی شدید که اساسا باوری به ایران و ملت ایران ندارند و یگانه هدفشان جدا کردن بخشی از خاک ایران زیر نامهای زیبا و دهان پر کنی مانند فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت و این قبیل واژگان و جملات است. البته خوشبختانه با انتشار منشور موقت شورای ملی و تاکید روی حفظ تمامیت ارضی و امضای شخص شما و شهبانو فرح گرامی و همسر گرامیتان به گمان من خط قرمز کاملا مشخصی میان شما و این گروه های قومی کشیده شد.
شاهزاده عزیز باور کنید که شما نیازی ندارید که بخواهید دل جماعتی را به دست آورید که اساسا با نام پهلوی مشکل دارند و بخواهید با نقد پدر و پدربزرگ میهن پرست خود دل آنها را شاد کنید. نقد گذشته را به مورخان بسپارید و شک نکنید که مورخان منصف همیشه هستند و به خوبی هم کارهای درخشان آن بزرگان را خواهند گفت و هم اشتباهات و کاستی های دوران آنها را یاد آور خواهند شد. ملت ایران به شما برای کنش سیاسی هدفمند و با برنامه نیازمند است.
نگران حمله کنندگان به خود و خانواده خود نباشید و زمان و انرژی خود را صرف کسانیکه با شما (به گفته خودتان در مصاحبه با خانم الهه بقراط) مشکل ژنتیکی دارند نکنید زیرا این افراد و گروه ها خودشان با کارنامه سیاه و نقشی که در به قدرت رسیدن این حکومت عقب مانده دارند یک پوزش بزرگ به نسلهایی که زندگیشان تباه شد و اصولا به ملت ایران بدهکارند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

نهم آبان 2571

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

کوروش ما را ببخش


دیروز هفتم آبان ماه روز بزرگداشت بزگمرد تاریخ کوروش بزرگ بود.
برای چندمین بار داشتم مستند ((هرگز نخواب کوروش)) را از شبکه من و تو می دیدم و بازهم تنها یک چیز به ذهنم رسید. افسوس ، افسوس و بازهم افسوس.
نزدیک به چهل سال پیش در پاسارگاد کنار آرامگاه این مرد بزرگ به یاد او و همه بزرگان و اصولا گرامیداشت تاریخ سرزمینمان و هویت ملی ما جشنهای ملی و غرور آفرین دو هزار و پانصد ساله برگزار شد. یکی از دست اندرکاران و مبتکران این حرکت ملی نویسنده و روشنگر بزرگ سرزمینمان زنده یاد دکتر شجاع الدین شفا بود و ایشان نطقی را نیز برای محمدرضا شاه فقید (که چهارم آبان هم زادروز این میهن پرست بزرگ بود) نوشت تا محمدرضا شاه آن را بخواند و این نطق برای همیشه در تاریخ ثبت شد به ویژه جمله ((کوروش آسوده بخواب. ما بیداریم)).
در آن روز سرزمین ما ایران با همه کاستی هایی که در زمینه های مختلف داشت به برکت کوشش میهن پرستان در عرصه های مختلف و البته به لطف بستری که نزدیک به پنج دهه حکومت ایرانسازان پهلوی فراهم کرده بود در زمره معتبرترین و قدرتمندترین کشورهای دنیا و قدرت بی رقیب منطقه بود و به راستی کوروش می توانست آسوده بخوابد زیرا پس از هزار و سیصد سال از یورش تازیان به سرزمین و ملتش ایران و ایرانی جانی تازه گرفته بود اما همه چیز به آن خوبی که می باید پیش نرفت.
با گذشت کمتر از یک دهه از آن تاریخ همه چیز به یکباره رنگ باخت و در سرزمین ما ایران متاسفانه با یک خودکشی ملی به دست خود ما ایرانیان بیگانگان و بیگانه پرستانی حاکم شدند که ایران و ایرانی برایشان کمترین ارزش را داشت و تنها در اندیشه گسترش ایدئولوژی بیابانی خود بودند ودر طول بیش از سه دهه همچنان این روند ادامه دارد.
نمی دانم که اگر دکتر شفا امروز هم می خواست نطقی خطاب به کوروش بزرگ بنویسد آیا همچنان به او می گفت که آسوده بخوابد چون ما بیداریم؟
اما اگر من شخصا می خواستم امروز خطاب به کوروش چیزی بنویسم تنها و تنها از او می خواستم که ما را ببخشد زیرا میراث داران خوبی برای او نبودیم.
از او می خواستم ما را ببخشد چون بخش بزرگی از ما ایرانیان همیشه در طول تاریخ منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح دادیم و با کمال تاسف هنوز هم این روند ادامه دارد.
از او می خواستم ما را ببخشد که امروز سرزمینمان ایران که از کوروش و سایر بزرگانمان به ما رسیده است پس از سی و چهار سال از قدرت گرفتن دوباره بیگانگان و بیگانه پرستان دیگر نه اعتباری برایش باقی مانده و نه قدرتی.
از او می خواستم ما را ببخشد که همیشه میهن پرستانمان را تنها گذاشتیم و بیگانگان و بیگانه پرستان را بر آنها ترجیح دادیم.
تنها یاد کردن از کوروش و گذشته ایران زمین دردی را دوا نمی کند بلکه اینها زمانی ارزشمند است که ما میراث داران خوبی برای کوروش و سایر میهن پرستان گذشته باشیم و همت کنیم و سرزمینمان را از چنگ تازیان و تازی پرستان بیرون آوریم و دوباره به مانند دوره درخشان پهلوی سرزمینمان را صاحب قدرت و اعتبار بین المللی کنیم که بزرگان سیاسی همه دنیا (حتی آنهایی که دشمن ایران و ایرانی هستند) بیایند و به کوروش و هویت ملی ایرانیان ادای احترام کنند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

هشتم آبان 2571

۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

میرفطروس قلب بت پرستی و تعصب در تاریخ معاصر ایران را نشانه گرفته است



به گمانم ده سال پیش بود که روزی یکی از دوستانم که خیلی اهل کتاب و مطالعه بود گفت که امروز برای تهیه چند کتاب به اطراف دانشگاه رفته و از دست فروشهای کتاب دو کتاب بسیار جالب و تاثیر گزار خریده و ظرف چند روز هر دو را خوانده و به من گفت اگر بخواهم آنها را به امانت به من می دهد تا من هم بخوانم و من هم با شادی تمام گفتم حتما و تنها نام نویسندگان این دو کتاب را پرسیدم و او گفت هر دو کتاب نوشته یک فرد است ولی نام او را به خاطر نمی آورد. پس از چند روز دوستم کتابها را برایم آورد که نام آنها ((حلاج)) و ((جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان)) بود و نویسنده هر دو کتاب هم علی میرفطروس بود. آن نخستین بار بود که من با نام این مرد آشنا شدم. کتابها بسیار تاثیرگزار بودند و علاقه بسیار زیاد من به تاریخ سبب شد که پس از خواندن آنها خودم هم کتابهای دیگری در این زمینه ها بخوانم و مدتی پس از آن با دو جلد دیگر از نوشته های این مرد برخورد کردم و آن هم مقدمه های اسلام شناسی او بود. چیزی که در این چهار جلد کتاب توجه من را بسیار به خود جلب کرد مستندنویسی بی مانند میرفطروس بود که من در هیچ کتاب دیگری که درباره اینگونه موضوعات و این برهه های تاریخی بود این مستندنویسی و بی طرفی را که وظیفه یک مورخ است را ندیدم. با گسترش هرچه بیشتر اینترنت کتابهای دیگر و همینطور مقاله ها و گفتگوهایی از این پژوهشگر ارزشمند نظرم را به خود جلب کرد. کتاب ارزشمند و روشنگر ((ملاحظاتی در تاریخ ایران)) که به علل تاریخی عقب ماندگی ایرانیان می پردازد بازهم بیش از پیش مرا نسبت به دانش و مستندنویسی و بی طرفی این مرد آگاه کرد.
تا به اینجا به جز سازمان مجاهدین و البته جمهوری اسلامی هیچکدام از گروه های مخالف این رژیم درباره میرفطروس سخن بدی نمی گفتند تا اینکه میرفطروس گامی برداشت و کاری کرد که تحملش برای برخی به هیچ وجه ممکن نبود و آن نوشتن کتابی به نام ((آسیب شناسی یک شکست)) بود (که خوشبختانه با استقبال بسیار خوب ایرانیان به چاپ چهارم رسید) که نگاهی انتقادی و البته به مانند همیشه مستند به دوران نخست وزیری و اصولا شخصیت محمد مصدق داشت.
 این دیگر چیزی نبود که برخی بتوانند با آن کنار بیایند و البته با توجه به سابقه و ایدئولوژی این گروه ها و افراد تا حدی هم قابل پیش بینی بود. به هر حال میرفطروس به مقدسات و همه داشته های آنها حمله کرده بود و بتشان را از آن قاب عکس روی میز یا روی دیوار و آن افسانه ها بیرون آورده بود و ابعاد دیگری از زندگی و شخصیتش را با مستندات محکم نشان داده بود زیرا می دانست که بدون آن مستندات من و بسیاری از همنسلان من که در آموزش و پرورش این جمهوری پربرکت تاریخ دروغین را به ما یاد داده بودند و از کربلای 28 مرداد و سایر افسانه ها و دیو و فرشته های تاریخ معاصر سخن گفته بودند به سادگی نوشته او را نخواهیم پذیرفت آن هم در شرایطی که حتی بخشی از به اصطلاح مخالفین این رژیم هم آن افسانه ها و دیو و فرشته ها را به گونه ای که در جهت ایدئولوژی و منافع فرقه ای خودشان بود تکرار کرده بودند و برای برخی این افسانه ها تبدیل به حقیقت محض شده بود وگرنه من شخصا گمان نمیکنم که این پژوهشگر ارزشمند سرزمینمان این واکنش ها و ترور شخصیت ها از سوی جماعت قاب عکس پرست برایش غیر قابل پیش بینی بوده باشد و این ترور شخصیت ها و تهمت های بی سند و از سر تعصب و بیرون زدن رگ گردن هم از نخستین روزهای انتشار چاپ نخست این کتاب بود و به گمان من این گروه فکر می کردند با اینگونه برخوردها می توانند از استقبال ایرانیان از پژوهش میرفطروس و خدشه دار شدن بت خود بکاهند اما گویا موفق نشدند و همزمان با انتشار چاپ چهارم این پژوهش ارزشمند و همینطور گفتگوهای هفتگی میرفطروس با آقای علیرضا میبدی موج تازه ای از این ترور شخصیت آغاز شد.
شخصی به نام محمد امینی پیدا شد که گویا پدرش از اطرافیان مصدق بوده و او را پژوهشگر و مورخ معرفی کردند و در تلویزیون های لس آنجلسی (که اتفاقا این جماعت ادعا می کنند در اختیار سلطنت طلبان است) تریبون در اختیارش قرار دادند (جالب است که تنها کتاب ها و پژوهش های این جناب مورخ به زیرنویس نوشتن روی کتاب شیعه گری کسروی و همینطور کتابی در پاسخ علی میرفطروس خلاصه شده و هر دو کتاب هم در همین یک سال اخیر منتشر شده و مشخص نیست این جناب پژوهشگر و مورخ پیش از این چه پژوهشی کرده است) و به همراه جناب استاد قلابی که تنها یک فوق لیسانس شیمی دارد و مشخص نیست در کجا ایشان استاد بوده که اینگونه کیلویی استاد به ناف او بسته اند یعنی بهرام مشیری و چند تن دیگر از مجریان و به اصطلاح نویسندگان مشغول ترمیم قاب عکس مصدق و البته در کنار آن حمله به میرفطروس و اصولا هر شخصی شدند که نگاهی انتقادی به مصدق دارد زیرا آنها به جز این قدیس هیچ چیزی از خود ندارند و هر سخن و هر بحثی را سرانجام به قدیس خود وصل می کنند و البته طبیعتا به دیوهای تاریخ معاصر (به زعم خودشان) یعنی خاندان پهلوی حمله ور می شوند.
اما دیروز یکی از دوستانم لینک نوشته ای از یکی از اعضای جبهه ملی به نام محمدعلی مهرآسا را برایم ارسال کرد که می توانید از اینجا آن را بخوانید. به راستی دلم برای حقارت این شخص و اصولا این جریان فکری سوخت. نوشته مرا به یاد نوشته های امثال حسین شریعتمداری و پیام فضلی نژاد انداخت و بیشتر به یک فحش نامه شبیه بود. سرتاسر نوشته پر بود از دشنام و اتهامات بی سند که تنها برای عقده گشایی بود و جالب اینکه از دیدگاه نویسنده درباره کتاب حلاج مشخص است نویسنده اصولا نوشته های میرفطروس را نخوانده است. البته این به اصطلاح ملیون و قاب عکس پرستان پیش از این هم میرفطروس و اصولا همه کسانی را که نقدی به مصدق داشتند مورد عقده گشایی خود قرار داده بودند زیرا به هر حال همانگونه که در ابتدای نوشته اشاره کردم مقدساتشان زیر سوال رفته و تحملش برای این گروهی به جز آن قدیس در قاب عکس چیزی از خود ندارند نه تنها سخت است بلکه غیر ممکن است.
اما چیزی که مرا بسیار متاسف کرد همراهی شخصی با این جریان ترور شخصیتی بود که من همیشه او را یک طنزپرداز بسیار توانا و آگاه و بی تعصب می دانستم و اصلا گمان نمی کردم که فردی مانند هادی خرسندی اینگونه میرفطروس را به دلیل نگاه انتقادی به مصدق مورد توهین و تهمت های بی سند قرار دهد ولی به هر حال تعصب است و به این سادگی ها امکان رهایی از آن وجود ندارد.
به راستی دلیل این عقده گشایی ها نسبت به علی میرفطروس یا حمید شوکت یا حتی شخصی مانند عباس میلانی چیست؟ به گمان من دلیلش این است که بر خلاف این نویسندگان که پزوهش ها و نوشته هایشان صرفا جنبه تاریخی دارد برای گروه مقابل یک موضوع سیاسی است زیرا جایگاه آنها در صحنه سیاسی ایران تنها و تنها زیر نام یک شخص است و نقد آن شخصیت به آنها همان حالتی را می دهد که مسلمانان متعصب به هنگام نقد پیشوایان دینشان پیدا می کنند.


پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد

بیست و نهم مهر 2571

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

آقای نوری علا لطفا در لفافه سخن نگویید



آدینه ای که گذشت بازهم شاهد به مانند هر هفته شاهد انتشار مقاله ای از دکتر اسماعیل نوری علا به نام سلطنت علیه پادشاهی؟ بودیم.
مقاله ایشان در ظاهر با تعریف از ویژگی های شخصیتی شاهزاده رضا پهلوی آغاز می شود به گونه ای که ایشان مقاله را اینچنین آغاز می کند:

چند هفته ای ست شاهد آنيم که شاهزاده رضا پهلوی، بعنوان يک شهروند ايرانی و نه يک مدعی تاج و تخت پدران اش، با تشخيص موقعيت حساس و خطرناک وطن اش، پا به ميدان نهاده و همگان را دعوت به ائتلافی در راستای ايجاد تشکلی در برابر حکومت اسلامی کرده است. نفس اين اقدام، با وجود همهء ايرادها و مشکلاتی که پيش از اين به تفصيل از آنها ياد کرده ام(1)، کاری مهم و قابل تقدير است و، در عين حال، نوع برخورد آقای پهلوی با انتقادات وارده بر نحوهء اجرای کار هم اين احتمال را تقويت کرده است که مشکلات و ايرادات مزبور رفع نشدنی نيستند؛

این در حالی است که ایشان دقیقا سه هفته پیش از این مقاله در مقاله دیگری به نام گل های اپوزیسیون انحلال طلب به دروازه خودی!  در واکنش به امضای سه عضو خانواده پهلوی از جمله شاهزاده رضا پهلوی بر پای منشور پیشنهادی کمیته موقت اینچنین نوشتند:


چطور شد؟ کسی که هميشه می گفت آن بالا نشسته و فراگروهی عمل کرده و از همهء فعاليت های اپوزيسيونی حمايت می کند حالا با چند تا جوان از ايران آمدهء ناشناس و چند اصلاح طلب و چند تا ديپلمات از حکومت بريده همراه شده و 240 مين نفری محسوب می شود که به اين جريان پيوسته و می خواهد راه را برای تشکيل شورای ملی هموار کند؟

حال شایسته است که این چطور شد از خود دکتر نوری علا پرسیده شود و اصولا پیرامون این تغییر مواضع همیشگی و گاهی حتی هفتگی و ماهانه ایشان پرسیده شود. هر فردی با اندک دانشی در زبان و ادبیات پارسی می تواند تضاد و تناقض این دو نوشته را تشخیص دهد. البته بعید نیست به یکباره ایشان بیایند و به مانند مفسران قرآن و متون مذهبی تفسیری صد در صد متناقض با اصل یک نوشته را ارائه دهند اما بهتر است ایشان پاسخ بگویند.
اما هدف من از آوردن این دو بخش از این دو مقاله این بود که نشان بدهم ایشان بر خلاف ادعایی که در ابتدای مقاله سلطنت علیه پادشاهی می کنند حداقل بر طبق ادعایی که در گذشته کردند و تا به حال هم تکذیب نشده باوری به درستی این گام شاهزاده ندارند اما با تعریف و تمجید از شاهزاده در ابتدای مقاله در واقع خواننده را برای سخن اصلی خود آماده می کنند.
هدف ایشان در واقع نه دفاع از شاهزاده و نظام مشروطه به عنوان یک گزینه دموکراتیک و ملی برای آینده ایران بلکه اتهامات بی اساس و بی سند به شورای ملی ای است که هنوز هم تشکیل نشده و ایشان سخن اصلی خود را در دو فراز از این مقاله مطرح می کنند. ابتدا در پاراگراف نخست و پس از تعریف و تمجید از شاهزاده نوشته اند:


جز البته ارتباط برخی از نيروهای مشکوک وابسته به داخل کشور يا بيگانه و يا تجزيه طلب با کميتهء موقتی که می خواهد برای ايجاد «شورای ملی» اقدام کند و متآسفانه هنوز نقشهء راهی ندارد. 

من به هیچ بخشی از این جمله آقای نوری علا کاری ندارم ولی تنها یک نکته کمدی را یادآور می شوم.
نکته کمدی در این بخش از نوشته ایشان متهم کردن گروه هایی از کمیته موقت به تجزیه طلبی است. قصد من به هیچ وجه دفاع از هیچ گروهی نیست اما زدن اتهام تجزیه طلبی به دیگران (حتی اگر حقیقت داشته باشد) از سوی آقای نوری علا بسیار کمدی است و هر کسی اگر این نوشته نخستین نوشته ای باشد که از ایشان می خواند خیال می کند نویسنده اش یک ایرانی میهن پرست و باورمند به یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران است و انگار نه انگار که ایشان خودشان کسی بودند و هستند که سالها مشغول جا اندازی واژگان و مباحث فاجعه باری مانند فدرالیسم و اطلاق ملیت به اقوام ایرانی هستند و فاجعه ای ملی به نام فدرالیسم را که پیش زمینه تکه پاره شدن ایران است همراه و همگام با با گروه ها و احزاب تجزیه طلب به دروغ به عنوان پیش شرط دموکراسی معرفی می کند. حال به ارتباطات ایشان با احزاب و گروه های قومی و محلی تجزیه طلب داشته ندارم ولی حداقل از دید من ایشان با آن دیدگاه های درخشان خود در جایگاهی نیستند که هیچ فردی را متهم به تجزیه طلبی کنند.

آقای نوری علا در بخشهای پایانی نوشته خود نیز اینچنین نوشته اند:


در اين ميان، ايجاد «شورای ملی»، که با نام شاهزاده رضا پهلوی همراه شده و امضای ايشان و خانواده شان را بعنوان «هواخواه» با خود دارد، و نيز رخنهء اينگونه عناصر سلطنت طلب در آن، موجب شده که اکنون شاهد آن باشيم که سلطنت طلبان دو آتشه، از اين تريبون نيز به جان جمهوريخواهان که هيچ، به جان پادشاهی خواهان نيز افتاده و آنها را به خيانت و خباثت متهم کنند.


این دقیقا همان مضمونی است که همان پیر و پاتال ها و فسیل های مغز یخ زده چپ و مصدقی که عمدتا سنشان از شصت سال بیشتر است مرتب تکرار می کنند و کمیته موقت و امضا کنندگاتن را مشتی سلطنت طلب معرفی می کنند و دکتر نوری علا با کپی پیست گفته ها و نوشته های کسانی که همیشه خود را از آنها بالاتر و بهتر و امروزی تر می دانسته خود را هم رده همان افراد قرار داده است.
برای شخصی که خود را یک نظریه پرداز و روشنفکر می داند به هیچ وجه شایسته نیست دیدگاه های خود را در لفافه و زیر تعریف و تمجیدهای دروغین و پوچ خود بیان کند و این یک بی اخلاقی بزرگ است و این از تراژدی های جامعه ایران است که روشنفکرانش به جای آنکه به زدودن آلودگی های اخلاقی جامعه خود کمک کنند خودشان مروج همان بی اخلاقی ها باشند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد


هفدهم مهر 2571 

۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

مهرگان بر همه میهن پرستان خجسته باد




مهر روز از مهر ماه که برابر گاهنامه امروزین ایران زمین شانزدهمین روز از ماه مهر است روز جشن ملی مهرگان دومین جشن بزرگ نیاکان ما پس از نوروز باستانی است.
مهرگان در کنار اینکه بدلیل همنامی روز و ماه مهر را در گاهنامه باستانی ایران زمین به همراه دارد یادواره قیام قهرمان افسانه ای ایران زمین کاوه آهنگر در برابر ضحاک تازی و پایین کشیدن او از کرسی حکومت و به پادشاهی رسیدن فریدون که از نوادگان جمشید بوده است می باشد.
این جشن ملی را بر همه ایرانیان میهن پرست خجسته باد می گویم و امیدوارم روزی برسد که این دست جشن های ملی را به زیبایی در آب و خاک عزیزمان ایران زیر چتر یک حکومت ناسیونالیست که پاسدار هویت ملی ایران زمین باشد جشن بگیریم.
این نوشته کوتاه را با چند بیت از ابرمرد تاریخ ایران و پدر ناسیونالیسم ایران فردوسی بزرگ درباره مهرگان به پایان می برم :
فریدون چو شد بر جهان کامگار / ندانست جز خویشتن شـهـریار
برسـم کیان تاج و تخت مهی / بیاراست با کاخ شاهنشهی
بروز خجسته سـر مهر ماه / بسـر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشـت از بدی / گرفتند هر کس ره ایـزدی
دل از داوری ها بپرداختند / به آیین یکی جشن نو سـاختند
نشـسـتند فرزانگان شـاد کام / گرفتند هر یک ز یاقوت جام
میء روشن و چهرهء شـاه نو / جهان نو ز داد و سـرماه نو
بفرمود تا آتش افروختند / همه عنبر و زعفران سـوختند
پرستیدن مهرگان دین اوسـت / تن آسـانی و خوردن آیین اوسـت
اگر یاد گارسـت از او ماه مهر / بکوش و برنج ایچ منمای چهر
ور ابد جهان سـالیان پانصد / نیفگند یک روز بـنیاد بد

درود بر سپهبد سخن فردوسی بزرگ
پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه و آباد و آزاد
پانزدهم مهر 2571