۱۳۹۱ اسفند ۳, پنجشنبه

آیا رضا شاه مشروطیت را از بین برد؟

سوم اسفند ماه سالروز یکی از مهمترین وقایع تاریخ معاصر ایران است که مهمترین نتیجه این واقعه (کودتا) ظهور یکی از تاثیرگزارترین شخصیت های سیاسی چند قرن اخیر سرزمینمان بود.
درباره این کودتا و نقش دولت انگلیس و همینطور میزان آن نقش و هدف دولت انگلیس هنوز هم بحث و اختلاف نظر بسیاری وجود دارد اما حتی اگر سخن دشمنان رضا شاه بزرگ را بپذیریم که انگلیسیها نقش بسیار پررنگی در این ماجرا داشتند بازهم این به خودی خود سبب محکومیت این مرد بزرگ نمی شود همانگونه که یکی از بزرگترین شخصیت های تاریخ فرانسه اگر نگوییم بزرگترین آنها) یعنی ژنرال دوگول با کمک بسیار پر رنگ نیروهای خارجی در فرانسه به قدرت رسید و همینطور بسیاری از شخصیت های تاثیرگزار و بزرگ تاریخ معاصر جهان. نکته جالب تر این است که از دید این جماعت آن انقلابی که نقش بیگانگان در آن غیر قابل انکار است چون خودشان یا مرشدان فکریشان در آن شرکت داشتند از اصل و اساس درست بوده و فقط در گام پایانی به مسیر اشتباه رفته ولی طرف مقابلشان به دلیل کمکی که از یک کشور بیگانه گرفته محکوم است اما واقعیت این است که  کمک گرفتن بیگانه به خودی خود نه ارزش است نه ضد ارزش. مهمتر از همه چیز نتایج یک کار است.
نکته ای هم که اینجا لازم است به ان اشاره کنم این است که چیزهایی که من در این نوشته به آنها اشاره می کنم همگی با یک جستجوی ساده قابل رویت است و چیزی نیست که کسی خیلی برای دانستن آنها بخواهد زحمت بکشد.

 ادعایی که سالهاست دشمنان رضا شاه از نخستین روز سقوط او مطرح می کنند و امروزه هم در جلوی دوربین تلویزیون یا در نوشته های خود مرتب آن را تکرار می کنند و هنوز در تلاش هستند که آن را به عنوان یک جمله پذیرفته شده جا بیندازند (و خوشبختانه موفق نشدند)  این است که این واقعه و ظهور رضا خان میرپنج سبب نابودی مشروطیت شد و متاسفانه برخی افراد چنین انسانهای بی دانشی را دکتر و استاد و پژوهشگر و تاریخدان معرفی می کنند.
حال بهتر است نگاهی بیندازیم به شرایط ایران در هنگتامی که کودتای سوم اسفند رخ داد و رضا خان میرپنج هم پس از گذشت چند ماه سید ضیا را هم به درستی کنار گذاشت.

1 - در فاصله میان امضای فرمان مشروطیت به دست مظفرالدین شاه تا کودتای سوم اسفند یعنی مدت زمانی بین چهارده تا پانزده سال بیست و هشت کابینه روی کار آمدند. چنین چیزی در هر نقطه ای از جهان و در هر نقطه ای از تاریخ بشریت تنها نشان از یک چیز دارد و آن هم عدم ثبات و هرج و مرج واقعی است.

2 - از سوی دیگر به هنگام این اتفاق مجلس شورای ملی که مهمترین رکن یک نظام دموکرات و پارلمانی است اساسا وجود خارجی نداشته یعنی مجلس سوم یک سال پس از آغاز به کار به دلیل ورود نیروهای متفقین به خاک ایران تعطیل شد و بازگشایی آن نیز پس از این کودتا صورت گرفت.

3 - حدود یک سال پیش از وقوع کودتا با ورود نیروهای روسیه و انگلیس که در قرارداد 1907 خاک ایران را به دو گستره نفوذی خود تقسیم کرده بودند به خاک ایران و به انحصار گرفتن مواد غذایی و همینطور ورود بیماریهای واگیردار توسط سربازان آنها فاجعه ای انسانی در کشور ما رخ داد که از آن به عنوان قحطی بزرگ یاد می کنند (تاسف آور این است که بسیاری از ایرانیان حتی از وقوع چنین فاجعه ای در تاریخ معاصر خود خبر ندارند) که سبب مرگ هزاران ایرانی شد (حتی برخی افراد و اسناد از کشته شدن یک سوم جمعیت ایران در این فاجعه سخن می گویند).

4 - تزلزل و عدم ثبات در حکومت مرکزی سبب شده بود که از سویی در هر گوشه ایران فرد و گروهی برای خود ادعای استقلال کنند و حکومت محلی تشکیل دهند. از شیخ خزعل در خوزستان تا جنگلی ها در شمال ایران هر کدام حکومت محلی خود را تشکیل داده بودند و از سوی دیگر در نقاط دیگر ایران (به ویژه مرکز ایران) نیز اشرار و قبایل امنیت را در کشور از بین برده بودند و ایرانیان حتی نمی توانستند به یک سفر کوتاه بروند.

از مشکلات اقتصادی و خالی بودن خزانه دولت و گسترش بیماری های واگیردار و خوش گذرانی های بی حد و سفرهای اروپایی پی در پی سلاطین قاجار از جمله احمد شاه (پادشاه محبوب و به اصطلاح دموکرات پهلوی ستیزان) و سیستم قضایی آخوندی (که نخستین خواست جنبش مشروطیت دگرگونی آن بود) و سیستم آموزش مکتب خانه ای هم در اینجا چشم پوشی می کنیم.
کافی است همان چهار مولفه اصلی را که به آنها اشاره کردم (آن هم در ایران نود سال پیش) در نظر بگیریم تا درک کنیم که رضا خان میرپنج در چه شرایطی کم کم سکان هدایت سرزمین ما را در دست گرفته و آن زمان است به بزرگی این مرد و خدماتش پی می بریم و می فهمیم که مشروطه ای که به زعم پهلوی ستیزان این مرد نابودش کرده چه بوده.
متاسفانه یکی از بزرگترین خیانت هایی که طیف های مختلف فکری و سیاسی پس از وقوع قادسیه دوم (انقلاب اسلامی) در انجام آن همواره تلاش کرده اند سو استفاده و جعل تاریخ معاصر ایران در جهت منافع شخصی و ایدئولوژیک خودشان بوده تا با دروغهای خود نسل ما را از تاریخ معاصر کشور خود نا آگاه نگه دارند.

پی نوشت :

توصیه می کنم این گفتگوی پژوهشگر و مورخ گرانقدر سرزمینمان دکتر ماشاالله آجودانی را مطالعه کنید. اگر می خواهیم افرادی را دکتر و استاد و پژوهشگر و مورخ و تاریخدان خطاب کنیم نباید ارزش این واژه ها را پایین بیاوریم تا این واژه ها بر تن افرادی که هیچ سابقه کار علمی و پژوهشی در زمینه تاریخ ندارند زار نزند بلکه باید آنها را درباره بزرگانی مانند آجودانی به کار ببریم که عمر خود را روی پزوهش در تاریخ گذاشته. امیدوارم عمر ایشان دراز باشد.


پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

سوم اسفند 2571

۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

جاروکشان خمینی


در سالروز وقوع یکی از فجیع ترین وقایع تاریخ سرزمینمان هستیم. اینکه چه نامی روی این واقعه هولناک بگذاریم خواه انقلاب اسلامی خواه انقلاب دزدیده شده اهمیت چندانی ندارد زیرا مهمتر از اینها تاثیری است که این واقعه بر سرزمین ما ایران و ما ملت ایران گذاشته است و این تاثیر مخرب و عقبگرد وحشتناک یک کشور در حال توسعه به قرنها پیش است که با نامگذاری متفاوت روی این واقعه حتی ذره ای تغییر نخواهد کرد و دلیل این نامگذاری متفاوت هم تنها برای شانه خالی کردن از زیر مسئولیت از سوی  گروه ها و احزابی است است که گفته ها و کرده هایشان کم یا زیاد در وقوع این فاجعه تاثیر داشته است و امروز خودشان ( اگر زنده باشند) و یا میراث خواران حزب و گروهشان نمی خواهند مسئولیت گذاشته را بر عهده بگیرند و البته در این میان این جماعت روی یک چیز حساب می کنند و آن متاسفانه نا آگاهی بخش بزرگی از ملت ایران تاریخ خود است.
این نا آگاهی سبب می شود که افراد و گروه هایی که خمینی بدون آنها اصلا کسی نبود خودشان یا میراث خوارانشان در برابر دوربینها بنشینند و راحت دروغ بگویند و ذره ای هم شرم نکنند و با افتخار بگویند از کرده خود پشیمان نیستند.
جماعتی که بسیاری از آنها پس از سرنوشت شومی که برای نسل من رقم زدند خود از صحنه جرمشان گریختند و در قلب اروپا و آمریکایی که در جریان آن واقعه فریاد مرگ بر آنها را سر می دادند ساکن شدند و امروز داعیه آزادیخواهی دارند.
مطمئنا خمینی و دستگاه آخوندیسم شیعه بدون کمک های بی دریغ و در واقع خیانت های این جماعت (که متاسفانه با اشتباهات پی در پی و مرگبار حکومت پهلوی همراه بود) هیچگاه به قدرت نمی رسید.
اینکه امروز می گویند ما خمینی را نمیشناختیم و حرفش را باور کردیم کاملا یک دروغ است زیرا همه این اشخاص و گروه ها و احزاب حداقل از پانزده سال پیش از وقوع آن فاجعه خمینی را می شناختند و در اعتراض خمینی به حق رای زنان همراه او بودند.
  امروز فسیل های مصدقی و ملی مذهبی می گویند بازرگان گفت ما آخرین نسلی هستیم که اینگونه با حکومت سخن می گوییم و نسل بعدی با مبارزه مسلحانه حرفش را می زند. به به چه انسان دانشمندی بوده !!!!!!! ولی این جماعت عقب مانده نمی گویند بازرگان در چه زمانی این جمله درخشان (از دید این جماعت) را بر زبان آورد. این جمله را بازرگان عقب مانده زمانی گفت که همراه و همگام خمینی در شورش پانزده خرداد به اصلاح قانون انتخابات و حق رای زنان معترض بود و به دلیل شرکت در آن شورش دستگیر شد. حال یک سری می نشینند در برابر دوربین یا به خیال خود مقاله می نویسند و چنین عقب مانده هایی را آزادیخواه و ملی و شریف معرفی می کنند. نکته جالب این است که این جماعت می نشینند جلوی دوربین و همه گامهای حکومت پهلوی در راه احقاق حقوق زنان را تنها با یک جمله محمدرضا شاه در یک مصاحبه اش کنار می گذارند و فراموش می کنند که زن ایرانی پس از سیزده قرن ستم جنسیتی و حذف از جامعه در دوره پهلوی وارد جامعه شد و صحنه اجتماعی ایران از حالت زشت و بیابانی تک جنسیتی خارج شد ولی هیچگاه از این به اصطلاح ملیون که همگام با خمینی و سایر آخوندها به حق رای زنان معترض بودند چیزی نمی گویند چون به سود منافعشان نیست. منافع آنها در کوبیدن و سیاه نمایی علیه پهلوی هاست.
 بازرگان همان کسی است که سرانجام پس از سالها که طمع قدرت به آرزوی خود رسیده بود در کنار دیگرانی مانند خود از جمله فروهر کم مانده بود از شادی بال در بیاورند و پس از آن نیز به همراه اعضای خیانتکار همان کابینه ضد ملی با افتخار و شادی تمام در کنار یکی از دشمنان ایران و ایرانی یعنی یاسر عرفات عکس گرفت و البته مشخص است که یاسر عرفات از وقوع چنین فاجعه ای در ایران شادمان باشد و جالب است که همفکر و هم حزبی بازرگان یعنی ابراهیم یزدی که رابط خمینی با آمریکایی ها و کسی بود که خمینی را به پاریس برد در حالیکه در بی دادگاه میهن پرست دلیر زنده یاد سپهبد مهدی رحیمی حضور داشت و او را بازخواست می کرد از تلاشش برای نابود کردن 2500 سال استبداد سخن می گفت. (که امروز هم چپول ها و اسلامیست ها و غرب زده ها مرتب بر آن تاکید دارند و به زبان ساده هدف آنها نابود کردن هویت ملی ملت ایران است).
اگر ما ملت ایران حداقل تاریخ یکصد سال اخیر خود را به درستی می دانستیم هیچگاه ابوالحسن بنی صدر با آن سابقه درخشان در بوسیدن دست خمینی و دفاع از جمهوری اسلامی و آن افکار اسلامی و متحجرانه اش به خودش اجازه نمی داد بگوید از روز نخست در برابر خمینی ایستاده و با گزینه جمهوری اسلامی هم مخالف بوده و هنوز با وقاحت تمام نشریه به نام انقلاب اسلامی منتشر کند و کسی هم به خود اجازه نمی داد در برابر دوربین بنشیند و از شرافت چنین موجود دروغگویی سخن بگوید.
اگر ایرانیان تاریخ خود را مطالعه می کردند هیچگاه جبهه به اصطلاح ملی به خود اجازه نمی داد که امروز با افتخار از گذشته خودش دفاع کند در حالیکه برای ورود خمینی به ایران بشارت نامه منتشر کرده و کریم سنجابی رهبر وقت آن به همراه چند تن دیگر از اعضایش با افتخار در راهپیمایی تصویر خمینی را در کنار تصویر مصدق قرار دادند و از دموکراتیک بودن جمهوری اسلامی سخن گفته بود و محمد مکری از دیگر رهبران آن گفته بود جمهوری اسلامی با حکومت مذهبی تفاوت دارد وظیفه خود می دانست که به جای توجیه هایی که حتی پشیزی ارزش ندارند از نسلهایی که با سرنوشت آنها بازی کرد یک عذرخواهی بکند.
جالب تر این است که این به اصطلاح ملیون که امروز با دیدن گرایش ایرانیان به هویت ملی خود دوستدار کوروش و داریوش هویت ملی شده اند زمانی در نشریه شاخه خارج از کشورشان آنها را سلاطین خونخوار معرفی می کردند و تخت جمشید را اثری از جنایات پادشاهان هخامنشی معرفی می کردند و با افتخار از کارهای تروریستی و چریکی انقلابیون دفاع می کردند 
نکته مهم دیگر این است که مصدق هر ایرادی هم من شخصا به او داشته باشم و حتی او را به آن بزرگی که گاهی توصیف می شود ندانم اما هیچگاه با کار مسلحانه و چریکی میانه ای نداشت و حتی زمانی که در روز 28 امرداد به او پیشنهاد می دهند که اسلحه در اختیار حزب توده قرار بدهند او نمی پذیرد زیرا نمی خواست در کشور جنگ داخلی راه بیفتد و یک دلیل دیگر هم ترس از تسلط حزب توده و حس کردن خطر آنها بود. حال بی اخلاقی میراث خواران او به حدی بوده که مبارزه مسلحانه را راه زنده کردن خاطره مصدق معرفی می کردند.
ما باعث آن هستیم که محفلی به نام کانون نویسندگان که طبیعتا با توجه به نامش باید انسانهای ملی و اندیشمند در آن باشند اعضایش زمانی با افتخار نام خود را زیر نامه به خمینی گذاشتند و از مشی ضد امپریالیستی او نوشتند امروز خود را روشنفکر و صاحبنظر معرفی کنند.
اوج رذالت اخلاقی این جبهه به اصطلاح ملی و این به ظاهر ملیون در این است که در همان دوران پس از نخست وزیر شدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار این جماعت در خبرنامه 17 و 18 دی خود بدترین توهین ها را به دکتر بختیار کردند و او را از جبهه ملی اخراج کردند ولی امروز در سایت هایشان عکس و سخنرانی های دکتر بختیار را می گذارند تا از آنها به سود خود استفاده کنند.
اگر ما تاریخ سرزمین خود را می خواندیم امروز سخنگوی دولت بازرگان یعنی عباس امیرانتظام که نخستین کسی بود که پس از خمینی سخن از آب و برق مجانی گفت از سوی فسیل های مصدقی به عنوان ماندلای ایران و زندانی پر افتخار و این دست دروغها معرفی نمی شد.
نا آگاهی ما از تاریخ خود سبب شده که کسی مانند احمد صدر حاج سید جوادی را که با افتخار سخن از این گفته که شالوده قانون اساسی جمهوری اسلامی بر قرآن و نهج البلاغه است و در واقع پایه بازگشت این مجازات های وحشیانه و بیابانی و قوانین عقب مانده عصر حجری را به ایران گذاشته بخواهند به واسطه نوشتن یک نامه به عنوان یک حقوقدان برجسته و آزادیخواه به ما قالب کنند. جالب است که آن فرد مصدقی که می نشیند در برابر دوربین و مرتب مکه رفتن و مشهد رفتن شاه را خیانت معرفی می کند هیچ چیزی درباره اینگونه افراد نمی گوید و تازه بازرگان و بنی صدر و این جناب به اصطلاح حقوقدان را شریف معرفی می کند.
ما باعث آن هستیم که آن فرد به اصطلاح روزنامه نگاری که زمانی از گوش به فرمانی خود به امام گفته بود و با همین گوش به فرمانی به هنگام اعدام امیران ارتش بر پشت بام مدرسه علوی حضور داشت امروز بنشیند در برابر دوربین و با افتخار از گذشته خود دفاع کند.
ما باعث آن هستیم که سازمانی که ازنخستین روزها بر پایه ترور و توحش پایه گزاری شد و بسیار هم به این موضوع افتخار می کرده به هنگام وقوع این فاجعه ملی اعضا و هوادارانش تصویر مرشد فکری عقب مانده خود (علی شریعتی) را در کنار خمینی و به اصطلاح نماد سازمان خود قرار دادند و برای خمینی پیام فرستادند که در کنار او هستند و دو تن از رهبرانش هم دو زانو و مانند بچه های خوب کنار خمینی نشستند و به جمهوری اسلامی رای داده و هنگامی که عراقی ها به رهبری صدام حسین کشور ما را بمباران می کردند با صدام دست اتحاد دادند و امروز خود را آزادیخواه و نماینده ملت ایران معرفی کند.

نا آگاهی ما سبب آن است که یک مشت فسیل چپول و مصدقی که زمانی با پول ملت ایران و با بورسیه از سوی همان حکومتی که به آن دشنام می دهند به بهترین دانشگاه های دنیا اعزام شدند تا تحصیل کنند و به کشور خدمت کنند ولی به جایش در حال مذاکره با خمینی و پسرش بودند (نشریه 16 آذر - شماره 6 - تیر و مرداد 1345 - برگ 1) و حتی یکی از اعضای سابق این تشکل (حمید شوکت) با وجود حفظ خلق و خوی پهلوی ستیزی اشاراتی به آن می کند و همینطور نشریه دانشجویی سازمان چریک های فدایی به رهبری (رفیق) بیژن جزنی حتی پهلوی ستیزی را به ایران ستیزی رساندند امروز با وقاحت و بی شرمی تمام پنجاهمین سالروز تشکیل کنفدراسیون را جشن بگیرند.

این احزاب و گروه ها و تاریک اندیشانی که خود را روشنفکر می نامیدند همگی جاروکشان خمینی بودند و طمع قدرت و اینکه در کنار خمینی سهمی هم از قدرت به آنها می رسد این جماعت را به این خیانت وادار کرد و خمینی هم به خوبی سهم هر کدام را داد. هیچ حزب و گروهی تا زمانیکه نوبت به خودش نرسید به دلیل همین طمع قدرت چیزی نگفت و خمینی و یارانش نیز با خیال آسوده به نوبت به حساب تک تک اینها رسید ولی حیف از خون آن جوانانی که از روی آرمانخواهی و نا آگاهی به دنبال این فرصت طلبان راه افتادند و خمینی گجستک به آنها نیز رحم نکرد.
اینکه این افراد و احزاب و گروه ها و یا دوستان و هوادارانشان می نشینند و می گویند استبداد حکومت پهلوی باعث وقوع این فاجعه شد یک استدلال کاملا پوپولیستی و عوام فریبانه است و تنها نشان دهنده بی مسئولیتی این جماعت است. حتی اگر فرض کنیم که این جماعت از روی نا آگاهی چنین حماقتی کردند زمانیکه کسی که خود را صاحبنظر و آزادیخواه و روشنفکر می داند و حتی در برخی موارد با هزینه دولت در بهترین دانشگاه های دنیا تحصیل کرده ولی میزان شعور و دانش او به حدی نیست که بداند در هیچ جای دنیا آخوند و دین فروش و دستگاه دین برای کسی آزادی و دموکراسی نیاورده دیگر چنین حماقتی از سوی این جماعت ارتباط چندانی به حکومت پهلوی ندارد.
و حتی اگر فرض کنیم حکومت پهلوی خونخوارترین و مستبدترین حکومت تاریخ بوده بازهم این چیزی از مسئولیت این جماعت کم نمی کند و این به معنی این نیست حکومت پس از پهلوی باید یک حکومت فاجعه بار برای ایران باشد. اگر چنین استدلال هایی درست می بود امروز در سراسر دنیا هنوز حکومت های خونخوار بر سر کار بودند چون با این استدلال همیشه پس از یک حکومت خودکامه حکومت خودکامه دیگری روی کار خواهد آمد. حکومت پهلوی از رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی یا حکومت ژنرال فرانکو در اسپانیا یا پینوشه در شیلی یا حکومت نظامیان آرژانتین و خیلی نمونه های دیگر که بدتر نبود. پس چگونه است بر خلاف استدلال درخشان این جماعتی که خیلی هم ادعای روشنفکری دارند و در بسیاری موارد از توده جامعه هم عقب مانده تر هستند در آن کشورها با سقوط خونین ترین استبدادها دموکراسی روی کار آمده ولی در ایران حکومتی که در زمان خودش با وجود همه کاستی ها و اشتباهاتی که داشت و هیچکس هم نمی تواند آنها را کتمان کند در هر زمینه ای از بسیاری از حکومت های آن روز دنیا که اصلاح شدند بهتر بود و پتانسیل اصلاح را از هر نظر داشت پایین کشیده می شود و به کمک همین تاریک اندیشان روشنفکرنما یک عقب گرد هزار و چهارصد ساله در ایران صورت می پذیرد؟
پاسخ مشخص است. اینگونه سخنان تنها و تنها برای شانه خالی کردن از زیر مسئولیت و خراب کردن همه چیز روی سر حکومت پهلوی است.

ارزش کار یک اندیشمند راستین در شرایط بحرانی است که بیشتر مشخص می شود. در روزهایی که همه از استاد دانشگاه و تحصیلکرده غرب گرفته تا نویسنده و چپ و راست و مصدقی و مجاهد و حتی شماری از جیره خواران حکومت پهلوی فریاد الله اکبر و جمهوری اسلامی سر می دادند بزرگمردی به نام علی میرفطروس که در حکومت پهلوی هم زندانی بوده و حتی در آن زندان آسیب جسمی دیده (بر خلاف بسیاری از پهلوی ستیزان دیروز و امروز) کتاب مقدمه ای بر اسلام شناسی را می نویسد و منتشر می کند تا بلکه به سهم خود بتواند تاثیری در جلوگیری از این واقعه داشته باشد ولی نتوانست و موفق شود اما این چیزی از ارزش کار این مرد بزرگ کم نمی کند.

در اینجا لازم است یادی بکنم از بزرگانی که با شرافت و شجاعت تمام با عذرخواهی از نسلهای پس از خودشان و یا با از صمیم قلب گفتن جمله ساده اشتباه کردیم و حتی با کارها و دیدگاه های امروزین خود نشان داده اند که در گذشته یخ نزده اند و خود را از بسیاری از هم نسلان خود تمیز دادند. این بسیار ارزشمند است و ما همانگونه که باید وقاحت و بی شرمی آن دسته را به یاد داشته باشیم شرافت اینچنین افرادی را نیز باید در ذهن داشته باشیم که حتی برخی از آنها با وجود آنکه در برابر آن فاجعه ملی تنها سکوت کردند بازهم خود را مسئول می دانند. بزرگانی مانند زنده یاد فریدون فرخزاد - زنده یاد نادر نادرپور - زنده یاد نادره افشاری - زنده یاد رضا فاضلی - بانو الهه بقراط - دکتر احمد پناهنده - آقای حشمت رئیسی - دکتر اسماعیل خوئی و...

نمی دانم که آیا این آرزوی من روزی محقق می شود یا خیر ولی آرزو دارم که روزی با بودن یک حکومت ملی در ایران (فارغ از شکل و فرم آن) تاریخ سرزمینمان را آنگونه که به راستی بوده یک بازنویسی اساسی بکنیم تا نسلهای آینده سرزمینمان تاریخ درست و راستین سرزمین خود را بخوانند و از آن سود ببرند و خودشان خدمتگزاران و خیانتکاران تاریخ خود را بشناسند نه اینکه یک سری فسیل سیاسی برای ترویج ایدئولوژی سیاسی خود افرادی را به عنوان قهرمان و خائن معرفی کنند یا بیگانگان و بیگانه پرستان برای اهداف خود کسانی را که هیچ خدمتی نکرده اند خدمتگزار معرفی کنند و میهن پرستان را خیانتکار بنامند. این اوج تحقیر برای یک ملت است که بنشیند و بیگانه برایش تاریخ بنویسد. هر ملتی باید خودش تاریخ خود را بنویسد آن هم نه به دست هرکسی که از راه رسید بلکه افرادی که به راستی بتوان روی آنها نام مورخ گذاشت و دانش و تخصص لازم برای این کار را داشته باشند.


پی نوشت :

 باید درودی بفرستم بر بانوی فرهیخته و روزنامه نگار گرانقدر سرزمینمان الهه بقراط  که مجموعه ای از عکسها و بریده روزنامه های زمان انقلاب را  در سایت خود گذاشته اند و با این کار کمک بسیاری به فراموش نشدن بخشی از تاریخ سرزمینمان کرده اند. باید هر ایرانی به ویژه ما کسانی که در این دوران نکبت بار به دنیا آمده ایم این آرشیو ارزشمند را داشته باشیم تا دیگر فردا روزی فریب این جماعت را نخوریم. برای مشاهده این عکسها اینجا و  را کلیک کنید.
همینطور درود می فرستم به نویسنده وبلاگ خون نوشته های یک عوضی که بسیاری از خیانت های این فسیل های سیاسی را در وبلاگ خود به گونه مستند آشکار کرده است و توصیه می کنم دوستان حتما نوشته های این وبلاگ را مطالعه کنند. امیدوارم نویسنده آن هرکجا هست همیشه تندرست باشد.


پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

بیست و یکم بهمن 2571

۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

جناب بهرام مشیری شما نخست باید عذرخواهی کنید




پس از رای گیری صفحه فیسبوک برنامه افق درباره میهمانان برگزیده این برنامه در طول یک سال گذشته که در آن شاهزاده رضا پهلوی در رده نخست قرار گرفت برنامه افق از شش میهمان برگزیده خود دعوت کرد تا در یک برنامه زنده حضور پیدا کنند و تنها گفتگو با شاهزاده به دلیل مشغله او به صورت ضبط شده پخش شد. در جریان گفتگو آقای سیامک دهقانپور از همه این افراد پرسید که آیا حاضر هستند با خامنه ای در یک برنامه تلویزیونی مناظره کنند که همه اعضا به نوعی به این پرسش پاسخ مثبت دادند و هنگامی که آقای بهرام مشیری پاسخ خود را به این پرسش پاسخ داد بلافاصله سیامک دهقانپور از او پرسید آیا حاضرید با آقای پهلوی گفتگو کنید و اینجا بود که آقای مشیری یک دروغ بسیار آشکار گفت و آن این بود که رضا پهلوی در فیسبوک خود نوشته حاضر نیست با من گفتگو کند در حالیکه هرکسی که فیسبوک شاهزاده را دنبال کند می داند که اصولا تا به حال چیزی درباره جناب مشیری در آن نوشته نشده و همینطور هیچگاه نوشته نشده که با کسی حاضر به گفتگو نیست و پس از اینکه آقای مشیری با اعتراض بحشی از هم میهنان مواجه شدند در فیسبوک خود اطلاعیه صادر کردند که دوستانم به من این موضوع را اطلاع دادند و همینطور موضوع را دوباره به تلویزیون اندیشه مربوط می کنند که آنها با دفتر شاهزاده تماس گرفتند و ایشان نخواستند گفتگو کنند.
این دوستان نا معلوم آقای مشیری و همینطور نا آگاهی ایشان در بسیاری از زمینه ها تا به حال چندین بار سبب شده اند که ایشان سخنانی خلاف واقع را بر زبان بیاورد. یکی از واپسین نمونه های آن سخنان ایشان درباره استاد خوانساری نوازنده چیره دست سرزمینمان بود که با پاسخ سریع برادرزاده استاد خوانساری    مواجه شد ولی بازهم ایشان هیچگونه احساس مسئولیتی در برابر سخنان خلاف واقع خود نداشتند. متاسفانه از این نمونه ها در میان سخنان ایشان بازهم بوده. همیشه دوستانی نامعلوم به ایشان اطلاعاتی دادند و ایشان هم جلوی دوربین آنها را بازگو کرده بدون آنکه از درستی آن مطمئن شود.

حال روی سخنم با آقای مشیری است :

1 - جناب مشیری در نخستین گام شما به عنوان کسی که خیلی ادعای دموکراسی و دموکراسی شناسی دارید باید این را بدانید که در هر نظام و جامعه دموکراتی در دنیا شما چه از نظر اخلاقی و چه از نظر قانونی وظیفه دارید در برابر ادعای نادرستی که در یک برنامه تلویزیونی کردید عذرخواهی کنید نه اینکه بدون عذرخواهی موضوع دیگری را پیش بکشید. ادعای دقیق شما در برنامه افق این بود که در فیسبوک شاهزاده رضا پهلوی نوشته شده که ایشان حاضر به گفتگو با شما نیستند و متاسفانه شاهزاده هم به صورت زنده در برنامه حضور نداشت که پاسخ شما را بدهد ولی با اعتراضاتی که از سوی هم میهنان عضو صفحه فیسبوک ایشان شد یا شما هنوز روی ادعای خود هستید یا از نادرستی آن مطلع شده اید (با فرض اینکه شما نا آگاهانه چنین چیزی را گفته باشید). اگر هنوز روی ادعای خود هستید باید ادعای خود را با ارائه سند معتبر از فیسبوک شاهزاده اثبات کنید وگرنه وظیفه دارید عذرخواهی کنید. قاعدتا با این همه ادعایتان در دموکراسی باید بدانید که در یک نظام دموکرات می توانند برای همین ادعای کوچک در صورت عدم اثبات آن شما را به دادگاه بکشانند هرچند که همه می دانیم شاهزاده زمان و انرژی خود را صرف دادگاه و کار قانونی در برابر شما نمی کند و زمانش را صرف کارهای بسیار ارزشمندتر از این می کند ولی شما اگر واقعا به اصول اخلاقی پایبند باشید بابت سخن نادرستتان عذرخواهی می کنید.

2- حال به فرض که ادعای شما درست باشد و او نخواهد با شما گفتگو کند. مشکل چیست؟ آیا چنین حقی ندارد؟ در سراسر دنیا این همه شخصیت اجتماعی و هنری و سیاسی در بسیاری از گفتگوها شرکت نمی کنند چون این طبیعی ترین حق یک انسان است که نخواهد با فرد دیگری گفتگو کند آن هم گفتگو میان دو انسانی که فعالیت هایشان فارغ از اینکه دیدگاهمان درباره آنها چیست هیچ سنخیتی با هم ندارد و مشخص نیست گفتگو حول چه محوری قرار است انجام شود. اگر شما با پدر و پدربزرگ او مشکل دارید و به هر دلیلی مخالف آنها هستید طرف گفتگوی شما باید فردی با دیدگاه مخالف شما باشد نه شخص رضا پهلوی زیرا او هیچ ادعایی درباره تاریخدان بودن و پژوهشگر بودن ندارد (بگذریم از اینکه آیا شما تاریخدان هستید یا خیر؟). اگر مشکلتان با فعالیتهای امروز رضا پهلوی است بازهم طرف صحبت شما باید یک هوادار او باشد نه شخص او. به مانند این است که مثلا یک فرد مخالف یک کاندیدا در یک انتخابات بخواهد به جای مناظره با یک هوادار او با خود آن کاندیدا مناظره کند. با عرض پوزش این خیلی احمقانه است. در هیچ جای دنیا چنین مناظره ای انجام نمی شود.
نا گفته نماند برخی افراد هم که مخالف دیدگاه های شما در زمینه تاریخ معاصر ایران هستند شما را به مناظره دعوت کرده اند ولی شما به مانند شاهزاده رضا پهلوی هیچ پاسخی ندادید آن هم در برابر کسی که خیلی شفاف می گوید در زمینه تاریخ معاصر ایران می خواهد با شما مناظره کند. آخرین نمونه آن برنامه ساز جوان تلویزیونی آقای خسرو فروهر بود که نه یک بار بلکه چند بار از شما دعوت کرد که باهم در زمینه مشخص تاریخ معاصر مناظره داشته باشید ولی شما بی اعتنا بودید.

3-شما در سخنان خود همیشه هواداران استبداد سابق (که من آن را به شاه اللهی ها که انسان های بسیار دگم و متعصبی هستند تعبیر می کنم و امیدوارم تعبیرم درست باشد و منظور شما مشروطه خواهان نباشد) انسان های بسیار متعصب معرفی می کنید. سخنتان کاملا درست است. اصولا تعصب درباره هر شخصی و روی هر ایدئولوژی محکوم است و نشان از بی فکری دارد اما نکته اینجاست که شما نه تنها خودتان انسان متعصبی هستید بلکه این تعصب را آگاهانه یا نا آگاهانه میان هواداران خود نیز ترویج داده اید و از آنها مشتی مرید ساخته اید که هرچه مرشدشان بگوید می پذیرند.
یکی از مهمترین نمادهای تعصب در صحنه سیاسی ایران در دوران معاصر این قاب عکسهایی بوده که افراد روی میز خود یا پشت سر گذاشته اند. یکی قاب عکس رضا شاه یا محمدرضا شاه را می گذارد و دیگری قاب عکس کارل مارکس و آن یکی قاب عکس مصدق و قاب عکس های دیگری مانند رجوی و تازگی هم زنده یادان محسن پزشکپور و داریوش همایون به این جمع پیوسته اند.
ویژگی مشترک کسانی که قاب عکس روی خود می گذارند (از جمله شما) این است که صاحب آن تصویر برایشان تبدیل به مظهر تمام خوبی های جهان شده و همه یا با او بودند یا بر او و او برایشان پیغمبری بوده که همه کارها و دیدگاه هایش درست بوده و حتی به اندازه سر سوزنی اشتباه نکرده. بارها دیده ایم که شما و همفکرانتان چگونه کسانی را که نقدی بر عملکرد و کارنامه دکتر مصدق داشته اند به خیال خود ترور شخصیت کرده اید و به او اتهامات واهی بسته اید. واپسین نمونه آن مورخ گرانقدر سرزمینمان علی میرفطروس بود که به یکباره با رسیدن کتاب بی نظیر ایشان یعنی آسیب شناسی یک شکست به چاپ چهارم یک جریان ترور شخصیت مشابه آنچه در دوره حکومت محمدرضا شاه از سوی حزب توده شکل می گرفت علیه او نیز شکل گرفت.
همینطور ادبیات هواداران شما در بسیاری از موارد خیلی دست کمی از همان شاه اللهی ها ندارد و من را به یاد مریدان آن مرشدی می اندازد که هرچه مرشدشان می گفت وظیفه داشتند تایید کنند و به آن عمل کنند و هر که بر ضد مرشدشان چیزی می گفت بی هیچ فکری وظیفه خود می دانستند با آن به هر شکلی که می توانند مخالفت کنند و لحن برخی از هوادارانتان زمانیکه می گویند ((اگه نمیترسه بیاد با استاد مناظره کنه)) بیشتر مرا به یاد نوچه های آن گنده لاتی می اندازد که گویا می خواهد با یک لات دیگر درگیر شود.
اما در پایان می خواهم واقعا بدانم جناب مشیری آیا شما و دیگرانی مانند شما اصولا درد میهن دارید یا تنها فکر و ذکرتان این است که چگونه پهلوی ها را خراب کنیم؟ به راستی گاهی با شنیدن برخی سخنان شما و یا دیگران با وجود اینکه در این دوره نکبت بار تاریخ ایران به دنیا آمده ام لحظه ای فکر می کنم شاید کشورم هنوز در دوره پهلوی است که شما و سایرین اینگونه بر علیه پهلوی ها سخن می گویید.

در هر حال چه رای گیری سال گذشته رادیو فردا و چه رای گیری امسال افق نشان می دهد که شاهزاده رضا پهلوی به عنوان کسی که می خواهد در صحنه سیاسی ایران تاثیرگزار باشد تا حدی (کم یا زیاد) وزن اجتماعی دارد و این موضوع غیر قابل انکار است و امیدوارم ایرانیان میهن پرست از او به عنوان یک سرمایه ملی و در جهت منافع میهن سود ببرند نه اینکه بخواهند او را با بحث ها و سخنان بیهوده تخریب کنند و خواسته یا ناخواسته سبب شادی جمهوری پربرکت شوند.


پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

چهاردهم بهمن 2571