۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

شاهزاده گرامی برخی سخنان شما تنها سبب چند دستگی میان هوادارانتان می شود


من در خانواده ای بزرگ شدم که در عین اینکه همیشه عشق و محبت در آن وجود داشته اما مخالف و گاهی حتی دشمن خانواده پهلوی بودند و من هم به مانند بسیارانی دیگر تا دوران نوجوانی دنباله رو باورهای خانواده ام بودم و البته شستشوی مغزی و دروغهایی  که درباره پهلوی ها در مدارس این جمهوری پر برکت گفته می شد نیز تاثیر بسزایی در دیدگاه من درباره دوره پهلوی و خاندان پهلوی تا آن دوران داشت تا اینکه علاقه یا بهتر است بگویم شیفتگی من به تاریخ سبب شد که تاریخ معاصر سرزمینم را از منابع مختلف و از دیدگاه های متفاوت مطالعه کنم و آن زمان بود که دو پادشاه ایران ساز و درگذشته پهلوی برایم تبدیل به دو تن از میهن پرست ترین ایرانیان و رقم زننده یکی از دوره های درخشان تاریخ ایران شدند و همیشه افسوس میخوردم و میخورم که سرزمینم دیگر آن قدرت و اعتبار دوره پهلوی را ندارد و این برایم تبدیل به یک آرزو شد که نهاد پادشاهی به عنوان به عنوان یک میراث ملی و تاریخی و نهادی که با هویت ملی ایرانیان سخت گره خورده است دوباره به سرزمینم بازگردد و همچنین عدم این بازگشت را عامل قطع جریان ناسیونالیسم ایرانی یا ناسیونالیسم هویت محور (این نامی است که خودم روی این جریان گذاشته ام) در ایران زمین می دانم و مشخص بوده و است که شخصی که می تواند این نهاد را نمایندگی کند ولیعهد پیشین ایران و فرزند محمدرضا شاه فقید یعنی شاهزاده رضا پهلوی است.
در طول سالها همواره از این موضوع افسوس می خوردم که شاهزاده آنچنان که باید و شاید فعالیت سیاسی در راه مبارزه با این رژیم ندارد و خوشبختانه سرانجام شاهد بودیم که از سه چهار سال گذشته فعالیت سیاسی او نسبت به گذشته بسیار پر رنگ تر شده است.
اما چیزی که سبب شد من تصمیم بگیرم این چند خط را بنویسم سخنانی است که اخیرا شاهزاده مرتب تکرار می کنند و آخرین نمونه آن آدینه شب گذشته در گفتگو با آقای شهرام همایون بود.
ایشان به تازگی و مرتبا تکرار می کند که برخی افراد که خود را هوادار او معرفی می کنند قصد ضربه زدن به او را دارند (نقل به مضمون) و حتی در گفتگویی که چند ماه پیش با نویسنده گرانقدر سرزمینمان بانو الهه بقراط داشتند تاکید کردند که هوادارانش باید آنگونه رفتارکنند که مد نظر اوست. در واقع می توان از گفته های ایشان در آن گفتگو اینگونه برداشت کرد ایشان به جای هوادار گروهی مرید و پیرو می خواهد و البته به دلیل آنکه فرهنگ زشت مرشد و مرید پروری در جامعه ایران وجود پر رنگی دارد بسیاری از کسانیکه خود را هوادار او می دانند هم نا خود آگاه رفتار خود را با گفته های شاهزاده منطبق می کنند اما من و بی گمان شمار دیگری از دوستداران او مرید او نیستیم و منتظر نیستیم که ببینیم مرشدمان چه می گوید تا سخنان و عملکرد خود را با گفته های او منطبق کنیم زیرا بی گمان او هم به مانند هر انسان دیگری می تواند سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که از دید من درست نباشد کما اینکه تا به اینجا نیز اینگونه بوده.
من شخصا نمی دانم که این سخنان شاهزاده از روی باور است یا برای بدست آوردن دل مشتی فسیل سیاسی است که دشمنانی خونین پدرش بودند و حتی با نام زیبای پهلوی مشکل دارند یا شاید هم از روی مشاوره های کاملا اشتباهی است که او از اشخاص بی صلاحیت می گیرد اما می دانم که این سخنان به دو دلیل تنها دشمنان او را شاد می کند.
نخست اینکه هر بار ایشان سخنانی از این دست می زنند تنها سبب بی اعتمادی میان هوادارانش می شود زیرا هواداران او به جان یکدیگر می افتند و مرتب خطاب به یکدیگر می گویند که شاهزاده فلان سخن را گفت ولی تو چیز دیگر می گویی پس تو هوادار شاهزاده نیستی و قصد تخریب داری و بذر بی اعتمادی که به خودی خود به دلیل فرستاده شدن مزدوران از سوی جمهوری اسلامی در میان همه طیف ها وجود دارد با این دست سخنان در میان هواداران و دوستداران شاهزاده به سرعت بارور می شود و دوم اینکه شاهزاده با این سخنان (به گمان من) تنها به امید آنکه دل فسیل های سیاسی و دشمنان خود را بدست آورد حداقل بخشی از هوادارانش را از خود می راند.
من اصولا با این فرهنگ اعلان برائت کردن میانه خوبی ندارم اما شاهزاده هر روز از شماری از هوادارانش اعلان برائت می کند. پرسش من این است که چرا شاهزاده هر روز هوادارانش را به زیر تازیانه می کشد اما حتی یک بار از موجود نان به نرخ روز خوری مانند شهریار آهی که هر روز سر در یک آخور دارد و مسئول دفتر ایشان بوده و به ایشان هم مشاوره می داده اعلان برائت نمی کند؟
این راهی که شاهزاده به هر دلیلی برگزیده و هر روز برای اثبات دموکرات بودن خود به مشتی فسیل سیاسی به بخشی از هوادارانش بد و بیراه می گوید و آنها را از خود می راند تنها دشمنانش را شاد می کند و هیچ دستاورد دیگری نخواهد داشت.
پادشاهیخواهان به واسطه وجود شاهزاده رضا پهلوی و سابقه آوردن مدرنیسم از سوی دو پادشاه درگذشته پهلوی بیشترین پتانسیل را برای همبستگی و به وجود آوردن یک آلترناتیو مدرن و ناسیونالیست در برابر این رژیم داشتند اما متاسفانه سخنان و عملکرد شاهزاده که می توانست این همبستگی را در میان این گروه به وجود آورد و مشکلات شخصی افراد با یکدیگر را پایان دهد تا به امروز تنها سبب چند دستگی میان این طیف شده است و با این راهی که شاهزاده برای بدست آوردن دل دشمنان خونی و ژنتیکی خود در پیش گرفته اند دور نخواهد بود روزی که شاهزاده از پادشاهی برای ایران دست بکشد و خود را یک شهروند عادی معرفی کند و هم مهمترین برگ خود را به عنوان نوه رضا شاه بزرگ و فرزند محمدرضا شاه فقید بسوزاند و هم آینده ایران را به نابودی بکشاند.
تا زمانیکه شاهزاده عمیقا درک نکند که یک شهروند عادی نیست و باید به جای آنکه خود را از پدر و پدربزرگش جدا کند به آنها افتخار کند و با هر ایران فروش و حتی تجزیه طلبی گفتگو نکند و هدفش این نباشد دل همه را بدست آورد یا به قول مانوک خدابخشیان گرامی به جای شاهزاده برای همه رضا جان باشد راه به جایی نخواهیم برد.

نمی دانم که آیا شاهزاده این نوشته را می خواند یا خیر اما به هر حال این چند خط را نوشتم چون گمان می کردم  ننوشتن و نگفتن این سخنان به عنوان یک جوان ایرانی یک خیانت است.

پیشاپیش یلدا را به همه ایرانیان میهن پرست خجسته باد می گویم و همینطور کریسمس و سال نوی میلادی را نیز به هم میهنان مسیحی و همه ایرانیانی که در هر جای دنیا این روزها را جشن می گیرند شاد باش می گویم.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

بیست و هشتم آذر 2571

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

21 آذر سالروز بازگشت آذربایجان به آغوش میهن گرامی باد

بیست و یکم آذر ماه شصت و ششمین سالروز بازگشت آذربایجان به آغوش گرم میهن پس از یک سال اشغال به دست شوروی و مزدوران درون مرزی شوروی است.
دقیقا یک سال پیش از آن جعفر پیشه روی و فرقه دموکرات به دستور و پشتیبانی استالین و باقرف که بر خلاف تعهدات خود پس از جنگ جهانی دوم هنوز نیروهای نظامی خود را از خاک ایران بیرون نبرده بودند آذربایجان را اشغال کرد و در این بخش مهم از خاک ایران با خیانت و میهن فروشی تمام یک حکومت محلی به وجود آورد که فلسفه وجودی آن خدمت به شوروی و روس ها در راه چنگ انداختن چند باره به آب و خاک ایران بود.
روس ها  که سالها و از دوره پادشاهی پتر آرزوی دست یافتن به آب های گرم جنوب ایران را داشتند پس از جنگ جهانی دوم و ورود نیروهایشان در خاک ایران بهترین فرصت را برای رسیدن به این آرزوی دیرینه خود می دیدند و با ایجاد فرقه ها و احزاب خود فروش در آذربایجان و کردستان و به قدرت رساندن مزدوران و خائنینی مانند پیشه وری و قاضی محمد در این مناطق که البته به پشتوانه جنایات فجیع این خیانتکاران در حق ملت ایران بود در تلاش برای به تحقق رساندن رویای قدیمی خود بودند. رویایی که نزدیک به دو دهه پیش از آن با ایستادن رضا شاه بزرگ در برابر فرقه جنگل و خیانتکارانی مانند میرزا کوچک خان با شکست مواجه شده بود.
اما این بار گویا وضعیت برای روس ها متفاوت به نظر می رسید . محمدرضا شاه جوان که حداقل در ظاهر به نظر می رسید قاطعیت پدر را ندارد و آشفتگی درون ایران و موتور تبلیغاتی نیرومندی به نام حزب توده در ایران شرایط را متفاوت می کرد.
اما همه چیز طبق خواسته روس ها پیش نمی رود و پس از مذاکرات نخست وزیر وقت ایران (حکیمی) با پیشه وری و درخواست های وقیحانه پیشه وری و معرفی دولت جعلی خود به عنوان دولت ملی آذربایجان محمدرضا شاه جوان تصمیم می گیرد که وارد عرصه شود و در نخستین گام محمدرضا شاه پهلوی سوگند می خورد که حتی به قیمت سقوط حکومت شخص خودش و قطع دستانش سند جدایی آذربایجان را امضا نکند و تصمیم قاطع برای بازگرداندن همه بخشهای جدا شده از خاک میهن می گیرد و به همین منظور به یکی از بزرگترین سیاستمداران تاریخ معاصر ایران که هیچگاه هم رابطه چندان خوبی با او نداشت یعنی احمد قوام پیشنهاد نخست وزیری می دهد و از او می خواهد به هر قیمتی شده آذربایجان را که زیر حکومت دست نشانده بیگانگان بود به آغوش میهن بازگرداند و مجلس نیز به قوام رای اعتماد می دهد و خود محمدرضا شاه جوان هم به نیروهای ارتش ایران به فرماندهی تیمسار رزم آرا دستور آماده باش می دهد.
قوام در گام نخست با توجه به آغاز جنگ سرد شکایتی به سازمان ملل می نویسد و پس از آن از امریکایی ها درخواست کمک می کند و سپس راهی مسکو می شود تا با شخص استالین دیدار داشته باشد. در آن دوران به تازگی منابع نفت و گاز شمال ایران کشف شده بود و قوام در توافقی از استالین می خواهد که در برابر گرفتن امتیاز نفت شمال از ایران نیروهایش را از خاک ایران بیرون ببرد و در این زمان حتی شماری از ایرانیان میهن پرست در آذربایجان با اطلاع از این توافق قوام را خائن می نامند. همزمان با این توافق که استالین به سادگی نمی تواند از آن بگذرد دولت وقت آمریکا به ریاست ترومن شوروی را تهدید می کند که در صورت ترک نکردن خاک ایران علیه شوروی اقدام نظامی خواهد کرد و پس از این تهدید استالین با قوام که هنوز در مسکو بود تماس می گیرد تا از پا بر جایی توافق نفت شمال اطمینان حاصل کند و قوام نیز به او اطمینان می دهد.
همزمان در ایران ارتش ایران که به دستور شاه و تیمسار رزم آرا راهی مناطق اشغالی شده بود موفق به آزادسازی شهرهایی مانند قزوین و زنجان و اطراف آنها می شود و با استقبال مردم این مناطق مواجه می شوند تا اینکه در نیمه شب با تماس استالین با باقرف دستور خروج نظامیان شوروی از ایران صادر می شود و در گام نخست خود مردم آذربایجان در شهرهایی مانند اردبیل و تبریز و ارومیه به دفاتر فرقه دموکرات حمله می کنند و همزمان ارتش ایران نیز خود را به این مناطق می رساند و با استقبال گرم مردم آذربایجان مواجه می شود. قیام مردم میهن پرست آذربایجان علیه فرقه دموکرات و استقبال آنها از ارتش ایران نشان می دهد که بر خلاف دروغها و چرندیاتی که پانگرگهای و مزدوران عقب مانده علیف می گویند در گام نخست خود مردم آذربایجان بودند که با حس عمیق میهن پرستی خود برای پایین کشیدن خیانتکاران دست به کار شدند.
پیشه وری و چند تن دیگر از همراهانش از ایران فرار می کنند و شمار دیگری از خیانتکاران نیز به دست نیروهای ارتش ایران همانجا به دار کشیده شدند (که البته بی گمان با معیارهای امروزی کاری غیر انسانی بوده) و قوام نیز که تایید نهایی توافقش با استالین را به پس از انتخابات مجلس موکول کرده بود و اطمینان داده بود که دوستان و هوادارانش اکثریت مجلس را در اختیار خواهند داشت پس از برگزاری انتخابات با نمایندگان مجلس لابی کرد و از آنها می خواهد به توافقنامه نفت شمال رای منفی دهند.
پس از سقوط فرقه دموکرات و با پیشروی نیروهای ارتش خائنین دیگر به رهبری قاضی محمد نیز که جمهوری مهاباد را راه انداخته بودند سقوط کردند و شخص قاضی محمد هم به دار آویخته شد و البته لازم به ذکر است احمد قوام سالها پس از آن گفت که با اقدام نظامی چه در آذربایجان چه در مهاباد مخالف بوده و ترجیح می داده با مذاکره و دادن و گرفتن امتیاز به این خیانتکاران موضوع خاتمه پیدا کند که من شخصا با همه احترامی که برای قوام به عنوان سیاستمدار راستین و میهن پرست که بر خلاف صاحب آن قاب عکس معروف به هیچ وجه آلوده به پوپولیسم نبود قائلم اما مذاکره با خیانتکاران و کسانی را که در جهت جدا کردن بخشی از خاک ایران و ایجاد حکومت های محلی گام بر می دارند کاملا اشتباه می دانم هر چند که معتقدم ارتش هم تا حدی در برخوردهای خود با این افراد تندروی کرد اما در کل دخالت ارتش را در اینچنین موضوعاتی که با تمامیت ارضی کشور گره خورده کاملا لازم و مثبت می دانم و اصولا مهمترین وظیفه ارتش در هر کشوری دفاع از مرزها و آب و خاک آن کشور است.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

بیستم آذر 2571

۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

به یاد دریادار شهریار شفیق


شانزدهم آذر ماه سی و یکمین سالروز ترور والاگوهر دریادار شهریار شفیق در پاریس بود. ترور این فرمانده میهن پرست نیروی دریایی ایران نخستین ترور برون مرزی اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی پس از قادسیه دوم بود.
یک بیمار روانی به نام شیخ صادق خلخالی که گماشته خمینی گجستک بود به مانند همه انسانهای دیگر برای شهریار شفیق در بی دادگاه جمهوری پر برکت حکم فساد فی الارض را صادر کرد (به نقل از خاطرات خود صادق خلخالی) و مدتی پس از آن نیز فرستادگان رژیم به سنت فرستادگان محمدبن عبدالله او را در پاریس به قتل رساندند و روز پس از آن روزنامه اطلاعات به نقل از صادق خلخالی نوشت : ((شهریار شفیق به دست اعضای جمعیت فدائیان اسلام کشته شد)).
این مرد حتی پس از وقوع قادسیه دوم نیز نمی خواست از ایران برود ولی با فشار شماری از افسران ارتش سرانجام از ایران رفت و با نفوذی که در میان نیروهای میهن پرست ارتش ایران داشت در تلاش برای ساماندهی حرکتی جهت سقوط این رژیم بود.
برخی نیز از نقش داشتن خیانتکار بزرگ حسین فردوست در ترور شهریار شفیق سخن گفته اند و خود حسین فردوست نیز هیچگاه این موضوع را تکذیب نکرد.
نکته تاسف آور در این ترور و اصولا همه ترورهای برون مرزی این رژیم سکوت و حتی گاهی همکاری پنهان کشورهای اروپایی درباره این ترورها بود زیرا از رابطه با این رژیم سود می بردند.

یاد شهریار شفیق و همه میهن پرستان تاریخ ایران زمین گرامی و راهشان پر رهرو باد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

هفدهم آذر 2571




۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

چرا برخی افراد و گروه ها در برابر هویت ملی ایرانیان احساس خطر می کنند؟


در چند روز گذشته آخوند مصباح یزدی در سخنانی دوست داشتن میهن و جان دادن در راه میهن را کاری بی ارزش معرفی کرد. البته شنیدن این سخن از این جماعت عمامه به سر چیز تازه و شگفت انگیزی نیست و من هم هیچگاه گمان نکردم که در وجود یک انگل اجتماعی به نام آخوند حتی ذره ای میهن پرستی باشد اما برای چند ثانیه در ذهن خود تاریخ معاصر ایران را با سرعت مرور کردم و از خود پرسیدم به راستی چرا برخی افراد و گروه ها در بهترین حالت رابطه چندان خوشایندی با هویت ملی و تاریخی جامعه ایران ندارند یا حتی با وجود آنکه برخی از آنها خود را در ظاهر ملی می نامند اما ملی گراییشان تنها در قاب عکس یک سیاستمدار مرده خلاصه شده که تازه خود آن سیاستمدار مرده هم در دوره ای در خراسان و فارس صاحب قدرت بوده به هیچیک از آثار تاریخی که نمادهای هویت ملی ایران هستند حتی سر سوزنی توجه نکرده و در دوره نخست وزیری خود هم بیش از آنکه ملی گرا باشد پوپولیست بوده و در اندیشه وجاهت خود بوده است.
نخست بد نیست کمی درباره گرایش به هویت ایرانی در تاریخ معاصر ایران بنویسم.
گرایش به هویت ملی در تاریخ معاصر ایران از حدود صد و شصت سال پیش و با پدیدار شدن پایه گزار روشنفکری نوین جامعه ایران یعنی میرزا فتحعلی آخوند زاده آغاز شد. او نخستین کسی بود که خود را از شر هویت اسلامی خلاص کرد و ایرانی بودن را پایه هویت خود معرفی کرد و چشم انداز پیشرفت ایران را با تکیه بر گذشته درخشان ایران می دید اما کسی که پس از آخوندزاده آمد و تاثیر بسیار بیشتری بر گرایش به هویت ایرانی و اصولا جریان ناسیونالیسم ایران داشت و در واقع میخ این جریان را کوبید میرزا آقا خان کرمانی است. میرزا آقا خان کرمانی جریان گرایش به هویت ملی را که یکی از پایه های جریان ناسیونالیسم در جامعه ایران بوده و است را وارد مرحله تازه ای کرد. مرحله ای که دیگر امکان پاک کردن آن وجود نداشت و پس از او نیز احمد کسروی با شماری از نوشته هایش (نه همه آنها) به این جریان کمک کرد.
با به قدرت رضا شاه بزرگ و دنبال کردن جریان ناسیونالیسم ایرانی از سوی او و همراهانش برای نخستین بار پس از یورش تازیان حکومتی در ایران به قدرت رسید که هویت ملی برایش از جایگاه ویژه ای برخوردار بود و توجه بسیاری به آثار تاریخی که نشان دهنده گذشته ایران بودند از سوی حکومت انجام می شد. بهترین نمونه های آن را می توان در ساخت آرامگاه فردوسی و همینطور برگزاری هزاره فردوسی ، بازسازی تخت جمشید و پاسارگاد و دیگر آثار تاریخی استان فارس و سایر نقاط ایران و همینطور ساخت آرامگاه برای برخی از بزرگان ادبیات و در پایان دستور تاسیس فرهنگستان زبان پارسی دید. این راه نیز در دوران محمدرضا شاه ادامه داشت و البته دستگاه حکومت در این دوران بر خلاف دوران پادشاهی رضا شاه گوشه چشمی هم به مذهب تشیع داشت اما این هیچگاه سبب نشد که تلاش برای بازیابی و باز شناساندن هویت ملی ایران متوقف شود و البته حضور انسانهای میهن پرست و آگاه به مانند دکتر شجاع الدین شفا در این راه تاثیر مهمی داشت و برگزاری جشن های دو هزار و پانصد ساله نقطه اوج این جریان بود.
در همه این دوران جریان هایی بودند و امروز نیز هستند که به هیچ وجه رابطه خوبی با جریان ناسیونالیسم و گرایش به هویت ملی در ایران نداشتند و من آنها را به سه گروه بخشبندی می کنم :

1 - اسلام زدگان : همه افراد و گروه های سیاسی و اجتماعی که هویت خود را از اسلام می گیرند و کم یا زیاد و طولانی مدت یا کوتاه مدت در این سی و چهار سال در قدرت سیاسی ایران نقش داشته اند و از دشمنان حکومت پهلوی نیز بوده اند. از کسانی که امروز در این جمهوری پر برکت بر مسند قدرت نشسته اند و کسانی که دیروز بر این مسند بودند تا گروهی که نام مسخره و کمدی ملی مذهبی را روی خود گذاشته اند و همینطور سازمان مجاهدین خلق. از عمامه به سر تا کت و شلواری و از بی کراوات تا با کراوات همگی در این ماجرا یک گرایش دارند.
برای همه این طیف گرایش به ایران و هویت ایرانی یک زنگ خطر بسیار بلند است زیرا گرایش به هویت ملی به هر اندازه ای که قوی شود گرایش به اسلام و به ویژه جریان های اسلامیست کمرنگ و کمرنگ تر می شود.

2 - چپ زدگان : بیشتر افراد و گروه هایی که خود را چپ معرفی می کنند نیز رابطه نا خوشایندی با هویت ملی ایران داشته و دارند (البته شماری از چپ های قدیمی مانند دکتر علی میرفطروس یا آقای حشمت رئیسی منظور من نیستند و من برخی از آنها را انسانهای بسیار میهن پرستی می دانم). ملی گرایی در واقع همانگونه که از دید خمینی کفر بود از دید این جماعت نیز ضد انسانی است و مفاهیمی مانند هویت ملی یا دفاع از آب و خاک اصولا معنایی برای بیشتر این گروه ها ندارد و بسیاری از آنها با افتخار خود را جهان وطن معرفی می کردند و می کنند.

3 - غرب زدگان : این گروه کسانی هستند که حتی از پیشرفت دنیای غرب که آرزوی آن را دارند تنها پوسته آن را می بینند و اصولا به تاثیر جریان ناسیونالیسم در پیشرفت جوامع غربی کوچکترین توجهی نمی کنند و تنها می خواهند از غرب تقلید کنند.
این گروه غرب گرایی را به عنوان مدرنیته معرفی می کند در حالی که مدرنیته در همه جوامع و به ویژه همان جوامع غربی بدون گرایش به ناسیونالیسم و هویت ملی امکان نداشت و بیشتر سرزمینهایی که گذشته و تاریخی داشتند با تکیه به آن گذشته پایه های مدرنیته خود را گذاشتند و حال گروهی از ایرانیان بدون آنکه نگاهی عمیق به این موضوع داشته باشند تنها در اندیشه کپی کردن هستند. جالب است که بخش عمده این افراد هم پشت قاب عکس همان سیاستمدار مرده پنهان می شوند در حالی که خود او یکی از سنتی ترین سیاسیون تاریخ معاصر ایران بوده است و سنتی بودنش هم نه با گرایش به هویت ملی و ایرانی بلکه با گرایش به فرهنگ شیعی بوده است.

همه این افراد و گروه ها برچسب های یکنواختی به این جریان گرایش به هویت ملی می زنند که دو نمونه بسیار پرکاربرد از سوی این گروه ها باستان گرایی و خاک پرستی است زیرا بی گمان بخش مهمی از هویت ملی ایرانیان از تاریخ باستان و پیش از اسلام ایران گرفته می شود و به ویژه در چندین سال اخیر با گرایش هرچه بیشتر نسل جوان جامعه ایران به این موضوع که به عنوان یک اسلحه در برابر ایدئولوژی اسلامی حاکم به خوبی استفاده شده و البته میوه همان جریان هویت خواهی از صد و شصت سال پیش تا به امروز است و در واقع ایرانی بودن در برابر اسلامی بودن و یا هر هویت دیگر قرار گرفته همه این گروه ها احساس خطر می کنند و برچسب خاک پرستی نیز بدین دلیل است که نگهداری از آب و خاک ایران یکی از مهمترین نمودهای جریان ناسیونالیسم در ایران است.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

چهاردهم آذر 2571

۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

نهم آذر سالروز بازگشت سه جزیره به آغوش میهن گرامی باد







نهم آذر ماه چهل و یکمین سالروز بازگشت سه جزیره همیشه ایرانی ابوموسی ، تنب بزرگ و تنب کوچک به آغوش گرم میهن است.
چهل و یک سال پیش در نخستین ساعات بامداد نهمین روز از آذر ماه  یگانهای نیروی دریایی ایران به فرماندهی والاگوهر دریادار شهریار شفیق (نوه بزرگمرد تاریخ رضا شاه و خواهرزاده محمدرضا شاه فقید) در این سه جزیره پیاده شدند و پس از درگیری های کوچک با شماری از انگلیسی ها و همینطور شماری از نیروهای عراقی پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان ایران را در این جزایر برافراشتند و این سه جزیره پس از بیش از شش دهه به آغوش میهن بازگشتند.
در اینجا لازم است یاد دو افسر دلیر و میهن پرست نیروی دریایی ایران به نامهای حبیب الله کهریزی و آیت الله خانی را گرامی بداریم که در آن روز در درگیری خود با نیروهای بیگانه در تنب بزرگ در راه میهن جان باختند را گرامی بداریم.
در آن روزها ایران یگانه ابرقدرت منطقه بود و هیچکدام از این شیخک های ملخ خور حاشیه خلیج پارس به خود پروانه نمی دادند که سخنی بر علیه تمامیت ارضی ایران و نام زیبای خلیج پارس بر زبان بیاورند اما با وقوع قادسیه دوم و اشغال دوباره ایران به دست اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی در ابتدا آدمکش گماشته خمینی گجستک یعنی شیخ صادق خلخالی برای بدست آوردن دل شیخک های عرب خلیج پارس را خلیج اسلامی نامید و امروز به جایی رسیده ایم که میراث داران بیابان گردان حجاز به خود پروانه می دهند نامی جز خلیج پارس را بر زبان بیاورند و سه جزیره همیشه ایرانی را متعلق به کشوری معرفی کنند که تاریخ شکلگیری آن تازه از مرز چهل سال گذشته و این تحقیر ایران و ایرانی است و همه کسانی که در به قدرت رسیدن این دستگاه خلافت اسلامی نقش داشته اند در برابر این تحقیر ایران و ایرانی مقصر و مسئول هستند و با هیچ توجیهی هم نمی توانند از زیر مسئولیت شانه خالی کنند.
آن کسانیکه خود را ملی و دوستدار ملت معرفی می کنند در نخستین گام باید مسئولیت این حماقت و شاید هم خیانت خود را بر عهده بگیرند. این دستاورد همان کسانی است فریاد استقلال سر می دادند و محمدرضا شاه پهلوی را با دروغهای خود خائن معرفی می کردند ولی در حکومتی که چه تایید کنند و چه رد کنند دستاورد خودشان است به سادگی هرچه تمام تر به آب و خاک ایران تجاوز می شود.
میهن پرستی تنها این نیست که پرچم شیر و خورشید نشان ایران را روی میز یا پشت سر خود بگذاری. می شود آن پرچم را هم گذاشت و مانند نوریزاده و نوریزاده ها پاتق انسان رسانه هایی باشد که تمامیت ارضی و یکپارچه بودن ملت ایران را زیر سوال می برند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

نهم آذر 2571

۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

نوریزاده بهتر است ابتدا یک سوزن به خود بزند!!!






چهارشنبه ای که گذشت آقای علیرضا نوریزاده در برنامه ((پنجره ای رو به خانه پدری)) خود که از تلویزیون کانال یک پخش می شود گفتگویی با شاهزاده رضا پهلوی انجام دادند.
در ابتدای  این برنامه جناب نوریزاده در پرسشی با طعنه و کنایه به شاهزاده می گویند که گویا دوستان و هواداران تازه ای پیدا کرده و اشاره شان به برخی افراد و جریانهایی است که به تازگی با تکیه بر نام خاندان پهلوی و همینطور هواداری از نهاد پادشاهی اعلام موجودیت کرده اند.
نخست باید متذکر شوم که نفس این پرسش (حتی با وجود لحن زننده آن) و اصولا هر پرسشی که یک خبرنگار در گفتگو با یک شخصیت سیاسی مطرح می کند هیچ ایرادی ندارد به شرطی که پرسشگر شخصی نباشد که خود را از چهارچوب یک خبرنگار و نویسنده خارج کرده و به عنوان یک کنشگر سیاسی روابط بسیار تردید برانگیزی نیز داشته باشد و درباره آن روابط خود هیچ پاسخی قانع کننده هم به کسی نداده باشد.
همین پرسش را به گونه ای دیگر بانو الهه بقراط در گفتگوی خود با شاهزاده مطرح کردند و ایرادی هم به ایشان گرفته نشد چون ایشان جایگاه خود را به عنوان یک خبرنگار و تحیلیلگر می شناسد و هیچگونه روابط پرسش برانگیزی هم ندارد.
رفتار وقیحانه افرادی مانند آقای نوریزاده من را به یاد آن ضرب المثل معروف می اندازد که می گوید : ((یک سوزن به خود بزن و یک جوالدوز به دیگران)).
جناب نوریزاده نخست باید پیرامون روابط و دوستیهای خود با شیخک های حاشیه خلیج پارس که به آب و خاک ایران چشم طمع دارند و حضور در رسانه های آنان مانند العربیه که به سادگی خلیج پارس را با نام جعلی اش یاد می کنند توضیح بدهند و سپس ایشان باید درباره روابط نزدیکشان با اسلامیست ها و تک تک پسمانده های این جمهوری پربرکت پاسخگو باشند. هنوز ماجرای سردار مدحی را همه به یاد دارند و اینکه ایشان چگونه مدحی را در برنامه خود معرفی کرد.
بخش دیگر از روابط پرسش برانگیز جناب نوریزاده روابط دوستانه و نزدیکشان با گروه های قومی و تجزیه طلب به ویژه دو گروه و حزب کرد یعنی کومله و دموکرات و آن شبکه تلویزیونی کذایی آنها تیشک تی وی است که مجریان آن با تردید از مالکیت ایران به سه جزیره سخن می گویند و همینطور جعل تاریخ می کنند و از مزدوران و تجزیه طلبانی مانند قاضی محمد قهرمان می سازند است.
اینها تنها بخشی از روابط پرسش برانگیزی هستند که جناب نوریزاده هنوز هم به آنها ادامه می دهند و چنین شخصی در جایگاهی نیست که بخواهد درباره روابط یا هواداران فرد دیگری (چه شاهزاده و چه شخص دیگری)  پرسش کند.
اما در اینجا می خواهم چند خطی درباره خود شاهزاده و رویه ای که ایشان پیش گرفته اند بنویسم.:

نوریزاده و امثال نوریزاده که انسانهایی نان به نرخ روز خور هستند همیشه بودند و خواهند بود و تغییری هم نخواهند کرد. ایراد از شاهزاده است که تن به گفتگو با هر شخصی می دهد و فکر می کند اینگونه می تواند دموکرات بودن خود را به کسانی که به نام پهلوی آلرژی دارند ثابت کند و آنها را قانع کند و تا زمانیکه ایشان چنین رویه ای دارند باید هر روز شاهد این باشیم که ایشان سطح خود را پایین و پایین تر بیاورد. روزی با تجزیه طلبان و فدرالیست های کرد پشت یک میز باشد و روز دیگر با اسکایپ در مراسمی باشد که گروهی یک پرچم جعلی را با یک عنوان جعلی تر یعنی پرچم کردستان آنجا گذاشته اند و هیچ نشانی هم از پرچم ایران نیست و روز دیگر با لابی گر اصلاح طلبان مسیح علی نژاد گفتگو کند و روزی هم با یک نان به نرخ روز خور مانند نوریزاده گفتگو کند.
اصولا شاهزاده نباید انقدر گفتگو کند و در واقع خود را تبدیل به یک پای ثابت مصاحبه ها کند و هربار همان پرسش ها تکرار شوند و همان پاسخ ها هم داده شوند. زمان عمل است و نه زمان مصاحبه و گفتگو ولی گویا فعلا شاهزاده ترجیح می دهند با همه صمیمی باشند و به درخواست مصاحبه همه لبیک بگویند و رضا جان همه باشند و با این رویه دور نیست روزی که جمهوری اسلامی و سایر جماعت پهلوی ستیز بالقوه ترین وزنه سیاسی مخالف خود را بتوانند وادار به خودکشی کنند و شاهزاده تحت تاثیر برخی جوسازی ها و فشارهایی که از سوی برخی از اطرافیانش به او وارد می شود بگوید پادشاهی در آینده ایران جایی ندارد و من هم شاهزاده نیستم و آقای پهلوی هستم. 

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

پنجم آذر 2571

۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

رابطه محبت آمیز میان حسین بن علی و ایرانیان.!!!




این روزها روزهایی است که شیعیان برای مردن یک عرب و همراهانش در 1400 سال پیش که تلاش کرد به قدرت برسد ولی نتوانست بر سر و سینه می کوبند.
نمی دانم که آیا شیعیان ایرانی که بخش عمده شیعیان را تشکیل می دهند اصولا می دانند که این شخص یعنی حسین بن علی و برادرش حسن چه جنایاتی در سرزمینشان کرده؟ طبیعتا شماری از آنها این جملات و روایات تاریخی به گوششان خورده ولی زمانی هم که اسناد تاریخی و حتی تایید یکی از تاثیرگذارترین آخوندهای شیعه یعنی شیخ عباس قمی در نفرت حسین از ایرانیان را نشانشان می دهی راحت رد می کنند. البته لازم به ذکر است که این ویژه تشیع و شیعیان نیست .

 اصولا هر انسانی که دین یا ایدئولوژی اندیشه اش را تسخیر کرده باشد همینگونه است زیرا دین و ایدئولوژی یک پرده سیاه و ضخیم در برابر اندیشه و خرد آدمی می کشند و همه چیز به جای اندیشه و خرد با معیار ایمان سنجیده می شود حتی اگر در ظاهر چیز دیگری بگویند.
بر خلاف تصور گروهی مشکل این نیست که حسین و هر عرب دیگری این جنایات را در ایران انجام داده بلکه مشکل آن ایرانی نا آگاهی است که از او دفاع می کند و خودش را برای او پاره می کند وگرنه جنایتکاران داخلی و خارجی بسیاری در ایران زمین بوده اند ولی هیچکدام ستایش نمی شوند. مثلا اسکندر یا چنگیز خان مغول یا سربازان و سرداران آنها  ستایش نمی شوند و برای مردنشان هم اشک نمی ریزند.

برای آگاهی از لطف بیکران سید الشهدا در گام نخست کافی است نوشته زیر را نگاهی بیندازیم :


در برگ 303 کناب فتوح البلدان بلاذری صراحتا به حضور حسن و حسین در سرکوبی مردم تبرستان در سال سی هجری اشاره شده است. همینطور در برگ 183 از جلد نخست و برگ 20 از جلد دوم کتاب زندگانی امام حسین نوشته زین العابدین رهنما (که اتفاقا از شیعیان دو آتشه است و کتابش هم در همین جمهوری پر برکت چاپ شده) و در کنار آن در برگ 25 از پژوهش اسلام شناس آلمانی کورت فیشلر با نام امام حسین و ایران با ترجمه ذبیح الله منصوری نیز صراحتا حضور حسین بن علی در سرکوبی نیاکان ما تایید شده است.
در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار نیز که یکی از معتبرترین تاریخ ها در نوع خود است باز هم حضور حسین در سرکوبی مردم دلاور طبرستان نقل شده است.

حال از این موضوع ارادت و لطف بسیار حسین به ایرانیان بگذریم.!!!

 نخست باید بدانیم که امامت و نجات اسلام و ادامه راه پیغمبر و این دست سخنان دروغهای ساخته دین فروشان شیعه است. بنی امیه و بنی هاشم و بنی عباس همگی باهم فامیل بودند وعلی و حسن و حسین و یزید و معاویه همه به طور کلی فامیل نزدیک هم بودند و شمر هم دایی ابوالفضل برادر ناتنی حسین بود و باهم از زمان قدیم جنگ قدرت داشتند.
موضوع دیگر این است که چرا شیعیان برای مردن کسی در قرن ها پیش اشک می ریزند و بر سر می کوبند و حتی در مواردی خود و فرزندان خود را خون آلود و زخمی می کنند؟  این خود آزاری و حماقتی بیش نیست و روزی باید بساط این وحشی بازیها در ایران به ویژه در اماکن عمومی تعطیل شود و بیش از این آبروی ایران و ایرانی در جهان نرود و ما را به دلیل این حرکات وحشیانه شیعیان نیمه وحشی خطاب نکنند . آن پدر و مادری که با فرزندشان این توحش را می کنند اگر در یک کشور با قوانین مدرن بودند به جرم فرزند آزاری به ساده ترین شکل ممکن به دادگاه کشیده می شوند. 

پرسش دیگر این است چرا همان آدمها مردن نزدیک ترین و عزیز ترین اشخاص خود را پس از یک یک سال یا نهایتا دو سال فراموش می کنند ولی پس از این همه سال برای مردن حسین که حتی 4 نسل پیش از آنها هم او را ندیده اشک می ریزند؟ اگر برای مظلومیت اوست که ایرانیان بسیاری از او مظلوم تر بودند. به عنوان نمونه کافی است زندگی بابک خرمدین یا آریوبرزن یا حتی بسیاری از ایرانیانی که در همین سی و چند سال اخیر توسط نمایندگان الله و محمد در ایران به قتل رسیدند را مرور کنیم و چگونگی مرگشان را ببینیم. آن بانوی ایرانی که اتومبیل سربازان اسلام دو بار از روی سرش رد شد کسی برایش اشک نمی ریزد ولی برای آن عرب باید اشک ریخت و بی بی سی هم در لندن هر سال عزاداری در جاهای مختلف توسط شیعیان را نشان دهد و حسابی شور حسینی راه بیندازد. به بی بی سی ایرادی نیست. آنها وظیفه دارند در راه منافع دولتشان کار کنند بلکه ایراد از آن شیعه نا آگاهی است که با دیدن چنین تصاویری جو گیر می شود. این به معنای آن نیست که بنشینیم به جای حسین برای اینها گریه کنیم بلکه تنها برای مقایسه مظلومیت بود وگرنه نفس گریه کردن برای کسی که سدها و هزاران سال از مردنش گذشته کاری احمقانه است. 
حال خالی از لطف نیست در اینجا به چند نمونه از سخنان احمقانه این که شیعیان درباره افسانه عاشورا و حسین می گویند اشاره کنم :

1 -  بر طبق آیات قرآن هر اتفاقی روی زمین می افتد خواست خدا است و شیعیان نیز طبیعتا این را تایید می کنند. حال. اگر خواست خدا بوده و حسین هم در بهشت مشغول شیر خوردن و عسل خوردن و شراب خوردن و عشقبازی با حوریان بهشتی و دریدن بکارتشان است چرا برایش گریه می کنند؟ آیا با خواست خدا مخالفت می کنند؟ 

2 - شیعیان می گویند هرکس برای حسین اشک بریزد هر گناهی داشته باشد بخشوده می شود و حسین پیش خدا شفاعت او را می کند. این بدان معناست که دستگاه داوری همان خدا بر مبنای عدل نیست بلکه بر مبنای پارتی بازی است و کسی می تواند هر غلطی خواست بکند و برای حسین اشک بریزد و حسین برایش پارتی بازی می کند و از سویی اگر کسی این را بداند و باور داشته باشد و گریه کند نشان می دهد که برای حسین گریه نمی کند بلکه اشک می ریزد که گناه خودش بخشوده شود.

3 - خداوند تبارک و تعالی در روز عاشورا برای کمک به حسین فرشتگانی فرستاده ولی حسین به سادگی روی حرف خدا حرف زده و گفته که کمک فرشتگان را نمی خواهد 

4 - داستان احمقانه دیگر قرآن خواندن سر بریده حسین در سر نیزه است که اصلا حماقت از آن موج می زند و از روی این چرندیات می توان چند فصل سریال طنز فوق العاده ساخت و همه را پای تلویزیون میخکوب کرد.

5-موضوع دیگر درباره شهربانو است که شیعیان او را مادر چهارمین امام خود و دختر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی می دانند که در حد یک قصه احمقانه و افسانه است. یزدگرد سوم به هنگام جنگ قادسیه تنها 22 سال داشت و جالب این است که می گویند شهربانو یکی از چهار فرزند او بوده است. درست است که عربها به سنت پیشوایان دینشان بچه باز بوده اند ولی دیگر مگر یزدگرد از چند سالگی به بلوغ جنسی رسیده که بتواند چهار فرزند داشته باشد و شهربانو به سن ازدواج رسیده باشد؟ نکته جالب دیگر این است که حسین بن علی در زمان جنگ قادسیه و سقوط یزدگرد تنها 12 سال داشته و چهارمین امام شیعیان بر طبق گفته خود شیعیان در سال 38 هجری (22 سال پس از جنگ قادسیه) به دنیا آمده. حال شهربانو در این مدت بیش از بیست سال چرا بچه دار نشده مشخص نیست؟
 

حماقت صد در صد از این افسانه های کودکانه شیعیان می بارد ولی به قول لودویک فویرباخ فیلسوف شهیر آلمانی :
 ایمان که باشد احمقانه ترین چیزها هم پذیرفتنی است.

پیروز باشید. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

دوم آذر 2571

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

نادره افشاری - زنی که از هیچ برچسبی نترسید




امروز صبح زمانیکه صفحه فیسبوکم را باز کردم خبری در آن دیدم که مرا جلوی مانیتور میخکوب کرد و خبر حکایت درگذشت نادره افشاری نویسنده توانمند سرزمینمان داشت. به مانند همه خبرهای ناراحت کننده ابتدا به دنبال آن گشتم تا راهی برای تکذیبش پیدا کنم و نمی خواستم باور کنم ولی  خبر درست بود.
آشنایی من با ایشان به حدود چهار سال پیش بازمی گردد که من یکی دو سالی بود وبلاگ نویسی را آغاز کرده بودم و هنگام گشت زدن در دنیای مجازی لینکی نظر من را به خود جلب کرد. لینک از این قرار بود :  پرسش و پاسخی با ((نادره افشاری)) به بهانه سی امین سالگرد افتضاح تاریخی سال 57 
که در این پرسش و پاسخ خانم افشاری به ده پرسش اساسی درباره چرایی و چگونگی وقوع فاجعه 57 پاسخ دادند. پاسخ ها و پرسشهای خانم افشاری خیلی نظر من را به خود جلب کرد. بلافاصله این گفتگو را در وبلاگ آن زمانم هم گذاشتم که با استقبال خوانندگان مواجه شد و خودم هم به خانم افشاری ایمیل زدم و به ایشان گفتم که چقدر از این پرسش و پاسخ ایشان آموختم و لذت بردم و ایشان هم که یکی از ویژگی هایشان این بود که معمولا ایمیل ها را پاسخ می دادند پاسخ من را هم دادند و توصیه کردند که اگر علاقه دارم کتابهای ایشان را نیز بخوانم و توصیه ویژه شان سه کتاب رنسانس وارونه ، خشونت زنان و اسلام بود و هتل عمو مسعود.
زمانیکه رنسانس وارونه را خواندم دیدم که چگونه یک انسان شجاعت به خرج داده و گذشته خود را نقد می کند زیرا خود را در برابر تاریخ و وضعیت به وجود آمده به اندازه خود مسئول می داند و تاریخ را درست و مستند روایت می کند.
خشونت ، زنان و اسلام نخستین کتابی بود که من از یک زن ایرانی درباره نقد اسلام می خواندم و نگاه زنانه ایشان به فرهنگ ضد زن اسلام بسیار برای من جالب و جذاب بود.
اما هتل عمو مسعود که مجموعه مقالاتی درباره سازمان مجاهدین خلق بود با توجه به چیزهایی که از کودکی درباره این سازمان شنیده بودم دریچه تازه ای برای شناخت این سازمان به من نشان داد که بعدها سبب شد خودم هرچه بیشتر این سازمان را آنگونه که هست و نه آنگونه که خودشان معرفی می کنند بشناسم.
کتابی که در یکی دو سال اخیر از ایشان منتشر شد و برای من بسیار جالب و آموزنده بود کتاب حجاب ، پرچم اسلامیسم ، فاشیسم قرن 21  بود.
از سوی دیگر داستان های کوتاه خانم افشاری نیز بسیار برای من جذاب بود زیرا زمانیکه می خواندم حس می کردم دقیقا موضوعاتش چیزهایی است که به صورت عینی در جامعه وجود دارد. این داستان ها در دو کتاب به نامهای عین الله خره و مردانی که دوست داشته ام منتشر شدند.
کتاب های ارزشمند دیگری نیز از سوی ایشان نگارش شد که اگر بخواهم به تک تک آنها اشاره کنم مشخص نیست که این نوشته تا چه اندازه طولانی شود.
یکی از ویژگی های مهم خانم افشاری که برای من بسیار ارزشمند و آموزنده بود این بود که برایش مهم نبود دیگران درباره اش چگونه قضاوت می کنند و چه برچسب هایی به او می زنند. از طیف های مختلف قاب عکس پرست مصدقی تا مجاهدین و جمهوری اسلامی هر روز به ایشان حمله می کردند ولی ایشان بازهم از باور و عقیده اش دفاع می کرد و ویژگی های مهم دیگرش نیز از دید من این بود که موج سوار نبود و بر خلاف بسیاری از کسانی که خود را عضو اپوزیسیون می دانند هر روز با یک اتفاق تازه باورش را فراموش نمی کرد و یکی از معدود کسانی بود که هیچگاه فریب اسلامی ها و اصلاحاتچی ها را نخورد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

بیستم آبان 2571


۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

فعالیت حقوق بشری بدون مبارزه سیاسی با این رژیم ارزشی ندارد


همگی تا به حال کسانی را در رسانه های پارسی زبان دیده ایم که خود را فعال حقوق بشر معرفی می کنند و تاکید می کنند که سیاسی نیستند و کار سیاسی نمی کنند و بسیار هم به این سیاسی نبودن خود افتخار می کنند اما واقعیت این است در سرزمین ایران پس از یورش دوم تازیان در سی و چهار سال پیش هیچ فردی نمی تواند سیاسی نباشد زیرا این جمهوری پربرکت برخوردش و از آن مهمتر قوانینش با همه چیز از خصوصی ترین بخشهای زندگی ایرانیان گرفته تا تک تک عرصه های عمومی که روی زندگی ایرانیان تاثیر مستقیم دارد برخورد سیاسی می کند و نمی توان در چنین شرایطی سیاسی نبود و دیدگاه سیاسی نداشت و از آن مهمتر نمی توان در کشورهای آزاد فعال حقوق بشر بود و ادعا کرد که من سیاسی نیستم زیرا حتی عنوان حقوق بشر نیز در این رژیم یک عنوان سیاسی است.
متاسفانه این جمهوری پربرکت توانسته تا اندازه زیادی جای ارزش و ضد ارزش را در میان ایرانیان عوض کند و این موضوع سیاسی بودن یکی از بهترین نمونه های آن است.
تنها کار این فعالین حقوق بشر شده اینکه ببینند چه کسی اعدام می شود یا به دست این رژیم به مرگ نزدیک است و بیایند و در رسانه ها بگویند ما سیاسی نیستیم و مخالف این کار هستیم و این چرخ همینطور ادامه پیدا می کند. هر روز یک یا چند هم میهن ما اعدام می شوند یا زیر شکنجه می میرند. تفاوتی ندارد پزشک باشد یا کارگر یا معلم یا یک وبلاگ نویس و بازهم این به اصطلاح فعالین حقوق بشر می آیند و در برابر دوربین تلویزیون یا میکروفون رادیو می گویند ما سیاسی نیستیم و کار سیاسی نمی کنیم و حتی یک لحظه فکر نمی کنند یا شاید هم نمی خواهند فکر کنند که تا روزی که این رژیم بر سر کار است همین آش است و همین کاسه و فعالیت منسجم و متشکل سیاسی برای پایین کشیدن پرچم این رژیم و جایگزینی آن با یک سکولار دموکراسی مدرن بهترین و موثرترین کار حقوق بشری است که یک ایرانی آن هم در دنیای آزاد می تواند انجام دهد.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

نوزدهم آبان 2571

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

پیامی به شاهزاده رضا پهلوی در زادروز او






امروز نهم آبان ماه پنجاه و دومین زادروز شما است و پیش از هر چیز این روز را به شخص شما و همینطور خانواده پهلوی که برای من بی اندازه قابل احترام هستند خجسته باد می گویم و امیدوارم سالها زنده باشید و بتوانید روزی به سرزمین مادری خویش بازگردید و ما هم بتوانیم از وجود شما در جهت پیشرفت ایران آنگونه که شایسته و بایسته است سود ببریم.
خوشبختانه در چند سال اخیر و با نا امید شدن بخش بزرگی از جامعه ایران از اصلاحات درون این رژیم خونخوار شما بر شدت کنش های سیاسی خود افزودید و همه تلاشتان را به درستی در یک جهت متمرکز کردید و آن هم همبستگی نیروهای به راستی ملی و سکولار دموکرات و آفرینش یک آلترناتیو جدی در برابر این رژیم است و در این راه حتی دست دوستی و همکاری خود را به سوی کسانی که با خاندان ایران ساز پهلوی دشمنی خونین دارند نیز دراز کردید و این گام از سوی شما بسیار ارزشمند و نشانه منش دموکراتیک شماست.
اما انتقادی که من جوان ایرانی به شما دارم بر خلاف مخالفین شعار زده و ایئولوگ شما این است که شما گاهی در این راه زیاده روی می کنید و آن قاطعیت لازم را به عنوان یک وزنه سنگین سیاسی ندارید. البته واپسین گفتگوی شما با آقای سیامک دهقانپور در برنامه افق نشان داد که تا حدی از آن رویه فاصله گرفته اید ولی این تنها یک نمونه است و نمی توان به تنهایی آن را مد نظر گرفت. بارها و بارها حداقل خود من شاهد بودم که شما دست دوستی و همکاری خود را به سوی افراد و گروه هایی دراز کرده اید که حتی حاضر نبودند و نیستند برای زمانی محدود به خاطر نجات میهن از خواست های ایدئولوژیک و گروهی خود بگذرند و شما مرتب تلاش کرده اید خود را به عنوان انسانی دموکرات به این افراد ثابت کنید در حالی که این افراد یا گروه های چند نفره اصولا وزن و جایگاهی در صحنه سیاسی ایران ندارند و حتی برخی از آنها مرتب در حال مذاکره و گاهی هم همکاری با جناح اصلاح طلبی هستند که خواهان حفظ و اصلاح این رژیم ضد ایرانی است.
 حتی متاسفانه در برخی موارد پا را فراتر گذاشتید و با احزاب و گروه هایی وارد گفتگو و دیالوگ سیاسی شدید که اساسا باوری به ایران و ملت ایران ندارند و یگانه هدفشان جدا کردن بخشی از خاک ایران زیر نامهای زیبا و دهان پر کنی مانند فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت و این قبیل واژگان و جملات است. البته خوشبختانه با انتشار منشور موقت شورای ملی و تاکید روی حفظ تمامیت ارضی و امضای شخص شما و شهبانو فرح گرامی و همسر گرامیتان به گمان من خط قرمز کاملا مشخصی میان شما و این گروه های قومی کشیده شد.
شاهزاده عزیز باور کنید که شما نیازی ندارید که بخواهید دل جماعتی را به دست آورید که اساسا با نام پهلوی مشکل دارند و بخواهید با نقد پدر و پدربزرگ میهن پرست خود دل آنها را شاد کنید. نقد گذشته را به مورخان بسپارید و شک نکنید که مورخان منصف همیشه هستند و به خوبی هم کارهای درخشان آن بزرگان را خواهند گفت و هم اشتباهات و کاستی های دوران آنها را یاد آور خواهند شد. ملت ایران به شما برای کنش سیاسی هدفمند و با برنامه نیازمند است.
نگران حمله کنندگان به خود و خانواده خود نباشید و زمان و انرژی خود را صرف کسانیکه با شما (به گفته خودتان در مصاحبه با خانم الهه بقراط) مشکل ژنتیکی دارند نکنید زیرا این افراد و گروه ها خودشان با کارنامه سیاه و نقشی که در به قدرت رسیدن این حکومت عقب مانده دارند یک پوزش بزرگ به نسلهایی که زندگیشان تباه شد و اصولا به ملت ایران بدهکارند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

نهم آبان 2571

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

کوروش ما را ببخش


دیروز هفتم آبان ماه روز بزرگداشت بزگمرد تاریخ کوروش بزرگ بود.
برای چندمین بار داشتم مستند ((هرگز نخواب کوروش)) را از شبکه من و تو می دیدم و بازهم تنها یک چیز به ذهنم رسید. افسوس ، افسوس و بازهم افسوس.
نزدیک به چهل سال پیش در پاسارگاد کنار آرامگاه این مرد بزرگ به یاد او و همه بزرگان و اصولا گرامیداشت تاریخ سرزمینمان و هویت ملی ما جشنهای ملی و غرور آفرین دو هزار و پانصد ساله برگزار شد. یکی از دست اندرکاران و مبتکران این حرکت ملی نویسنده و روشنگر بزرگ سرزمینمان زنده یاد دکتر شجاع الدین شفا بود و ایشان نطقی را نیز برای محمدرضا شاه فقید (که چهارم آبان هم زادروز این میهن پرست بزرگ بود) نوشت تا محمدرضا شاه آن را بخواند و این نطق برای همیشه در تاریخ ثبت شد به ویژه جمله ((کوروش آسوده بخواب. ما بیداریم)).
در آن روز سرزمین ما ایران با همه کاستی هایی که در زمینه های مختلف داشت به برکت کوشش میهن پرستان در عرصه های مختلف و البته به لطف بستری که نزدیک به پنج دهه حکومت ایرانسازان پهلوی فراهم کرده بود در زمره معتبرترین و قدرتمندترین کشورهای دنیا و قدرت بی رقیب منطقه بود و به راستی کوروش می توانست آسوده بخوابد زیرا پس از هزار و سیصد سال از یورش تازیان به سرزمین و ملتش ایران و ایرانی جانی تازه گرفته بود اما همه چیز به آن خوبی که می باید پیش نرفت.
با گذشت کمتر از یک دهه از آن تاریخ همه چیز به یکباره رنگ باخت و در سرزمین ما ایران متاسفانه با یک خودکشی ملی به دست خود ما ایرانیان بیگانگان و بیگانه پرستانی حاکم شدند که ایران و ایرانی برایشان کمترین ارزش را داشت و تنها در اندیشه گسترش ایدئولوژی بیابانی خود بودند ودر طول بیش از سه دهه همچنان این روند ادامه دارد.
نمی دانم که اگر دکتر شفا امروز هم می خواست نطقی خطاب به کوروش بزرگ بنویسد آیا همچنان به او می گفت که آسوده بخوابد چون ما بیداریم؟
اما اگر من شخصا می خواستم امروز خطاب به کوروش چیزی بنویسم تنها و تنها از او می خواستم که ما را ببخشد زیرا میراث داران خوبی برای او نبودیم.
از او می خواستم ما را ببخشد چون بخش بزرگی از ما ایرانیان همیشه در طول تاریخ منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح دادیم و با کمال تاسف هنوز هم این روند ادامه دارد.
از او می خواستم ما را ببخشد که امروز سرزمینمان ایران که از کوروش و سایر بزرگانمان به ما رسیده است پس از سی و چهار سال از قدرت گرفتن دوباره بیگانگان و بیگانه پرستان دیگر نه اعتباری برایش باقی مانده و نه قدرتی.
از او می خواستم ما را ببخشد که همیشه میهن پرستانمان را تنها گذاشتیم و بیگانگان و بیگانه پرستان را بر آنها ترجیح دادیم.
تنها یاد کردن از کوروش و گذشته ایران زمین دردی را دوا نمی کند بلکه اینها زمانی ارزشمند است که ما میراث داران خوبی برای کوروش و سایر میهن پرستان گذشته باشیم و همت کنیم و سرزمینمان را از چنگ تازیان و تازی پرستان بیرون آوریم و دوباره به مانند دوره درخشان پهلوی سرزمینمان را صاحب قدرت و اعتبار بین المللی کنیم که بزرگان سیاسی همه دنیا (حتی آنهایی که دشمن ایران و ایرانی هستند) بیایند و به کوروش و هویت ملی ایرانیان ادای احترام کنند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانی

هشتم آبان 2571

۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

میرفطروس قلب بت پرستی و تعصب در تاریخ معاصر ایران را نشانه گرفته است



به گمانم ده سال پیش بود که روزی یکی از دوستانم که خیلی اهل کتاب و مطالعه بود گفت که امروز برای تهیه چند کتاب به اطراف دانشگاه رفته و از دست فروشهای کتاب دو کتاب بسیار جالب و تاثیر گزار خریده و ظرف چند روز هر دو را خوانده و به من گفت اگر بخواهم آنها را به امانت به من می دهد تا من هم بخوانم و من هم با شادی تمام گفتم حتما و تنها نام نویسندگان این دو کتاب را پرسیدم و او گفت هر دو کتاب نوشته یک فرد است ولی نام او را به خاطر نمی آورد. پس از چند روز دوستم کتابها را برایم آورد که نام آنها ((حلاج)) و ((جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان)) بود و نویسنده هر دو کتاب هم علی میرفطروس بود. آن نخستین بار بود که من با نام این مرد آشنا شدم. کتابها بسیار تاثیرگزار بودند و علاقه بسیار زیاد من به تاریخ سبب شد که پس از خواندن آنها خودم هم کتابهای دیگری در این زمینه ها بخوانم و مدتی پس از آن با دو جلد دیگر از نوشته های این مرد برخورد کردم و آن هم مقدمه های اسلام شناسی او بود. چیزی که در این چهار جلد کتاب توجه من را بسیار به خود جلب کرد مستندنویسی بی مانند میرفطروس بود که من در هیچ کتاب دیگری که درباره اینگونه موضوعات و این برهه های تاریخی بود این مستندنویسی و بی طرفی را که وظیفه یک مورخ است را ندیدم. با گسترش هرچه بیشتر اینترنت کتابهای دیگر و همینطور مقاله ها و گفتگوهایی از این پژوهشگر ارزشمند نظرم را به خود جلب کرد. کتاب ارزشمند و روشنگر ((ملاحظاتی در تاریخ ایران)) که به علل تاریخی عقب ماندگی ایرانیان می پردازد بازهم بیش از پیش مرا نسبت به دانش و مستندنویسی و بی طرفی این مرد آگاه کرد.
تا به اینجا به جز سازمان مجاهدین و البته جمهوری اسلامی هیچکدام از گروه های مخالف این رژیم درباره میرفطروس سخن بدی نمی گفتند تا اینکه میرفطروس گامی برداشت و کاری کرد که تحملش برای برخی به هیچ وجه ممکن نبود و آن نوشتن کتابی به نام ((آسیب شناسی یک شکست)) بود (که خوشبختانه با استقبال بسیار خوب ایرانیان به چاپ چهارم رسید) که نگاهی انتقادی و البته به مانند همیشه مستند به دوران نخست وزیری و اصولا شخصیت محمد مصدق داشت.
 این دیگر چیزی نبود که برخی بتوانند با آن کنار بیایند و البته با توجه به سابقه و ایدئولوژی این گروه ها و افراد تا حدی هم قابل پیش بینی بود. به هر حال میرفطروس به مقدسات و همه داشته های آنها حمله کرده بود و بتشان را از آن قاب عکس روی میز یا روی دیوار و آن افسانه ها بیرون آورده بود و ابعاد دیگری از زندگی و شخصیتش را با مستندات محکم نشان داده بود زیرا می دانست که بدون آن مستندات من و بسیاری از همنسلان من که در آموزش و پرورش این جمهوری پربرکت تاریخ دروغین را به ما یاد داده بودند و از کربلای 28 مرداد و سایر افسانه ها و دیو و فرشته های تاریخ معاصر سخن گفته بودند به سادگی نوشته او را نخواهیم پذیرفت آن هم در شرایطی که حتی بخشی از به اصطلاح مخالفین این رژیم هم آن افسانه ها و دیو و فرشته ها را به گونه ای که در جهت ایدئولوژی و منافع فرقه ای خودشان بود تکرار کرده بودند و برای برخی این افسانه ها تبدیل به حقیقت محض شده بود وگرنه من شخصا گمان نمیکنم که این پژوهشگر ارزشمند سرزمینمان این واکنش ها و ترور شخصیت ها از سوی جماعت قاب عکس پرست برایش غیر قابل پیش بینی بوده باشد و این ترور شخصیت ها و تهمت های بی سند و از سر تعصب و بیرون زدن رگ گردن هم از نخستین روزهای انتشار چاپ نخست این کتاب بود و به گمان من این گروه فکر می کردند با اینگونه برخوردها می توانند از استقبال ایرانیان از پژوهش میرفطروس و خدشه دار شدن بت خود بکاهند اما گویا موفق نشدند و همزمان با انتشار چاپ چهارم این پژوهش ارزشمند و همینطور گفتگوهای هفتگی میرفطروس با آقای علیرضا میبدی موج تازه ای از این ترور شخصیت آغاز شد.
شخصی به نام محمد امینی پیدا شد که گویا پدرش از اطرافیان مصدق بوده و او را پژوهشگر و مورخ معرفی کردند و در تلویزیون های لس آنجلسی (که اتفاقا این جماعت ادعا می کنند در اختیار سلطنت طلبان است) تریبون در اختیارش قرار دادند (جالب است که تنها کتاب ها و پژوهش های این جناب مورخ به زیرنویس نوشتن روی کتاب شیعه گری کسروی و همینطور کتابی در پاسخ علی میرفطروس خلاصه شده و هر دو کتاب هم در همین یک سال اخیر منتشر شده و مشخص نیست این جناب پژوهشگر و مورخ پیش از این چه پژوهشی کرده است) و به همراه جناب استاد قلابی که تنها یک فوق لیسانس شیمی دارد و مشخص نیست در کجا ایشان استاد بوده که اینگونه کیلویی استاد به ناف او بسته اند یعنی بهرام مشیری و چند تن دیگر از مجریان و به اصطلاح نویسندگان مشغول ترمیم قاب عکس مصدق و البته در کنار آن حمله به میرفطروس و اصولا هر شخصی شدند که نگاهی انتقادی به مصدق دارد زیرا آنها به جز این قدیس هیچ چیزی از خود ندارند و هر سخن و هر بحثی را سرانجام به قدیس خود وصل می کنند و البته طبیعتا به دیوهای تاریخ معاصر (به زعم خودشان) یعنی خاندان پهلوی حمله ور می شوند.
اما دیروز یکی از دوستانم لینک نوشته ای از یکی از اعضای جبهه ملی به نام محمدعلی مهرآسا را برایم ارسال کرد که می توانید از اینجا آن را بخوانید. به راستی دلم برای حقارت این شخص و اصولا این جریان فکری سوخت. نوشته مرا به یاد نوشته های امثال حسین شریعتمداری و پیام فضلی نژاد انداخت و بیشتر به یک فحش نامه شبیه بود. سرتاسر نوشته پر بود از دشنام و اتهامات بی سند که تنها برای عقده گشایی بود و جالب اینکه از دیدگاه نویسنده درباره کتاب حلاج مشخص است نویسنده اصولا نوشته های میرفطروس را نخوانده است. البته این به اصطلاح ملیون و قاب عکس پرستان پیش از این هم میرفطروس و اصولا همه کسانی را که نقدی به مصدق داشتند مورد عقده گشایی خود قرار داده بودند زیرا به هر حال همانگونه که در ابتدای نوشته اشاره کردم مقدساتشان زیر سوال رفته و تحملش برای این گروهی به جز آن قدیس در قاب عکس چیزی از خود ندارند نه تنها سخت است بلکه غیر ممکن است.
اما چیزی که مرا بسیار متاسف کرد همراهی شخصی با این جریان ترور شخصیتی بود که من همیشه او را یک طنزپرداز بسیار توانا و آگاه و بی تعصب می دانستم و اصلا گمان نمی کردم که فردی مانند هادی خرسندی اینگونه میرفطروس را به دلیل نگاه انتقادی به مصدق مورد توهین و تهمت های بی سند قرار دهد ولی به هر حال تعصب است و به این سادگی ها امکان رهایی از آن وجود ندارد.
به راستی دلیل این عقده گشایی ها نسبت به علی میرفطروس یا حمید شوکت یا حتی شخصی مانند عباس میلانی چیست؟ به گمان من دلیلش این است که بر خلاف این نویسندگان که پزوهش ها و نوشته هایشان صرفا جنبه تاریخی دارد برای گروه مقابل یک موضوع سیاسی است زیرا جایگاه آنها در صحنه سیاسی ایران تنها و تنها زیر نام یک شخص است و نقد آن شخصیت به آنها همان حالتی را می دهد که مسلمانان متعصب به هنگام نقد پیشوایان دینشان پیدا می کنند.


پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد

بیست و نهم مهر 2571

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

آقای نوری علا لطفا در لفافه سخن نگویید



آدینه ای که گذشت بازهم شاهد به مانند هر هفته شاهد انتشار مقاله ای از دکتر اسماعیل نوری علا به نام سلطنت علیه پادشاهی؟ بودیم.
مقاله ایشان در ظاهر با تعریف از ویژگی های شخصیتی شاهزاده رضا پهلوی آغاز می شود به گونه ای که ایشان مقاله را اینچنین آغاز می کند:

چند هفته ای ست شاهد آنيم که شاهزاده رضا پهلوی، بعنوان يک شهروند ايرانی و نه يک مدعی تاج و تخت پدران اش، با تشخيص موقعيت حساس و خطرناک وطن اش، پا به ميدان نهاده و همگان را دعوت به ائتلافی در راستای ايجاد تشکلی در برابر حکومت اسلامی کرده است. نفس اين اقدام، با وجود همهء ايرادها و مشکلاتی که پيش از اين به تفصيل از آنها ياد کرده ام(1)، کاری مهم و قابل تقدير است و، در عين حال، نوع برخورد آقای پهلوی با انتقادات وارده بر نحوهء اجرای کار هم اين احتمال را تقويت کرده است که مشکلات و ايرادات مزبور رفع نشدنی نيستند؛

این در حالی است که ایشان دقیقا سه هفته پیش از این مقاله در مقاله دیگری به نام گل های اپوزیسیون انحلال طلب به دروازه خودی!  در واکنش به امضای سه عضو خانواده پهلوی از جمله شاهزاده رضا پهلوی بر پای منشور پیشنهادی کمیته موقت اینچنین نوشتند:


چطور شد؟ کسی که هميشه می گفت آن بالا نشسته و فراگروهی عمل کرده و از همهء فعاليت های اپوزيسيونی حمايت می کند حالا با چند تا جوان از ايران آمدهء ناشناس و چند اصلاح طلب و چند تا ديپلمات از حکومت بريده همراه شده و 240 مين نفری محسوب می شود که به اين جريان پيوسته و می خواهد راه را برای تشکيل شورای ملی هموار کند؟

حال شایسته است که این چطور شد از خود دکتر نوری علا پرسیده شود و اصولا پیرامون این تغییر مواضع همیشگی و گاهی حتی هفتگی و ماهانه ایشان پرسیده شود. هر فردی با اندک دانشی در زبان و ادبیات پارسی می تواند تضاد و تناقض این دو نوشته را تشخیص دهد. البته بعید نیست به یکباره ایشان بیایند و به مانند مفسران قرآن و متون مذهبی تفسیری صد در صد متناقض با اصل یک نوشته را ارائه دهند اما بهتر است ایشان پاسخ بگویند.
اما هدف من از آوردن این دو بخش از این دو مقاله این بود که نشان بدهم ایشان بر خلاف ادعایی که در ابتدای مقاله سلطنت علیه پادشاهی می کنند حداقل بر طبق ادعایی که در گذشته کردند و تا به حال هم تکذیب نشده باوری به درستی این گام شاهزاده ندارند اما با تعریف و تمجید از شاهزاده در ابتدای مقاله در واقع خواننده را برای سخن اصلی خود آماده می کنند.
هدف ایشان در واقع نه دفاع از شاهزاده و نظام مشروطه به عنوان یک گزینه دموکراتیک و ملی برای آینده ایران بلکه اتهامات بی اساس و بی سند به شورای ملی ای است که هنوز هم تشکیل نشده و ایشان سخن اصلی خود را در دو فراز از این مقاله مطرح می کنند. ابتدا در پاراگراف نخست و پس از تعریف و تمجید از شاهزاده نوشته اند:


جز البته ارتباط برخی از نيروهای مشکوک وابسته به داخل کشور يا بيگانه و يا تجزيه طلب با کميتهء موقتی که می خواهد برای ايجاد «شورای ملی» اقدام کند و متآسفانه هنوز نقشهء راهی ندارد. 

من به هیچ بخشی از این جمله آقای نوری علا کاری ندارم ولی تنها یک نکته کمدی را یادآور می شوم.
نکته کمدی در این بخش از نوشته ایشان متهم کردن گروه هایی از کمیته موقت به تجزیه طلبی است. قصد من به هیچ وجه دفاع از هیچ گروهی نیست اما زدن اتهام تجزیه طلبی به دیگران (حتی اگر حقیقت داشته باشد) از سوی آقای نوری علا بسیار کمدی است و هر کسی اگر این نوشته نخستین نوشته ای باشد که از ایشان می خواند خیال می کند نویسنده اش یک ایرانی میهن پرست و باورمند به یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران است و انگار نه انگار که ایشان خودشان کسی بودند و هستند که سالها مشغول جا اندازی واژگان و مباحث فاجعه باری مانند فدرالیسم و اطلاق ملیت به اقوام ایرانی هستند و فاجعه ای ملی به نام فدرالیسم را که پیش زمینه تکه پاره شدن ایران است همراه و همگام با با گروه ها و احزاب تجزیه طلب به دروغ به عنوان پیش شرط دموکراسی معرفی می کند. حال به ارتباطات ایشان با احزاب و گروه های قومی و محلی تجزیه طلب داشته ندارم ولی حداقل از دید من ایشان با آن دیدگاه های درخشان خود در جایگاهی نیستند که هیچ فردی را متهم به تجزیه طلبی کنند.

آقای نوری علا در بخشهای پایانی نوشته خود نیز اینچنین نوشته اند:


در اين ميان، ايجاد «شورای ملی»، که با نام شاهزاده رضا پهلوی همراه شده و امضای ايشان و خانواده شان را بعنوان «هواخواه» با خود دارد، و نيز رخنهء اينگونه عناصر سلطنت طلب در آن، موجب شده که اکنون شاهد آن باشيم که سلطنت طلبان دو آتشه، از اين تريبون نيز به جان جمهوريخواهان که هيچ، به جان پادشاهی خواهان نيز افتاده و آنها را به خيانت و خباثت متهم کنند.


این دقیقا همان مضمونی است که همان پیر و پاتال ها و فسیل های مغز یخ زده چپ و مصدقی که عمدتا سنشان از شصت سال بیشتر است مرتب تکرار می کنند و کمیته موقت و امضا کنندگاتن را مشتی سلطنت طلب معرفی می کنند و دکتر نوری علا با کپی پیست گفته ها و نوشته های کسانی که همیشه خود را از آنها بالاتر و بهتر و امروزی تر می دانسته خود را هم رده همان افراد قرار داده است.
برای شخصی که خود را یک نظریه پرداز و روشنفکر می داند به هیچ وجه شایسته نیست دیدگاه های خود را در لفافه و زیر تعریف و تمجیدهای دروغین و پوچ خود بیان کند و این یک بی اخلاقی بزرگ است و این از تراژدی های جامعه ایران است که روشنفکرانش به جای آنکه به زدودن آلودگی های اخلاقی جامعه خود کمک کنند خودشان مروج همان بی اخلاقی ها باشند.

پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه ، آباد و آزاد


هفدهم مهر 2571 

۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

مهرگان بر همه میهن پرستان خجسته باد




مهر روز از مهر ماه که برابر گاهنامه امروزین ایران زمین شانزدهمین روز از ماه مهر است روز جشن ملی مهرگان دومین جشن بزرگ نیاکان ما پس از نوروز باستانی است.
مهرگان در کنار اینکه بدلیل همنامی روز و ماه مهر را در گاهنامه باستانی ایران زمین به همراه دارد یادواره قیام قهرمان افسانه ای ایران زمین کاوه آهنگر در برابر ضحاک تازی و پایین کشیدن او از کرسی حکومت و به پادشاهی رسیدن فریدون که از نوادگان جمشید بوده است می باشد.
این جشن ملی را بر همه ایرانیان میهن پرست خجسته باد می گویم و امیدوارم روزی برسد که این دست جشن های ملی را به زیبایی در آب و خاک عزیزمان ایران زیر چتر یک حکومت ناسیونالیست که پاسدار هویت ملی ایران زمین باشد جشن بگیریم.
این نوشته کوتاه را با چند بیت از ابرمرد تاریخ ایران و پدر ناسیونالیسم ایران فردوسی بزرگ درباره مهرگان به پایان می برم :
فریدون چو شد بر جهان کامگار / ندانست جز خویشتن شـهـریار
برسـم کیان تاج و تخت مهی / بیاراست با کاخ شاهنشهی
بروز خجسته سـر مهر ماه / بسـر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشـت از بدی / گرفتند هر کس ره ایـزدی
دل از داوری ها بپرداختند / به آیین یکی جشن نو سـاختند
نشـسـتند فرزانگان شـاد کام / گرفتند هر یک ز یاقوت جام
میء روشن و چهرهء شـاه نو / جهان نو ز داد و سـرماه نو
بفرمود تا آتش افروختند / همه عنبر و زعفران سـوختند
پرستیدن مهرگان دین اوسـت / تن آسـانی و خوردن آیین اوسـت
اگر یاد گارسـت از او ماه مهر / بکوش و برنج ایچ منمای چهر
ور ابد جهان سـالیان پانصد / نیفگند یک روز بـنیاد بد

درود بر سپهبد سخن فردوسی بزرگ
پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی یکپارچه و آباد و آزاد
پانزدهم مهر 2571